دهلاویه

دهلاویه

معرفی دهلاویه
دهلاویه روستایی کوچک در شمال غربی سوسنگرد ، در کنار جاده بستان و نزدیکی های مرز غربی قرار دارد. مردم این روستا که مردمانی زحمت کش و بردبار هستند قوت لایموت خود را با عرق جبین از راه کشاورزی و دامداری به دست می آورند. این روستای کوچک از همان روزهای ابتدایی جنگ که دشمن بعثی قصد تصرف شهرهای مرزی استان خوزستان را داشت، مورد تهاجم قرار گرفت. در اواخر آبان سال ۱۳۵۹ پس از اینکه عراقی ها سابله و پاسگاه آن را به تصرف در آوردند به سوی دهلاویه حرکت کردند. برای رسیدن به سوسنگرد یکی از راهها عبور از دهلاویه بود؛ البته دشمن نقاط دیگری غیر از دهلاویه را هم برای محاصره سوسنگرد در نظر داشت تا هرچه بیش تر حلقه محاصره شهر را تنگتر کند. با یورش ارتش عراق به دهلاویه عده ای از رزمندگان از سپاه و ارتش که در دهلاویه حضور داشتند دلیرانه به مقابله و مقاومت در مقابل ارتش تا دندان مسلح عراق پرداختند. لشکر ۹۲ زرهی خوزستان نیز دستور احداث پلی شناور جهت انتقال نیروهای تیپ ۳ را صادر کردند. ولی در نهایت پس از نبرد شدیدی که طی چند روز انجام شد در روز ۲۴ آبان ۱۳۵۹ دهلاویه سقوط کرده و مدافعان آن نیز برای مبارزه به سمت سوسنگرد عقب نشینی کردند. اما دهلاویه فقط ۳۱۰ روز در اشغال دشمن بعثی بود و سرانجام در تاریخ ۲۷ شهریور ۱۳۶۰ در عملیاتی به نام شهید آیت الله مدنی که توسط شهید چمران طراحی و اجرا شد آزاد گردید. و از آن به بعد بار دیگر حیات و زندگی به این منطقه بازگشت و عشایر بار دیگر به آن منطقه بازگشتند. یک تکه خاک کوچک خدا، گمنام و بی هیچ سر و صدایی در گوشه ای از این سرزمین، روستای دهلاویه نام دارد. اهالی این روستا هیچگاه گمان نمی کردند که روزگاری دهلاویه یکی از نقاط سرشناس ایران شود؛ نامش در کتابها بیاید و افراد بسیاری به این تکه خاک کوچک سفر کنند تا خاطره ی یکی از مردان خوب خدا برایشان زنده شود. روستایی که شاید کمتر ایرانی نام آن را شنیده بود؛ اما اکنون نامی آشناست و همراه نامی بزرگتر از خود، یادآور مردی است که با شلیک اولین گلوله ی دشمن عزم سفر کرد و با این که یکی از مسؤولین رده بالای مملکت و عضو دولت بود، اسلحه بر دست گرفت تا خون پاکش زمین دهلاویه را سیراب کند. در نزدیکی روستای دهلاویه یادمانی واقع شده که محل شهادت دکتر مصطفی چمران (وزیر دفاع و نماینده مجلس) به همراه تنی چند از همرزمانش می‌باشد. امروز این بنای یادبود، نماد سفید، مرتفع و عظیم در دهلاویه خودنمایی می کند. وارد حیاط بزرگی می شویم که در سمت راست آن مسجدی قرار دارد و در سمت چپ حدود ۳۰ پله بالا رفته و محوطه ای تمییز و سنگفرش دیده می شود. نماد سفید و سر به آسمان کشیده در همین مکان قرار داشته و بر دیواره های آن چند سنگ نوشته بزرگ از مناجاتهای عارفانه شهید چمران نصب گردیده است. در آخرین قسمت این مکان که بایستی و نگاه کنی به یاد روزگار با طراوت و خوشی و سرسبزی می افتی. از یادگارهای زمان جنگ امروز چند تانک و کامیون سوخته و سه چهار قبضه ضد هوایی و توپ باقی مانده است، همچنین پشه های بزرگ، سمج و بی رحمی که همواره رزمندگان را در آن منطقه مورد هجوم خود قرار می دادند از یادگارهای زمان جنگ این منطقه می باشد.
