وحدت وجود تعبیرات مختلفی دارد. کثرت وجود که خیلی روشن است: انسان می گوید که موجودات متعدد کثیره متباینه ای هستند که یکی انسان است، یکی حیوان است (حیوان هم مختلف است )، یکی جن است، یکی ملک است، آن یکی هم خداست، موجوداتی که بالذات از یکدیگر مباین هستند و به تعبیر نهج البلاغه بینونتشان بینونت غزلی است، منعزل از یکدیگرند و وجود هر موجودی با وجود هر موجود دیگر بالذات متباین است. تصور اکثر – شاید – فیلسوفان و غیرفیلسوفان همین است. متوسطین از عرفا احیانا می گویند وحدت وجود یعنی وجود منحصر است به وجود حق (لیس فی الدارغیره دیار) اما به این معنا که هر موجودی غیراز خدا هر چه از عظمت که داشته باشد بالاخره یک موجود محدودی است، ذات حق وجود لایتناهی است، کمال لایتناهی است، عظمت لایتناهی است، قدرت لایتناهی است، جمال لایتناهی است. اگر موجودات را با یکدیگر مقایسه کنیم یکی بزرگتر است، یکی کوچکتر. مثلا وقتی یک نهر را با یک دریا مقایسه می کنیم دریا بزرگ است ونهر کوچک. محدود با محدود می تواند نسبت داشته باشد اما محدود با نامحدود اصلا نسبت ندارد. انسان هم در بینشش اینکه اشیاء را بزرگ و کوچک می بیند با مقایسه می بیند، اینکه ما می گوییم این کوچک است و آن بزرگ، آن کوچک به مقایسه یک شی دیگر کوچک است و این بزرگ به مقایسه یک شی دیگر بزرگ است. در همین امور محسوسه، یک شی که همیشه به نظر ما بزرگ می آید، وقتی همان را درمقابل یک بزرگتراز خودش می بینیم خیال می کنیم کوچک شده، مثلا یک آدم بلندقد که همیشه به نظر ما عجیب می آید، وقتی با یک آدم بلندقدتر از خودش – که یک سرو گردن از او بلند تر است – راه برود آدم خیال می کند کوچک شد. نظر انسان این است.
عارف وقتی که عظمت لایتناهای حق راشهود می کند، علم لایتناهی، قدرت لایتناهی، کمال لایتناهی، متناهی در مقابل لایتناهی اصلا نسبت ندارد، حتی گفتن اینکه این بزرگتر است از آن، درست نیست، چون باید آن را یک چیزی حساب کرد و گفت این بزرگتر است. لهذا درحدیث هم هست که از امام سوال کردند «آیا معنی» «الله اکبر» الله اکبر من کل شیء «است»؟ خدا بزرگتر است از هرچیز؟ فرمود: نه، این حرف غلط است، الله اکبرمن ان یوصف خدا بزرگتر است از اینکه به توصیف در بیاید نه بزرگتر است از هر چیز دیگر، که اشیاء قابل مقایسه با خدا باشند، بعد بگوییم ولی خدا از آنها بزرگتر است، نه، اصلا قابل مقایسه نیستند. این است که عارف که عظمت حق را شهود می کند (اینجا دیگر وحدت شهود می شود) قهرا غیر او را اساسا نمی تواند ببیند: اگر آن وجود است اینها دیگر وجود نیست، اگر آن قدرت است اینها دیگر قدرت نیست، اگر آن عظمت است اینها دیگر عظمت نیست، اصلا او شی است، اینها لاشی هستند. سعدی یکی دو جا که خواسته موضوع وحدت عرفانی را بگوید تقریبا در همین سطح گفته نه بیشتر. یکی آن شعرهای معروفی است که در بوستان هست، می گوید:
ره عقل جز پیچ در پیچ نیست *** بر عارفان جز خدا هیچ نیست
این می شود وحدت وجود. بعد خودش اعتراض می کند، خودش هم جواب می دهد، می گوید:
توان گفتن این با حقایق شناس *** ولی خرده گیرند اهل قیاس
که پس آسمان و زمین چیستند *** بنی آدم و دیو ودد کیستند
جواب می دهد:
پسندیده پرسیدی ای هوشمند *** جوابت بگویم گر آید پسند
که خورشید و دریا و کوه و فلک *** پری و آدمیزاد و دیو و ملک
همه هر چه هستند از آن کمترند *** که با هستی اش نام هستی برند
این است معنای اینکه: «بر عارفان جز خدا هیچ نیست».
شعر دیگری دارد و شیرین می گوید:
چنین دارم از پیر داننده یاد *** که شوریده ای سر به صحرا نهاد
پدر در فراقش نه خورد و نه خفت *** پسر را ملامت نمودند گفت
به حقش که تا حق جمالم نمود *** دگر آنچه دیدم خیالم نمود
از آنگه که یارم کس خویش خواند *** دگر با کسم آشنایی نماند
این یک نوع وحدت وجود است. این نوع وحدت وجود را هیچ کس ایراد نمی گیرد.