دسته بندی :شعر، ادبیات، متن ادبی، مست و هوشیار

1 مقاله

مست و هوشيار

مست و هوشیار

محتســب ، مـــردی به ره دیــد و گریبانش گرفت مست گفت : ای دوست ! این پیراهـن است ، افســار نیست گفت : مستی ، زان سبــب افتان و خیــزان می‌روی گفت : جـــرم راه رفتن نیست ، ره همــــوار نیست گفت : می‌بایــــد تــو را تــا خانـــه قاضــــی برم

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
به بالا بروید