از جمله مسائلی که تأثیر زیادی در گرایشهای مادی داشته است ، توهم تضاد میان اصل خلقت و آفرینش از یک طرف و اصل ترانسفورمیسم یعنی اصل تکامل خصوصا تکامل جانداران از طرف دیگر است .
به عبارت دیگر ، توهم اینکه آفرینش مساوی است با آنی و دفعی الوجود بودن اشیاء ، و تکامل مساوی با خالق نداشتن اشیاء است .
آنچنانکه از تاریخ بر میآید در مغرب زمین بخصوص این اندیشه وجود داشته است که لازمه اینکه جهان به وسیله خداوند به وجود آمده باشد این است که همه اشیاء ، ثابت و یکنواخت بوده باشند و تغییری در کائنات ، خصوصا در اصول کائنات یعنی انواع ، رخ ندهد . پس تکامل خصوصا تکامل ذاتی یعنی تکاملی که مستلزم این باشد که ماهیت یک شیء تغییر کند و نوعیت آن عوض شود غیر ممکن است .
از طرف دیگر ، میبینیم که هر اندازه علوم سیر تکاملی انجام میدهند و توسعه مییابند ، مسأله اینکه اشیاء و بالاخص جانداران یک قوس صعودی تکاملی را طی میکنند ، بیشتر ثابت و مبرهن میگردد .
نتیجه این دو مقدمه این است که علوم بالاخص علوم زیستی در جهت ضد خداشناسی گام بر میدارند !
چنانکه میدانیم نظریات لامارک و داروین، خصوصا شخصی اخیر ، غوغایی در اروپا به پا کرد . داروین با اینکه شخصا مردی معتقد به خدا و مذهب بود و میگویند در لحظات احتضار، کتاب مقدس را به سینه چسبانیده بود و خود وی مکرر در نوشتههایش ایمان خود را به خداوند اعلام میکند ، نظریاتش صددرصد ضد خدا معرفی شد.
ممکن است گفته شود ترانسفورمیسم به طور کلی ( خصوصا داروینیسم با توجه به فرضیه وی در این باره که اصل انسان از میمون است اگر چه بعد مردود گشت ) از آن جهت ضد خدا شناخته شد که برخلاف مندرجات کتب مقدس مذهبی بود ، زیرا کتب مذهبی عموما خلقت انسان را از یک انسان اولی به نام آدم میدانند که ظاهر این است که او مستقیما از خاک آفریده شده است .
به هر حال بحق و بجا بوده که داروین و داروینیستها ، بلکه همه طرفداران تکامل ، ضد خدا شناخته شوند ، زیرا به هیچ وجه نمی توان میان اعتقاد به مذهب و اعتقاد به اصل تکاملی آشتی داد . چارهای نیست از اینکه از ایندو یکی اختیار و دیگری رها شود .
جواب این است که:
اولا
آنچه علوم در این زمینه بیان داشتهاند فرضیههایی است که دائما تغییر کرده و اصلاح شده و با باطل شناخته شده و فرضیهای دیگر جانشین آن شده است . یا اینچنین فرضیههایی نمی توان مطلبی را که در یک کتاب آسمانی آمده است ، اگر به صورت صریح و غیر قابل توجیهی بیان شده باشد ، مردود شناخت و آن را دلیل بر بی اساسی اصل مذهب شمرد و بی اساسی مذهب را دلیل بر نبودن خدا گرفت.
ثانیا
علوم در این جهت سیر کرده است که تغییرات اساسی که در جانداران پیدا شده ، خصوصا مراحلی که نوعیت تغییر یافته و ماهیت عوض شده است ، به صورت جهش یعنی سریع و ناگهانی بوده است .
دیگر مسأله تغییرات بسیار بطیء و نامحسوس و کند و متراکم مطرح نیست . وقتی که علم ممکن دانست که طفل یکشبه ره صد سال برود ، چه دلیلی در کار است که چهل شبه ره صدها میلیون ساله را نرود ؟ آنچه در کتب مذهبی آمده است فرضا صراحت داشته باشد که آدم اول مستقیما از خاک آفریده شده است ، به شکلی بیان شده که نشان میدهد ملازم با نوعی فعل و انفعال در طبیعت بوده است .