نمادهای دهلاویه
۲. تکاپوی تعالی و عرفان حماسیآیا تاکنون به تماشای عاشقان بی‌قرار نشسته‌ای که مدام از این منزل به آن منزل در پی معشوق خود می‌دوند و تا لحظه وصال آرام نمی‌گیرند ؟آیا تا به حال انسانی را دیده‌ای که به جهت درکی درست از هویّتش در تکاپوی تعالی باشد. بگوید، چون مسلمان هستم باید «عالی» باشم؟هدف او از «عالی» بودن قرارگرفتن در بزرگترین مراکز علمی و غرق شدن در بهره‌گیری از جلوه‌های دلفریب دنیا نبود، پس رهایشان کرد، او می‌خواست عالی باشد، چون مسلمان بود و مسلم فقط و فقط به جلب رضایت خدا می‌اندیشد. معشوق چمران خدا بود، و چمران در پیشگاه معشوقش «عالی» بود. او در به در خدایش بود، محبوبی که چمران را به حماسه می‌خواند. و چمران جان به کف نهاده لبیک به آفریدگاری می‌گفت که او را از آمریکا به مصر، از مصر به لبنان سپس از لبنان به تهران، از آنجا پاوه و از پاوه به دهلاویه‌اش کشاند تا در نهایت شهد شیرین شهادت و مدال افتخار آمیز عرفان حماسی را به او اعطا نماید. بی‌جهت نیست که امام عارفان و مرشد رزمندگان، خمینی بت‌شکن& در پیام خویش در رثای این عبد نمونه خداوند، شهادت چمران را «شهادتی انسان‌ساز» نامیدند.
   ۲. مقاومت ملّی، اتحاد ملّی و انسجام اسلامی: ادعای وحدت قومی- عربی داشت، شعار و مکتبش پان‌عربیسم و ناسیونالیسم عربی بود، خود را نجات‌بخش امت عرب و سردار قادسیه می‌نامید، ولی چنان سفّاکانه و ظالمانه بر امت عرب خوزستان به ویژه دشت آزادگان تاخت که از این جهت جنایتکاران تاریخ را رو سفید کرد و صحنه‌هایی دلخراش و زشت از جنایت بر جای گذاشت. اما در مقابل چه زیبا بود جلوه‌های اتحاد ملی و انسجام اسلامی در کنار مقاومت بومی و محلی، آن روزها فارسهای شیرازی، لرهای خرم‌آبادی، ترکهای تبریزی و جوانان پاک و دلیر از سایر نقاط کشور را می‌دیدی که برای دفاع و نجات هموطنان عرب به میدان نبرد وارد شدند و با در اختیار داشتن حداقل توان دفاعی، صحنه‌های به یاد ماندنی از همبستگی ملی و ایمانی با هموطنان عرب به نمایش گذاشتند، صحنه‌هایی که نبردهای بُستان، دهلاویه، سوسنگرد، هویزه، حمیدیه و چزابه بخشی از آن است. این دلاور مردان برای همیشه عزم و غیرت ملی، همدلی و عطوفت انسانی را معنی کردند.
منبع : کتاب « سرزمین مقدس»، موسسه فرهنگی روایت سیره شهدا، ص ۱۶۹
 
سلام دهلاویه‌ !
خاک اینجا، بویش، نگاهش و مظلومیتش آشناست. اینجا روستایی است در غرب سوسنگرد که در موقع هجوم شیاطین و جنود ابلیس جبهه مقدم شهر سرخ سوسنگرد بود؛ اینجا زمانی نه چندان دور دخترانش با خون حنا می بستند و سر هر کوچه کبوتری حجله داشت. مردم اینجا شاهدند که سال ها پیش چگونه شاباش سرخ از آسمان می بارید. ولی خفاش های شب پرست غافلند از اینکه «مرگ پایان کبوتری نیست».
دهلاویه، نامی است آشنا که با نام شهید دکتر مصطفی چمران عجین شده.
چمران یعنی ۴۹ سال زندگی با شرافت یعنی شجاعت، عزت، رقت قلب.
چمران یعنی بالا ترین نمره، یعنی بیست و یک یعنی پشت پا زدن به دنیا و غُرّی غیری گفتن و سه طلاقه کردن دنیا که شبیه پیر زنی زشت و جزامی است.
