این وظیفه ماست
انگلیسی و غیرمسلمان بود. پزشک جوانی که به خواستگاریاش رفته بود، از او خواسته بود مسلمان شود.
او هم شروع به تحقیق درباره اسلام و بهویژه تشیع کرد و سرانجام شیعه شد و به عقد جوان درآمد. تنها سؤالی که هرگز جوابی برای آن نیافته بود، طول عمر حضرت بقیهالله بود. سالها بعد وقتی با همسرش به حج رفت و در رمیجمرات او را گم کرد، از هر که پرسید جوابی نشنید و خسته و سرگردان و مضطرب گوشهای نشست.
ناگاه آقایی مقابلش ظاهر شد و به زبان روان انگلیسی با او شروع به صحبت کرد. او را به رمیجمرات برد تا اعمالش را انجام دهد سپس در اندک زمانی او را به چادرش رسانید. زن متحیر مانده بود. خوب یادش بود که وقت رفتن، این راه بسیار طولانی بود. آقا در مقابل حیرتش چنین گفته بود «وظیفه ماست که به محبان خویش رسیدگی کنیم، در طول عمر ما نیز شک نکن، سلام مرا به دکتر ـ شوهرت ـ برسان».