در آثار مذهبی آمده است که طینت آدم چهل صباح سرشته شد . چه میدانیم ؟ شاید همه مراحلی را که به طور طبیعی اولین سلول حیاتی باید در طول میلیاردها سال طی کند تا منتهی به حیوانی از نوع انسان بشود ، سرشت و طینت آدم اول به اقتضای شرایط فوق العادهای که دست قدرت الهی فراهم کرده بوده است ، در مدت چهل روز طی کرده باشد ، همچنانکه نطفه انسان در رحم در مدت نه ماه تمام مراحلی را که میگویند اجداد حیوانی انسان در طول میلیاردها سال طی کردهاند ، طی میکند .
ثالثا
فرض میکنیم آنچه در علوم در این زمینه آمده است بیش از حد فرضیه است و از نظر علوم قطعی است ، و هم فرض می کنیم که ممکن نیست شرایط طبیعی به صورتی فراهم شود که ماده مراحلی را که در شرایط دیگر کند و بطیء طی میکند در آن شرایط سریع و تند طی کند و از نظر علم قطعی است که انسان اجداد حیوانی داشته است.
آیا ظواهر مذهبی غیر قابل توجیه است ؟
ما اگر مخصوصا قرآن کریم را ملاک قرار دهیم میبینیم قرآن داستان آدم را به صورت به اصطلاح سمبولیک طرح کرده است.
منظورم این نیست که آدم که در قرآن آمده نام شخص نیست ، چون سمبل نوع انسان است ابدا قطعا آدم اول یک فرد و یک شخص است و وجود عینی داشته است ، منظورم این است که قرآن داستان آدم را از نظر سکونت در بهشت ، اغوای شیطان ، طمع ، حسد ، رانده شدن از بهشت ، توبه و . . . به صورت سمبولیک طرح کرده است .
نتیجهای که قرآن از این داستان میگیرد ، از نظر خلقت حیرت انگیز آدم نیست و در باب خداشناسی از این داستان هیچ گونه نتیجه گیری نمی کند ، بلکه قرآن تنها از نظر مقام معنوی انسان و از نظر یک سلسله مسائل اخلاقی ، داستان آدم را طرح میکند .
برای یک نفر معتقد به خدا و قرآن کاملا ممکن است که ایمان خود را به خدا و قرآن حفظ کند و در عین حال داستان کیفیت خلقت آدم را به نحوی توجیه کند .
امروز ما افرادی با ایمان و معتقد به خدا و رسول و قرآن را سراغ داریم که داستان خلقت آدم را در قرآن به نحوی تفسیر و توجیه میکنند که با علوم امروزی منطبق است . احدی ادعا نکرده است که آن نظریهها برخلاف ایمان به قرآن است . ما خودمان وقتی آن نظریهها را در کتابهای مربوط به این موضوع مطالعه میکنیم در آنها نکات قابل توجه و تأمل زیادی میبینیم ، هرچند صددرصد قانع نشدهایم .
به هر حال ، این گونه مطالب را بهانه انکار قرآن و مذهب قرار دادن تا چه رسد بهانه انکار خدا قرار دادن ، بسیار دور از انصاف علمی است.
رابعا
فرضا قبول کردیم که ظواهر آیات مذهبی غیر قابل توجیه است و از نظر علمی هم تسلسل انسان از حیوان ، قطعی است ، حداکثر این است که انسان ایمان خود را به کتب مذهبی از دست بدهد ، چرا ایمان خود را به خدا از دست بدهد ؟
اولا شاید مذاهبی در جهان پیدا شوند که درباره خلقت انسان ، به صراحت تورات ، اصل انسان را مستقیما از خاک ندانند.
ثانیا چه ملازمهای هست میان قبول نداشتن یک یا چند یا همه مذاهب و میان قبول نداشتن خدا ؟ همواره در جهان افرادی بوده و هستند که به خداوند ایمان و اعتقاد دارند ولی به هیچ مذهبی پای بند نیستند.
از مجموع آنچه گفتیم معلوم شد فرض تضاد میان مندرجات کتب مذهبی و اصل تکامل ، عذری برای گرایش به مادیگری محسوب نمی شود ، مطلب چیز دیگری است . حقیقت آن است که مادیین اروپا خیال میکردهاند که فرضیه تکامل عقلا و منطقا با مسأله خدا سازگار نیست اعم از آنکه با مذهب سازگار باشد یا نباشد بدین جهت اظهار میداشتند که با قبول اصل تکامل ، مسأله خدا منتفی است.