چمران یعنی فرمانه ی خاکی یعنی تواضع، فروتنی، متانت و یک دنیا آقایی و بزرگی.
چمران یعنی مالک اشتر، یعنی معرفت یعنی مدیر و مدبر، خلاقیت و نوآوری و ابتکار.
چمران یعنی هنرمند، نقاش، طراح، برنامه ریز و … خطاط و ورزشکار.
چمران یعنی دکترای در رشته ی فیزیک پلاسما و گداخت هسته ای یعنی بمب هیدروژنی.
چمران یعنی شاگرد اول دانشگاه کالیفرنیا و تگزاس.
چمران یعنی امید پابرهنگان، یعنی افتخار جهان تشیع یعنی نابغه.
چمران یعنی خار چشم دشمن، یعنی حضور در دانشگاه و آزمایشگاه بل.
چمران یعنی روحیه انقلابی و بسیجی، یعنی کماندو؛ یعنی پرکار و خستگی ناپذیر.
چمران یعنی مطیع امام و عمل به تکلیف، یعنی دنیا گریزی.
چمران یعنی قاطع، عاشق، عبد و اراده ای آهنین.
چمران یعنی زندگی بین محرومان و یتیمان جنوب لبنان.
چمران یعنی گزراندن دوران سخت کماندویی در مصر.
چمران یعنی گریه کردن همراه یتیمان.
چمران یعنی سالها خون جگر خوردن از دست خودی و غیر خودی، از دست دوست و دشمن.
چمران یعنی مناجات، یعنی یک لحظه فراموش نکردن خدا.
چمران یعنی شاگرد اول بهترین دبیرستان تهران و دانشگاه تهران.
چمران یعنی شاگرد اول فوق لیسانس از آمریکا.
چمران یعنی شاگرد اول دانشگاه توحید و شهادت.
چمران یعنی دریافت لیسانس الکترومکانیک از دانشگاه فنی تهران و شاگرد اول.
چمران یعنی معلم سکوت و عارف بی هیاهو.
دهلاویه! چمران کجاست؟!
آیا …  نه نمی پرسم، اینجا همه چیز حتی ریگ های این بیابان حرف می زند.
نی ها زانوی غم در بغل گرفته اند. نی ها چمران را فریاد می زنند.
دهلاویه! عجیب است نه؛ چه؟! همین که چمران خانه نداشت ولی حالا کسانی هستند که یک شبه صاحب خانه و ویلا می شوند!!!
چمران خانه نداشت، اصلاً هم عجیب نیست، او پیله را رها کرده بود و پرواز کرد و بالاخره رفت به آنجا که دلش خواست رسید. چمران رفت ولی پیر جمارتان را آنچنان تنها گذاشت که فرمود:
«سعی کنید مثل چمران بمیرید و مثل او زندگی کنید».
 چمران هنوز هم توی دهلاویه راه می رود، سخنرانی می کند و گریه می کند. چمران هنوز هم زنده است مثل همه ی شهداء.
چمران را با کلمه و واژه نمی توان بیان و توصیف کرد چون او فرشی نبود، عرشی بود.
چمران فراتر از ادراک من و تو است.
اینقدر بزرگ بود که دنیا برایش تنگ شده بود، زندان شده بود، او پیله را پاره کرد و پر زد تا افلاک.
چمران خانه به دوش بی خانه! آری بی خانه. او خانه نداشت. همیشه مسافر بود و در سفر.
آخر هم به مقصد و مقصود رسید.
چمران را باید خلاصه کرد در چمران، چمران، فقط چمران است و بس. از او حرف زدن کار مشکلی است. چمران مثل مسأله ای می ماند که در ذهن خسته من و تو بی جواب و لاینحل مانده. چمران هنوز توی دهلاویه راه می رود و مناجات می کند.
چمران هفت شهر عشق را گشت و پایان نامه را نوشت و قبول شد. و این بار برای ادامه تحصیل به بهشت سفر کرد. معلم چمران خدابود و هست.
چمران «ما رایتُ الا جمیلاً» را خوب درک کرده بود و به مرتبه ی رضا رسیده بود.
چمران الگویی نمونه است برای تمام فصل ها و نسل ها.
دهلاویه یعنی ۱۰ روز مقاومت سرسختانه یعنی تلخی«۲۴/۸/۱۳۵۹».
