لاکچری وارونه
زنگ آخر مدرسه، کنار پنجره نشسته بودم که درب حیاط مدرسه مون یهویی باز شد و ماشین وانت باری کنار نمازخانه ایستاد وحدوداً چهار نفر مرد جوان از ماشین پیاده شدند و خیلی سریع مشغول به کار شدند…حالا دیگه حواسم کلاً به بیرون از کلاس بود و معلم ریاضی دم