آیا عقلا و منطقا میان توحید و تکامل ضدیت است یا ضدیتی نیست و نارسایی مفاهیم فلسفی اروپا توهم ضدیت را به وجود آورده است ؟
و به هر حال ، باید ببینیم مادیین که ضدیت فرض میکردهاند از چه راه بوده است ؟
سخن اینها را به دو گونه میتوان تقریر کرد.
۱- تضاد تکامل با نظام منظم موجودات
یکی به این نحو که با پیدایش نظریه تکامل ، مهمترین دلیل الهیون از دستشان گرفته میشود . عمده دلیل الهیون بر وجود صانع علیم حکیم ، نظام متقن موجودات است.
این نظام متقن بالخصوص در جانداران یعنی گیاهان و حیوانات نمودار است . اگر خلقت گیاه و حیوان دفعی میبود ، استدلال از راه نظام متقن موجودات صحیح بود ، زیرا عقلا قابل قبول نبود که موجودی بدون یک نظارت مدبرانه آنا و دفعتا موجود گردد ، در حالی که به یک سلسله تشکیلات مجهز است که نشان میدهد این تشکل و نظم و ارگانیزم به خاطر هدفهای پیش بینی شده و در نظر گرفته شده به وجود آمده است.
ولی اگر خلقت موجودات ، تدریجی و در طول زمان یعنی امتداد صدها میلیون سال صورت گرفته باشد ، به این ترتیب که کم کم با توالی قرون و تراکم نسلها وضع ساختمان موجودات به شکل حاضر در آمده باشد ، مانعی نیست که این تشکیلات دقیق به هیچ وجه پیش بینی نشده باشد ، یعنی قوه مدبری بر آن نظارت نداشته ، بلکه تنها تصادفات و انطباق قهری با محیط ، منشأ این نظامات و تشکیلات بوده باشد.
پس با قبول و ثبوت نظریه ترانسفورمیسم عمده دلیل الهیون از دست آنها گرفته شد و همین کافی است که کفه مادیین بچربد و گروهی به آن طرف متمایل گردند .
ولی این توجیه فی حد ذاته صحیح نیست . اگر این سخن بر یک مکتب الهی جانداری عرضه بشود ، فورا پاسخ میدهد که اولا دلیل اتقان صنع را به عنوان تنها دلیل بر وجود خدا محسوب داشتن غلط است و به عنوان عمده دلیل ذکر کرده مبالغه است ثانیا نظام خلقت منحصر به ساختمان اعضای حیوانات نیست تا گفته شود تکامل تدریجی جانداران برای توجیه وجود تصادفی آنها کافی است .
ثالثا آنچه مهم است و جواب اصلی این ایراد است ، این است که پیدایش تدریجی و تغییرات تصادفی ساختمان اندامهای گیاهان و حیوانات به هیچ وجه برای توجیه تشکیلات و نظامات دقیق اندامهای آنها کافی نیست .
تغییرات تصادفی آنگاه میتواند کافی شمرده شود که فرض کنیم در اثر یک تصادف و یک فعالیت بی هدف و یا یک فعالیت برای هدف دیگر غیر از خاصیتی که اکنون پیدا شده ، تغییری در اندام جاندار پیدا شود ، مثلا پردهای لای انگشتان مرغابی پیدا شود و این تغییر تصادفی ، به حال شناوری مرغ مفید باشد و بعد در اثر وراثت به نسلهای بعد منتقل شود و بماند . و حال آنکه اولا از نظر علم وراثت ، انتقال صفات اکتسابی و فردی و شخصی ، خصوصا صفات اکتسابی ، سخت مورد تردید بلکه مورد انکار است ، و ثانیا همه اعضا و جوارح و اندامها از قبیل پرده لای انگشت مرغابی نیست . غالبا هر کدام از اعضا جزء یک جهاز بسیار مفصل و پیچیدهای است نظیر جهاز هاضمه ، جهاز تنفس ، جهاز باصره ، جهاز سامعه و غیره .
هر یک از این جهازها یک دستگاه منظم و به هم پیوسته است که تا همه اجزای آن به وجود نیایند ، کار و خاصیت منظور ، مترتب نمی شود . مثلا پردههای چشم چنان نیست که فرض شود هر کدام کار جدایی برای بدن انجام میدهد و هر کدام در طول میلیونها سال تدریجا به وجود آمده است ، بلکه چشم با همه پردهها و رطوبتها و اعصاب و عضلات که از لحاظ کثرت و تنوع و انتظام و تشکل ، حیرت انگیز است ، مجموعا یک کار را انجام میدهد .
قابل قبول نیست که تغییرات تصادفی ، ولو در طول میلیاردها سال ، تدریجا جهاز باصره یا جهاز سامعه را به وجود آورده باشد .
اصل تکامل ، بیش از پیش ، دخالت قوهای مدبر و هادی و راهنما را در وجود موجودات زنده نشان میدهد و ارائه دهنده اصل غائیت است . داروین شخصا درباره اصل انطباق با محیط آنچنان اظهار نظر کرد که به او گفته شد تو درباره این اصل مانند اصلی ماوراء الطبیعی سخن میگویی.
حقیقت هم همین است که نیروی تطبیق با محیط در جاندارها که نیرویی بسیار مرموز و حیرت انگیز است ، نیرویی است ماوراء الطبیعی ، یعنی در تسخیر یک نوع هدایت و شعور به هدف است و به هیچ وجه نیرویی کور و بی هدف نیست .
دلالت اصل تکامل بر وجود متصرفی غیبی در کار جهان از هیچ اصلی کمتر نیست . علت اینکه شخص داروین و همچنین بسیاری از زیست شناسان بعد از او موحد و الهی هستند همین است که اصول و نوامیس طبیعی از قبیل اصل کوشش برای بقا ، اصل وراثت ، اصل انتخاب اصلح ، اصل انطباق با محیط را اگر صرفا به یک عکس العمل عادی کورکورانه طبیعی در مقابل محیط تفسیر شود به هیچ وجه برای توجیه خلقت موجودات زنده اعم از گیاه و حیوان کافی ندانستهاند . البته نمی گویم لازم ندانستهاند و بار دیگر به نظریه دفعی الوجود بودن جانداران بازگشت کردهاند ، بلکه میگویم کافی دانستهاند .
حقیقت این است که علت اینکه نظریه تکامل بر ضد استدلال معروف الهیون از راه اتقان صنع بر وجود خدا تلقی شد ، همانا ضعف دستگاههای فلسفی و حکمت الهی بود . آنها به جای اینکه از پیدایش نظریه تکامل به نفع مکتب الهیون استفاده کنند ، آن را چیزی بر ضد مکتب الهی تلقی کردند ، زیرا چنین فرض کردند که تنها با دفعی الوجود بودن جهان است که جهان نیازمند به علت و پدید آورنده است ، و اگر جهان یا نوعی از انواع ، تدریجی الوجود باشد ، علل و عوامل تدریجی طبیعت برای توجیه آنها کافی است .
این گونه فرضیات نشانه های ضعف دستگاههای فلسفی غرب است . علاوه بر این جهت که در غرب فرض بر این بود که نظریه تکامل ، برهان نظم و اتقان صنع را تضعیف میکند .
یک چیز دیگر نیز سبب شد که مکتب تکامل ، ضد مکتب الهی تلقی شود و به این وسیله بازار مادیگری را رونق دادند . آن این بود که فرض شد اگر خدایی در کار باشد میبایست اشیاء طبق طرح قبلی به وجود آمده باشند ، یعنی وجود اشیاء قبلا در علم الهی پیش بینی شده باشد و سپس با اراده و مشیت قاهره الهی خلق شده باشد .
طرح قبلی و پیش بینی قبلی ملازم است با اینکه به هیچ وجه تصادف دخالت نداشته باشد ، زیرا تصادف بر ضد پیش بینی است . امر تصادفی یعنی امری غیر مترقب و غیر منتظر و غیر قابل پیش بینی .
اما ما میدانیم که تصادف نقش فوق العاده مهم و مؤثری در خلقت کائنات بازی کرده است . فرضا تصادف را برای خلقت اولی اشیاء کافی ندانیم ، بالاخره وجودش را و نقش مؤثرش را در جریان خلقت نمی توانیم انکار کنیم .
مثلا خود زمین که گهواره جانداران است قطعهای بوده که بر اثر تصادف ، مثلا نزدیک شدن خورشید به یک کره بزرگ و واقع شدن آن تحت تأثیر جاذبه آن کرده بزرگ ، به وجود آمده است.