دهلاویه یعنی شیرینی بعد از تلخی یعنی «۲۷/۶/۱۳۶۰»
دهلاویه یعنی وحشت، اضطراب و ترس، یعنی گلوله، تانک، تیر و ترکش و خمپاره از زمین و هوا.
دهلاویه نامی است که کم کم دارد فراموش می شود مثل نام چمران و …. .
این روزها که باورمان کپک زده است، کجا باید دنبال زندگینامه خورشید گشت؟ کجا باید فضای مناسب برای تنفس جست؟ کجا باید زندگی کرد؟ کجا باید زندگی کرد؟ کجا باید تفریح نمود و راه رفت و قدم زد؟
همه جا شیمیایی است، مردم مصنوعی شده اند. مردهای زن نما همه جا مثل ویروس وول می خورند و جامعه را آلوده کرده اند. این مردان زن صفت فضای شهر را آلوده کرده اند. از در و دیوار گناه می ریزد، چشم عابران آبستن گناه است و دلشان جنُب شده. خدا سال هاست که از زمین کوچ کرده و هر از چند گاهی توجهی می کند.
دهلاویه عوض نشده، ما عوض شده ایم. ما هویت خود را فراموش کرده ایم، ما یادمان رفته که «جگر گوشه ابریم و پسرخوانده کوه»، ما یادمان رفته که پشتوانه تاریخیمان محکم است و زیبا.
این روزها همه فکر می کنند برهنگی تمدن است و فرهنگ! اگر اینطور است پس حیوانات متمدن ترین قشر جامعه هستند. این روزها همه خواهر و برادرند، فقط نام انسان را یدک می کشند. این روزها کسی زیر یک سقف زندگی نمی کند. همه توی خیابان مثل سگ ولگرد صبح تا شب بدون دلیل راه می روند و دستشان را دور کمر و گردن هم می اندازند و افتخار می کنند. این روزهای خاکستری شیمیایی است. این روزها همه دخترها مِرسی را غلیظ تلفظ می کنند، ولی آدامس خارجی نوشخار می کنند. پالن های کوتاه می پوشند و کلاه حصیری، و فکر می کنند سیندرلا شده اند.، ولی نمی دانند و نخواهند فهمید که «اولئک کالانعام بل هم اضلّ» هستند. این روزها اعضای خانواده همدیگر را خوب نمی شناسند و اگر غریبه ای بینشان بیاید متوجه نمی شوند که آیا از اعضای خانواده است یا نه؟! این روزها در تهران هوا پس است، بعضی ناموسشان را به مزایده گذاشته اند؛ این روزها بی آبرویی آبرو و بی حیایی با حیایی تلقی می شود. این روزها مردم حیا را قی کرده اند و غیرت را افطار نموده اند. این روزها انگل ها و ویروس ها کاملاً با تفاهم کنار هم زندگی می کنند. پارتی ها، مجالس کنسرت موسیقی پاپ و کذا و کذا … استخر و سونا و جکوزی ها پر شده از متدن ها و با کلاس ها ! این روزها دختربچه ها و پسربچه ها به جای اینکه دست پدر و مادرشان را بگیرند دست سگ و میمون خانگی را می گیرند و بغلشان می کنند. مادرها و پدرها هم بوسیدن بچه ایشان را بهداشتی نمی دانند ولی روزها هزار بار لب سگ ها و میمون ها و … را می بوسند و شب ها با هم به رختخواب می روند تا ثابت کنند حیوانات حقوقشان رعایت می شود.
اما مساجد و حسینیه ها و تکیه ها و جلسات تلاوت قرآن و رفتن به مسجد مقدس جمکران و اماکن زیارتی و مشاهد ائمه (ع) و سفر به مناطق جنگی جنوب و غرب پر شده از متحجرها و عقب مانده ها و بی کلاس ها و دِمُدِها !!!
دهلاویه یادگار حماسه مردانی است که مردانی کرده اند.
دهلاویه ایستگاه سوارشدن به خانه خداست و رفتن به افلاک.
دهلاویه یعنی یک جهان راز و نیاز.
وقتی پا برهنه بر خاک قدم می گذاری حس عجیبی به انسان دست می دهد. خاک لای انگشتانت قدم می زند و بالا می رود. دلت می خواهد همه چیز را بو کنی و به چمران برسی. 
دهلاویه یعنی سرزمین لاله های سرخ و شقایق های پرپر.
دهلاویه سند مظلومی ملتی آزاده و سربلند است. هنوز بوی باروت در هوا موج می زند، هنوز صدای کریه می وزد و باد مرثیه می خواند. هنوز چمران را می شود دید. صدای ضجه زمین گوش آسمان را پر کرده است. این قوم و قبیله از کربلا ارث برده اند که باید سوخت که باید شهید شد و شهید داد، باید ماند و دید «پرپر شدن کبوترها را».
دهلاویه هنوز مثل سال های نبرد نگران حادثه است، حادثه ای بزرگ، شاید منتظر چمران است؟ یا … نمی دانم او به دور دست خیره شده و افق را نظاره گر است.
شب چادر سیاهش را روی دشت پهن می کند و دهلاویه مناجات چمران را زمزمه می کند.
دیگر صدای تیرو ترکش نمی وزد.
دو دسته اشک سینه زنان از گونه هایم سرازیر می شوند، می غلتند و می افتند روی خاک و من زیر لب می گویم:
بـرو در ایـن بیـابـان جستجـو کـن
ز هـر خـاکـی کفـی بـردار و بـو کـن
ز هر خاکی که بوی عشـق برخاست
یقیـن کن تربت لیلـی همـانجاسـت
منبع : کتاب « سفر به سرزمین نور »، بهزاد پودات، ص ۴۰
فرشته‌ها در سوسنگرد
مقام معظم رهبری از خاطرات خود در سوسنگرد می‌گویند: در مرحله دوم (محاصره سوسنگرد)، عراقی‌ها به تدریج سوسنگرد را محاصره می‌کردند و ما فقط کنترل سوسنگرد را در اختیار داشتیم. ما فقط یک راه به داخل شهر داشتیم و آن هم راه کرخه بود. کم¬کم این راه هم مورد محاصره دشمن قرار گرفت و یا زیر آتش آن‌ها رفت. داخل سوسنگرد جز معدودی نیروهای سپاهی و ارتشی کسی را نداشتیم که مجموعاً به ۲۰۰ نفر نمی‌رسیدند. این عده با شجاعت شهر را محافظت می‌کردند. ما یقین داشتیم که اگر عراقی‌ها شهر را بگیرند، همه آنان بلا استثنا قتل عام خواهند شد. عصر روز ۲۳ آبان ماه ۵۹ سرهنگ سلیمی از سوسنگرد به من اطلاع داد که شهر به شدت تحت فشار است و امکانات غذایی و نظامی وجود ندارند. دشمن هم درصدد تحرک است. آن‌ها گفتند: ما آذوقه نداریم اما سوپر مارکت‌های خود شهر که مال مردم است و آن‌ها در مغازه‌ها را بسته و رفته‌اند، چیزهایی دارد. بعضی می‌گویند برویم از این‌ها استفاده کنیم تا از گرسنگی رها شویم، لکن ما حاضر نیستیم؛ چون متعلق به مردم است و راضی نیستند. من دیدم که واقعاً این‌ها فرشته‌اند و مقام بشریت برای این‌ها کم است. از ما اجازه می‌خواستند این بود که ما گفتیم بروید، باز کنید و هر چه گیرتان می‌آید بخورید، هیچ اشکالی ندارد. همزمان با محاصره سوسنگرد یکی دوبار به سوسنگرد رفتم. نماز جماعت خواندم و سخنرانی هم کردم که یک بار آن، مرحوم شهید مدنی هم با ما بود. در آن جریان در سوسنگرد بود که عرب‌ها دور ما جمع شده بودند و هوسه می‌کردند. یک خانم عرب با همسرش که نابینا بود آنچنان شجاعانه هوسه می‌کردند که من کاملاً تحت تأثیر قرار گرفتم و آن خانم، خانم مسنّی بود، شاید در حدود ۴۰ الی ۵۰ سال که خیلی شجاع و حقاً مردوار بود و از شجاعتش همین بس که می‌گفتند: ایشان با یک چوبدستی چند نفر از سربازان مهاجم عراقی را انداخته است.
راوی: مقام معظم رهبری
منبع: کتاب سرزمین مقدس، موسسه روایت سیره شهداء، ص ۱۷۱سفر عشق/ ص۹۷، به نقل از روزنامه جمهوری اسلامی ۵ /۷ /۷۴
معراج مصطفی
از دور صدای انفجارهای پیاپی شنیده می‌شد. هر چه نزدیک‌تر می‌شدیم صداها شدید و شدیدتر می‌شدند، ستون متوقف شد و فرمانده فریاد کشید: یا الله هر چه سریعتر پیاده بشید، زودتر، زودتر»همه پیاده شدیم، مقداری پیاده‌روی کردیم تا به روستای دهلاویه رسیدیم. جنازه‌های دشمن در گوشه و کنار روستا دیده می‌شد. فرمانده گفت: «مثل اینکه توی روستا بودن، بچه‌ها اونا رو به عقب روندن».اولین خاکریز درست بیرون روستا بود و جنگ اصلی در‌ آنجا جریان داشت. به سرعت به طرف خاکریز دویدیم و روی خاکریز دراز کشیدیم. دهها تانک و نفر بر دشمن توسط بچه‌ها شکار شده و در شعله‌های خشم رزمندگان می‌سوخت. دود و خاک فضای میدان نبرد را فرا گرفته بود. فرمانده تعدادی از پیاده‌های دشمن را که در پناه تانکها به پیش می‌آمدند نشان داد و گفت:«بچه‌ها پیاده‌ها شونو درو کنین» و رو به من کرد و گفت: حالا خود دکتر چمران رو ندیدی اگر جنگیدن اونو ببینی به مفهوم واقعی جندالله پی می‌بری.»در این موقع عده‌ای از رزمندگان رو که از رو به رو می‌آمدند دیدم، آنان بر سر و سینه خود می‌زدند و با پشتهای خمیده و چشمانی خونبار جنازه یک شهید را به این سو و آن سو می‌کشیدند، وقتی نزدیک خاکریز ما رسیدند فرمانده محکم بر سرش کوبید و گفت:«یا صاحب‌الزّمان، خودشه، خودشه، دکتر چمرانه، یا ابوالفضل دکتره.» و بعد رو به من کرد و گفت: «بیا برادر، بیا جلو مگه تو شوق دیدارشو نداشتی؟ بیا ببین چقدر آروم خوابیده، دیگه غرش تکبیرش بگوش نمی‌رسه، دیگه فریاد یا حسینش جبهه‌ها رو نمی‌لرزونه.»پاهایم سنگین شده بود و مغز سرم از داغی به صدا در آمده بود سرجایم میخکوب شده بودم. گویی تا زانو در رمل‌ها فرورفته بودم وقتی جنازه غرق به خونش را از جلو چشمانم عبور دادند، از لا به لای دستها و تفنگها فقط یک لحظه صورت خاک آلودش را دیدم.آری خودش بود با همان‌ آرامش و سکون، همان صلابت و صداقت، گر چه تا به حال او را نزدیک ندیده بودم، اما مثل تمام امت این مرز و بوم چهره آرامش را خوب می‌شناختم.بسیار با صفا و مصممّ، هنوز پیشانی بلندش که سجده‌گاه راز و نیاز شبانه او بود به یاد دارم، هرگز باورم نمی‌شد که دکتر چمران، رزمنده دلاور و استاد دانشگاه، نفر اول الکترونیک در دانشگاه‌های غرب تا این حد از اخلاص رسیده باشد که همگان تشنه یک لحظه دیدار او باشند.آرام و آسوده در هاله‌ای از نور خوابیده بود. دیگر هیچ صدایی نمی‌توانست او را بیدار کند، هیچ صدایی، حتی سلام تب آلود و فریادگر من. گرد و خاکی که در هوا موج می‌زد با قطرات اشک رزمندگان در آمیخته بود. فرمانده فریاد کشید:«نگاه کنید، نگاه کنید، تانکها دارن فرار می‌کنن.»آری، تانکها با سرعت فرار می‌کردند بی‌آنکه هیچ رزمنده‌ای آنها را دنبال کرده باشد گویی که خشم هاشمی مهدی موعودد× بود که از شهادت چمران به جوش آمده بود و تانکها را به فرار و زبونی وا می‌داشت.
راوی:
منبع: کتاب سرزمین مقدس، موسسه روایت سیره شهداء، ص ۱۷۲سفر عشق، ص۲۰۷- ۲۰۴، به نقل از پیام انقلاب، شماره ۱۷۱، سال ۱۳۶۵، ص۴۶

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا