دسته بندی :خاطره درس آموز

1 مقاله

یک خاطره درس‌آموز

یک خاطره درس‌آموز

یک خاطره درس‌آموز   برزخ اسارت در جنگ، من فرمانده بودم و به‌قول‌معروف، برو وبیایی داشتم. فکر همه‌چیز بودم؛ شهادت، تکه‌تکه شدن، جانباز شدن، ولی اصلاً به اسارت فکر نمی‌کردم و حتی نیروهایم را همیشه راهنمایی می‌کردم که چه کنند تا اسیر نشوند و…، ولی یک‌دفعه دیدم که خودم اسیر

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
به بالا بروید