اگر طرح قبلی و به اصطلاح اگر تقدیر ازلی در کار بود ، تصادف هیچ نقشی نداشت . نتیجه اینکه اگر خدایی در کار باشد ، اشیاء طبق طرح قبلی به وجود میآیند و قبلا در علم ازلی الهی پیش بینی میشوند ، اگر اشیاء در علم ازلی الهی پیش بینی شده بودند تصادفی در کار نبود ، و چون تصادف نقش مؤثری در خلقت داشته است ، پس خلقت اشیاء مقرون به پیش بینی نبوده و چون مقرون به پیش بینی نبوده پس خدایی نیست.
بعلاوه اگر اشیاء با اراده و مشیت ازلی به وجود آمده باشند ، لازم است آنا و دفعتا به وجود آیند ، زیرا اراده خداوند مطلق و بلامانع و غیر مشروط است . لازمه اراده مطلق و بلامانع و غیر مشروط این است که هر چیزی را که بخواهد ، بدون یک لحظه فاصله به وجود آید . لهذا در کتب مذهبی آمده است :
امر الهی چنان است که چون چیزی را بخواهد و بگوید باش ، بلافاصله آن چیز وجود مییابد.
پس اگر جهان و موجودات جهان به وسیله اراده و مشیت الهی به وجود آمده باشند ، لازم میآید که جهان به هر شکل و هر وضعی که در نهایت امر باید موجود گردد ، از همان اول موجود گردد .
نتیجه این دو بیان که یکی مربوط به علم ازلی بود و دیگری مربوط به مشیت ازلی اینکه اگر خدایی در جهان باشد ، هم علم ازلی هست و هم مشیت ازلی ، و مقتضای علم ازلی و همچنین مقتضای مشیت و اراده ازلی این است که اشیاء دفعتا به وجود آمده باشند .
پاسخ این است که نه نتیجه علم ازلی ، دفعی الوجود بودن اشیاء است و نه نتیجه اراده و مشیت ازلی ، و نه حتی الهیون جهان و یا کتب مذهبی این مسأله را اینچنین طرح کردهاند . در کتب مذهبی آمده است که خداوند آسمانها را در شش روز آفرید . مراد از این روزها هر چه باشد ، خواه مراد شش دوره است و یا مراد شش روز ربوبی است که هر روزش برابر است با هزار سال و یا مراد شش روز معمولی یعنی معادل ۱۴۴ ساعت است ، به هر حال از این جمله تدریج فهمیده میشود . هیچ گاه الهیون این مسأله را طرح نکردهاند تدریجا و در طول یک زمان معین آفریده شده است ؟
و نیز قرآن کریم با کمال صراحت خلقت تدریجی جنین را در رحم مطرح میکند و آن را به عنوان دلیلی بر معرفت خدا یاد مینماید . احدی تاکنون نگفته است لازمه علم ازلی و مشیت ازلی – که چون به چیزی تعلق بگیرد و بگوید باش ، موجود میشود – این است که چنین در یک لحظه متکون گردد . این از نظر کتب مذهبی.
اما از نظر فلسفی اینکه گفته شد لازمه علم ازلی این است که تصادف به هیچ وجه نقش مؤثری نداشته باشد ، توضیحی را ایجاب میکند .
از نظر فلاسفه ، صدفه و اتفاق ، و به تعبیری دیگر تصادف ، به هیچ وجه وجود ندارد و آنچه بشر آن را به نام تصادف مینامد ، واقعا از نوع تصادف نیست ، با سایر علل و معلولات و مقدمات و نتایج ، کوچکترین تفاوتی از لحاظ ماهیت ندارد .
کلمه تصادف در دو مورد استعمال میشود :
یکی در مورد پیدایش حادثهای بدون علت فاعلی . یعنی اینکه فرض کنیم پدیدهای که نبود و پدید شد ، خودبخود و بدون تأثیر هیچ عاملی پدید شد . این نوع از تصادفات از طرف همه مکتبها ، اعم از الهی و مادی ، مردود است .
مادیین نیز در خلقت عالم چنین فرضی را نمی پذیرند . این نوع از تصادف از محل بحث فعلی ما نیز خارج است . کسانی که مدعی هستند که تغییرات اندام حیوانها تصادفی بوده است ، کسانی که مدعی هستند که تغییرات اندام حیوانها تصادفی بوده است ، منظورشان این نوع از تصادف نیست.
مورد دیگر استعمال این کلمه این است که فرض شود نتیجهای از مقدمهای پیدا شود که مقدمه او نیست و از مقدمهای نتیجهای پیدا شود که آن نتیجه ، نتیجه این مقدمه نیست ، بلکه نتیجه طبیعی مقدمات دیگر است که وجود نیافته است . مثلا اگر شما از تهران سوار اتومبیل شوید و راه تهران قم را پیش بگیرد و بعد از دو سه ساعت به قم برسید ، هرگز نمی گویید با اتومبیل در این راه ، راه افتادم و تصادفا به قم رسیدم ، زیرا لازمه طبیعی این نوع سیر و حرکت ، رسیدن به قم است.
ولی اگر دوستی قدیمی داشته باشید که سالهاست او را ندیدهاید و در وقتی که به قم میروید ابدا در فکر او و در جستجوی او نیستید ، همینکه در بین راه تهران و قم به علی آباد رسیدید برای رفع خستگی پیاده شدید و در کنار یک میز ، یک صندلی خالی یافتید و رفتید که بنشینید ناگهان رفیق خودتان را دیدید که بیست سال بود ندیده بودید و معلوم شد در شیراز بوده و میآمده به تهران و او هم برای رفع خستگی آمده لحظهای بنشیند و با شما برابر شده است ، در اینجا هر دو نفر میگویید در بین راه قم و تهران تصادفا به هم رسیدیم.
اینکه هر دو نفر این ملاقات را تصادف تلقی میکنید ، از این جهت است که لازمه طبیعت کلی حرکت از قم به تهران و از تهران به قم چنین برخوردی نیست . اگر لازمهاش این بود ، باید هر وقت و هر زمان و در هر شرایطی که شما از تهران به قم حرکت کنید ، چنین برخوردی دست دهد و حال آنکه چنین نیست ، تنها این سفر که سفری خاص بوده و در زمانی خاص صورت گرفته است و مقرون به شرایط خاصی بوده است ، این نتیجه را به بار آورده است و به همین جهت این ملاقات نه برای شما و نه برای دوست شما و نه برای هر فردی دیگر مانند شما قابل پیش بینی نبوده است و اگر شما یا دوستتان میخواستید طرحی برای سفرتان تهیه کنید ، هرگز نمی توانستید برخورد دو نفری خود را در علی آباد در طرح بگنجانید ، ولی چیزهایی که از لوازم طبیعی حرکت بین قم و تهران است قابل پیش بینی و قابل گنجانیدن در یک طرح قبلی بود.
اما اگر نظر خود را از طبیعت کلی حرکت از تهران به قم ، به سوی همان حرکت خاصی که در زمان خاص و شرایط خاص انجام دادهاید ، معطوف کنید و آن را در حالی که محفوف و مقرون به یک سلسله شرایط و اوضاع است و مقارن یک سلسله حوادث دیگر است در نظر بگیرید ، میبینید که برخورد شما یا رفیقتان در آن نقطه معین و در آن لحظه معین به هیچ وجه تصادفی نبوده ، بلکه کاملا ضروری و طبیعی و نتیجه قهری حرکت شما به قم بوده است و برای کسی که بر مجموع اوضاع و احوال شما دو نفر آگاه بوده کاملا قابل پیش بینی نیز بوده است.
این برخورد از نظر کسی تصادفی است که طبیعت کلی حرکت از تهران به قم را میبیند . البته طبیعت کلی و عمومی این حرکت یک سلسله لوازم محدود دارد . آنچه از محدوده آن لوازم خارج باشد ، از نظر طبیعت کلی این حرکت امری تصادفی است . اما آنچه وجود دارد تنها طبیعت عام نیست ، آنچه وجود دارد آن طبیعت است بعلاوه یک سلسله شرایط و ضمائم ، و یا در نظر گرفتن آن شرایط و ضمائم است که تصادف از میان بر میخیزد .
توهم تضاد تکامل و خداشناسی
- آذر ۴, ۱۳۹۲
- ۰۰:۰۰
- بدون نظر
- تعداد بازدید 173 نفر
- برچسب ها : آفرینش, پرونده خدا, تضاد, تکامل, خداشناسی, خلقت, دانستنی ها