کلیپ
پادکست
متن
بسم الله الرحمن الرحیم
کارشناس: استاد پناهیان
عنوان: بهترین پاسخ به پرتکرارترین سوال جوانان
چرا ما عاجز هستیم از تربیت بچهها و جوانهایمان؟ ولی جبهه و دفاع مقدس که بحث شهادت را پیش میکشید، عالیترین نوع حیات را، آن همه آدم تربیت کرد؟ چون ما مسخره بازیاش را درآوردیم!
اینطوری دین شروع میکنند؟! تو نوجوان را نمیبینی چهطوری اهل شور عالی انسانی است؟ روانشناسها میگویند، حدود سنّ چهارده سالگی همۀ ابناء بشر! این سؤال برایش پیش میآید من چرا خلق شدم؟ من چرا آفریده شدم؟
من میگویم سر بچه را نبُر! خفهاش نکن! این سؤالش را میدان بده. تحمیل لازم نیست بکنی. تعلیم هم نمیخواهد بدهی!
به پیغمبرش فرمود: «إِنَّما أَنْتَ مُذَکِّرٌ»؛ تو فقط یادآوری کن تلنگر بزن این میآید بیرون خودش. و وقتی که نوجوان فیلسوفانهترین و عارفانهترین سؤال را در چهارده سالگی برایش پیش میآید، خدا همین را احساساتی آفریده. چرا نوجوان در آغاز فیلسوفانهترین سؤال حیات خودش و آغاز دینداریاش احساساتی آفریده شده؟! چون باید با احساسات و شور انقلابی شروع کرد رفتن به سمت دین را! چرا یکطوری دین را درس میدهی که هیچ آتشی شعلهور نمیشود در دل نوجوان؟! چرا؟! این احساسات را خدا اضافی گذاشته؟! نفهمیده گذاشته؟! تو بلد نیستی نمیفهمی باهاش چهکار کنی! حرفهایی که برای سنّ چهل سال دم مرگ است برمیداری به این نوجوان میگویی میخواهی دیندار بشود! آتشاش بزن! آن کوه آتشفشان است! خدا درست آفریده!
احساسات نوجوان کجا باید صرف بشود؟ ببخشید این یکی اضافی بوده، شما آن را در نظر نگیر. او را ببر سر یک کلاس نرم آسته برو آسته بیا، اینطوری دین را آرام به او یاد بده. خدا نوجوان را چرا احساساتی آفریده؟ چون دین با احساسات شروع میشود. ببخشید، همان دینی که با فیلسوفانهترین سؤال شروع میشود «من چرا آفریده شدم؟» میخواهد سر از حیات خودش دربیاورد.
پاسخ سؤال «من چرا آفریده شدم؟» چیه؟ میدانید اکثراً به آن غلط جواب میدهند؟ و اکثر جوانها هم قانع نمیشوند. بعد ده سال میگوید راستی من چرا آفریده شدم؟ اگر من نیافریده شده بودم چه اشکالی داشت؟ گفت من چرا آفریده شدم، آفریده شدن را، حیات را برایش توضیح بده. بگو میدانی حیات چیه؟ توضیح که دادی میگوید نمیخواهد بگویی من چرا آفریده شدم. چقدر خوب شد من آفریده شدم. چقدر لذّت میبرم از اینکه آفریده شدم. عشقبازی میکنند با حیات، راستی که من را آفریده؟ باید کسی من را آفریده باشد. میپرستمش. عاشقش هستم. «ربّنا! ما خَلقتَ هذا باطلاً»
فاطمۀ زهرا(س) سحر میخواهد با خدا عبادت کند، فکر میکند همین سؤالی که در چهارده سالگی روانشناسها همه میگویند برای همه جا میافتد این سؤال مطرح میشود را دارد جواب میدهد! از اینجا عشق و آتش و شورش را شروع میکند! میدانید که این آیۀ قرآن زبان حال زهرای مرضیه(س) است. گفته میشود شأن نزولش مناجات نیمه شب فاطمه است. «الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیَامًا وَقُعُودًا وَعَلَى جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأرض» (سوره آل عمران، آیه ۱۹۱)؛ رفت تو حیات. یک کمی برو تو حیات ستارهها را ببین. در مورد حیات فکر کن.«رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلًا»؛ اینها را تو بیخود آفریدی؟ مگر میشود؟ من را بیخود آفریدی؟ من را برای چیز کم آفریدی؟
گفت من چرا آفریده شدم، آفریده شدن را حیات را برایش توضیح بده. بگو میدانی حیات چیه؟ توضیح که دادی میگوید نمیخواهد بگویی من چرا آفریده شدم. چقدر خوب شد من آفریده شدم. چقدر لذّت میبرم از اینکه آفریده شدم. عشقبازی میکنند، با حیات، با حیات. راستی کی من را آفریده؟ باید کسی من را آفریده باشد. میپرستمش. عاشقش هستم.