داستان باهم و بی هم
به نا خدا کبری وارد خانه شد ،خواهرش سمیرا تکرار خندوانه را تماشا می کرد،پدر و مادرش هم مشغول صحبت کردن با یکدیگر بودند تا اینکه چشم شان به کبری افتاد با نگاهی عجیب و عبوس او را دنبال کردند ،تا اینکه کبری سراسیمه به طرفشان رفت ،همین که نزدیک