دسته بندی :فرزند خلف

2 مقاله

آلزایمر مادر

آلزایمر مادر

چمدانش را بسته بودیم. با خانه سالمندان هم هماهنگ شده بود. کلاً یک ساک داشت با یه قرآن کوچک، کمی نان روغنی، آب‌نبات، کشمش، چیزهایی شیرین، برای شروع آشنایی… گفت: «مادرجون، من که چیز زیادی نمی‌خورم. یه‌گوشه هم که نشستم. نمیشه بمونم، دلم واسه نوه‌هام تنگ میشه!» گفتم: مادر من

غواص شهيد , عاشقانه , عنايت آقا اباعبدالله , عرفه ‌ي معرفت , فرزند خلف

غواص شهید , عاشقانه , عنایت آقا اباعبدالله , عرفه ‌ی معرفت , فرزند خلف

غواص شهید زمانی، بچه‌ها در شلمچه پیکر یکی از شهدا را که از نیروهای غواص بود، کشف کردند، اما متأسفانه تا نزدیک غروب آفتاب هرچه گشتند، پلاک آن شهید بزرگوار را پیدا نکردند، دیگر مأیوس شده بودند، با خود گفتند: پلاک شهید که پیدا نشد، پس پیکر شهید را همان‌جا

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا