دسته بندی :مسجد کوفه

2 مقاله

داستان مهدوی، زیارت در شب بارانی

داستان مهدوی، زیارت در شب بارانی

«شاهی‌‌اش را بیشتر کن، تره هم نگذار، زودتر هم بده که هوا دارد ابری می‌شود.» بی‌اعتنا به لحن آمرانه مرد، با دست‌های نتراشیده‌اش، گِل سبزی‌ها را باحوصله سترد، ردیف دسته‌اش کرد و داد دست مشتری. شده بود این‌طور وقت‌ها دلگیر بشود اما نشده بود. پرتاب سکه‌ای به طرفش، لحن تندی

اشعار شب نوزدهم ماه مبارک رمضان

اشعار شب نوزدهم ماه مبارک رمضان

در کوفه محشر شد به پا آه و واویلا آه و واویلا فرق علی گشته دو تا آه و واویلا آه و واویلا واویلا واویلا… محراب و منبر لاله گون  آه و واویلا آه و واویلا مسجد شده دریای خون آه و واویلا آه و واویلا حاجتش روا شد مهمان

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا