کلیپ
پادکست
متن
بسم الله الرحمن الرحیم
کارشناس: استاد حائری شیرازی
عنوان: خدای تعالی متمکن ترین را به من داد
یک چیزی هم به شما طلبهها بگویم. من اول هیچ چیزی نداشتم. زندگی طلبگیام خیلی محدود بود، حتی روزی ۵ تا یک تومانی هم نداشتم. وقتی به من آگاهی گفت چرا زن نمیاستانی؟ گفتم من ندارم. خدای تعالی متمکنترین را به من داد. خانم من باغشان بهترین نقطه شیراز بود، ۱۴ هزار متر بود، در آن زندگی میکردند، نذر کرده بودند برای پدرش. پدرش رئیس العلمای شیراز بود و خیلی هم زندگی زاهدانهای داشت؛ اما چون با بزرگان و با دیگران زندگی میکرد، ظاهرش مثل مرحوم ملا علی کنی و مثل آخوند آقا نجفی اصفهانی، ظاهراً خیلی متمکن زندگی میکرد؛ اما در داخله خانه خودش خیلی مقتصد بود. مثلاً وقتی کسی میآمد، از پایین تا بالا را فرش میکردند، کسی شخصیتهایی میآمدند. این خانه ۵۰ پله میخورد میآمد بالا. در بهترین نقطه شیراز بود.
من روز اول که آمدم طلبگی، طلبگی مجبوری شد. من میخواستم وجوه نگیرم، از این جهت تا دیپلم ریاضی هم گرفتم، میخواستم بروم مهندس بشوم، به خاطر مسائل سیاسی اسم من در قبولیها نبود. دیگر به این نتیجه رسیدم که یک شغلی بگیرم که نتوانند ازم بگیرند، گفتم معلمی، گفتند یک روزی میآیند میگیرند ازت. دیگر آمدم به اخوی گفتم آخوندی دیگر. اخوی گفت تا ننویسی من قبول نمیکنم. آمد و نوشتند. نوشتم که کسی تهدیدم نکرده، خودم میخواهم. آمدم در آخوندی. تا وقتی که درس خواندم توانستم جواب سؤالات و اینها را بدهم، جلسه پاسخ و پرسش برای من گذاشتند؛ من هر چه دارم از آن جلسه پاسخ و پرسش دارم.
من با خدا این را طی کردم، گفتم خدایا هر چه از اسلام فهمیدم، همان را میگویم، فحشم دادند هم بدهند. من آبروی اسلام را فدای آبروی خودم نمیکنم. اگر دیدم این حکمش است، میگویم، ولو همه به من بگویند مقدس است، یا بگویند روشنفکر است، من حرفم اسلامی است، من به خاطر تو رفتم. آنچه دیدم حاق اسلام است، همان را میگویم؛ میخواهند فحشم بدهند، میخواهد خوششان بیاید، میخواهد خوششان نیاید. من نمیتواند انتخاب بکنم زن، تو برای من انتخاب کن. من نمیتوانم اولادم را تربیت کنم، من این کار را نمیتوانم بکنم، تو بکن. کار هم میکنم، تو هم این کار را برای من بکن.
خدای تعالی در زندگیام مدیریت کرد.