غلام مرتضی

غلام مرتضی

همه چیز برای سفر آماده بود. اما مسئول اردو کمی دلواپس بود، یکی از اتوبوسها در آخرین لحظات خراب شد. چاره‌ای نبود باید منتظر اتوبوس جدیدی می‌شدیم. طولی نکشید که اتوبوسی با دو راننده علی‌آقا و آقا غلام با حدود ۴۰ یا ۵۰ سال سن، رسید. سیگاری به لب داشتند و زیر چشمی ما را می‌پاییدند. سبیلهایشان خیلی دیدنی بود. در میان راه هیچ صحبتی بین ما رد و بدل نشد. آقا غلام صاحب ماشین اهل مشهد بود. اما زیاد اهل نماز و … نبود تمام عشقش خانواده و ماشینش بود. وقتی به فکه رسیدیم کنار مقتل شهید آوینی رفتیم. آقا غلام هم همراه ما آمد. بعد از صرف نهار به منطقه عملیاتی فتح‌المبین رفتیم. آقا غلام ساکت بود. پرسیدم:«چیزی شده؟» با آن صدای زمختش گفت:«هیچی».
در منطقه عملیاتی فتح‌المبین به من گفت:«حاج آقا پیاده که شدیم، کارتان دارم بعد از نهار سراغش رفتم. گفت:«آقا رضا شما هم آن بو را احساس کردید؟» با تعجب پرسیدم:«کدام بو!» نگاهش را به زمین دوخت و پاسخ داد:«نمی‌دانم کی به خودش عطر زده بود عطری به این خوشبویی ندیدم پیش قتلگاه همان آقا سید… من کنار شما ایستاده بودم» گفتم:«من که چیزی احساس نکردم.» آقا غلام کمی به فکر فرو رفت دستی به سبیلش کشید و پرسید:«این یعنی چه؟» لبخندی زدم و گفتم:«یعنی اینکه شهدا دوستت دارند خوش به حالت آقا غلام آنها به تو نظر کردند، اما آقا غلام منظورم را نفهمید. در اهواز برای اولین بار نماز خواندن او را دیدم حال و هوای او در شلمچه به اوج خود رسید. با پای برهنه توی گلها می‌رفت. انگار چیزی را گم کرده باشد دور خودش می‌چرخید زیارت عاشورا که خوانده شد روی گلها نشست و زار زد.
بچه‌ها که سوار شدند کف اتوبوس پر از گل شد. قیافه‌ی آقا غلام برایم از همه چیز دیدنی‌تر بود او بر خلاف همیشه ناراحت نشد. موقع بازگشت به خرمشهر ما را به مقر گروه تفحص لشگر ۳۱ عاشورا دعوت کردند. پیکر چند تا از شهداء را که تازه پیدا کرده بودند در نمازخانه در معرض بازدید عموم قرار دادند غروب دلگیر خوزستان و صدای شیون و زاری بچه‌ها آقا غلام را به شدت متأثر کرد. بعد از سفر به من گفت:«آقا رضا کمکم می‌کنی؟ می‌خواهم توبه کنم به مشهد که برگردم اولین کارم این است که خانواده‌ام را بردارم و بیاورم جنوب به آنها می‌گویم قصد دارم طور دیگری زندگی کنم».مدتی بعد آقا غلام ماشین‌اش را فروخت و راننده شهرداری شد. سالها بعد که او را دیدم با مهربانی گفت:«این طور بیشتر می‌توانم درمشهد بمانم و به حرم بروم».

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا