خداوند متعال اصل همه هدایتهاست و برای نور هدایت خودش مثالی ذکر کرد و فرمود: «یهدی الله لنوره من یشاء؛ خدا هر کس را که بخواهد به این نورش هدایت می کند» (نور/۳۵). یکی از آثار اینکه انسان از نور هدایت الهی استفاده کند این است که عمل انسان ارزش پیدا می کند، انسان بالفطره طالب سعادت خودش است نه طالب شقاوت خودش و اگر دنبال کارهایی می رود که منجر به شقاوتش می شود آن کار را نه به قصد اینکه به شقاوت برسد انجام می دهد بلکه در همان حال نیز به خیال خودش سعادتش در این راه است. یکی از آثار ایمان به خدا و روشن شدن به نور خدا این است که عمل انسان ارزش واقعی پیدا می کند یعنی وضعی پیدا می کند که واقعا عمل و تلاش انسان موجب سعادت انسان می شود آن هم سعادت ابدی. انسان نمی تواند بدون داشتن ایده و آرمان و ایمان، زندگی سالم داشته باشد و یا کاری مفید و ثمربخش برای بشریت و تمدن بشری انجام دهد. انسان فاقد هر گونه ایده و ایمان، یا به صورت موجودی غرق در خودخواهی در می آید که هیچوقت از لاک منافع فردی خارج نمی شود و یا به صورت موجودی مردد و سرگردان که تکلیف خویش را در زندگی در مسائل اخلاقی و اجتماعی نمی داند. انسان دائما با مسائل اخلاقی و اجتماعی برخورد می نماید و ناچار باید عکس العمل خاصی در برابر اینگونه مسائل نشان بدهد. انسان اگر به مکتب و عقیده و ایمانی پیوسته باشد تکلیفش روشن است و اما اگر مکتب و آئینی تکلیفش را روشن نکرده باشد همواره مردد به سر می برد، گاهی به این سو کشیده می شود و گاهی به آن سو، موجودی می گردد ناهماهنگ. آری، در اصل ضرورت پیوستن به یک مکتب و یک ایده تردیدی نیست. اینکه خودکشی در طبقات مرفه بیشتر است یکی این است که معمولا بی ایمانی در طبقه مرفه بیشتر است و دیگر اینکه طبقه مرفه لذت حیات و ارزش زندگی را درک نمی کنند، زیبایی عالم را احساس نمی کنند، معنی حیات و زندگی را نمی فهمند، لذت و رفاه بیش از اندازه انسان را بی حس کرده و به صورت یک موجود کرخ و ابله درمی آورد. چنین انسانی بر سر موضوعات کوچکی خودکشی می کند.
فلسفه پوچ گرایی در دنیای غرب از یک طرف حاصل از دست دادن ایمان است و از طرف دیگر محصول رفاه بیش از اندازه. غرب بر سر سفره شرق نشسته است و خون شرق را می مکد. چرا دم از پوچی و نهیلیسم نزند؟ برای خودکشی، عوامل متعددی ذکر شده است: جلب توجه، شکست در عشق، شکست در رقابتهای اجتماعی و اقتصادی، فقر، اعتیاد، خفقان، پوچ پنداری زندگی و هستی. ولی علت العلل، یک چیز است: بی ایمانی.
صادق هدایت چرا خودکشی کرد؟ یکی از علل خودکشی او این بود که اشراف زاده بود. او پول توجیبی بیش از حد کفایت داشت اما فکر صحیح و منظم نداشت. او از موهبت ایمان بی بهره بود، جهان را مانند خود بوالهوس و گزافه کار و ابله می دانست. لذتهایی که او می شناخت و با آنها آشنا بود کثیف ترین لذتها بود و از آن نوع لذتها دیگر چیز جالبی باقی نمانده بود که هستی و زندگی، ارزش انتظار آنها را داشته باشد. او دیگر نمی توانست از جهان لذت ببرد. بسیار کسان دیگر مانند او فکر منظم نداشته و از موهبت ایمان هم بی بهره بوده اند اما مانند او سیر و اشراف زاده نبوده اند و حیات و زندگی هنوز برای آنها جالب بوده است به همین جهت دست به خودکشی نزده اند. امثال صادق هدایت اگر از دنیا شکایت می کنند و دنیا را زشت می بینند غیر از این راهی ندارند، ناز پروردگی آنها چنین ایجاب می کند. آنها نمی توانند طعم مطبوع مواهب الهی را احساس کنند. اگر صادق هدایت را در دهی می بردند، پشت گاو و خیش می انداختند و طعم گرسنگی و برهنگی را به او می چشاندند و عنداللزوم شلاق محکم به پشتش می نواختند و همینکه سخت گرسنه می شد قرص نانی در جلوی او می گذاشتند، آنوقت خوب معنی حیات را می فهمید و آب و نان و سایر شرایط مادی و معنوی حیات در نظرش پرارج و با ارزش می گردید.
* * *
منبع :
عدل الهی، ص ۹۵ و ۲۱۱
آشنایی با قرآن ۴، صفحه ۱۲۵ و ۱۲۶