ثروتمند اما فقیر

ثروتمند اما فقیر

ثروتمند اما فقیر

به‌کوشش رحمت پوریزدی

امام علی(ع) شنید که مردی می‌گوید: بخیل عذرپذیرتر از ستمگر است. حضرت به او فرمود: دروغ گفتی! چه‌بسا شخص ستمگر که توبه و طلب مغفرت ‌کند و حقوق به ستم گرفته را به صاحبش بر‌گرداند، ولی تنگ‌نظر آن‌گاه که بخل می‌ورزد، از زکات و صدقه و صله‌رحم و مهمان‌نوازی و انفاق در راه خدا و کارهای خیر بازمی‌ماند و حرام است که بخیل وارد بهشت شود. (فروع الکافی، ج۴، ص۴۴)

بخل، از نکوهیده‌ترین صفت‌ها و بخیل از ناخوشایند‌ترین آدم‌هاست. در همه احکام و سفارش‌های دینی، توصیه به سخاوت و گشاده‌دستی هویدا و نکوهش سهمگین خشک‌دستی و خساست، روشن است. افزون بر معارف الهی، بخل و بخل‌ورزان در فرهنگ عمومی مردم نیز اقبالی ندارند و همه‌جا تیر تند نهی و مذمت را به جان خریده‌اند. ادبیات ما نیز لبریز از داستان‌ها، ضرب‌المثل‌ها و شعرهایی است که جماعت مال‌اندوز و تنگ‌چشم را اندرز داده، رفتارشان را نقد کرده و حتی جاهایی طبع ناپسندشان را به سخره گرفته است. در این دو صفحه، شما را به چند روایت و حکایت در احوال بخیلان میهمان می‌کنیم:

کاسه و کوزه

امام علی(ع) ‏ «بخیل آسایش نخواهد داشت.» (تحف‌العقول، ص۴۵۰)

بخیلی نزد کوزه‌گری رفت و از او خواست کاسه‌ای و کوزه‌ای بسازد. کوزه‌گر گفت: بر آن دو چه بنویسم؟ بخیل گفت: بر روی کوزه حک کن «فَمَنْ‏ شَرِبَ‏ مِنْهُ‏ فَلَیْسَ مِنِّی؛ هرکه از آن بیاشامد، از من نیست.» (بقره، ۲۴۹) و بر روی کاسه نیز بنویس «وَ مَنْ‏ لَمْ‏ یَطْعَمْهُ‏ فَإِنَّهُ مِنِّی‏؛ هرکه از آن نخورد، از من است.» (بقره، ۲۴۹).

دعای بخیل

امام علی(ع) «تعجب می‌کنم از آدم بخیل که گرفتار فقری است که از آن فرار می‌کند و از غنا و بی‌نیازی دور است. او در دنیا همانند فقرا زندگی می‌کند و در آخرت از او همانند ثروتمندان حساب می‌کشند.» (نزهه‌الناظر و تنبیه‌الخاطر، ص۵۴)

گویند بخیلی نیمه‌شب دعا می‌کرد و می‌گفت: الهی! امشب مرا فلان مقدار نقد بده و فردا بستان! زنش که مناجات او را می‌شنید، گفت: این دیگر چه دعایی باشد؟! پولی که امشب خدا دهد و فردا بازگیرد، چه گرهی گشاید؟ بخیل گفت: بگذار او بدهد، مگر با جانم بستاند!

نگهبان

امام علی(ع) «بخیل، نگهبان [مال خود] برایِ ورثه خویش است.» (غررالحکم ودررالکلم، ص۳۴)

 به غلامی گفتند اربابت به تو لباس نمی‌دهد که بپوشی؟ غلام گفت: به خدا سوگند که اگر تمام خانه‌اش پر از سوزن باشد و حضرت یعقوب(ع) تمام پیامبران و ملائکه را به شهادت بیاورد که یک سوزن از او بگیرد تا پیراهن یوسف را که از پشت‌ سر پاره شده است، بدوزد، نخواهد داد، چگونه لباس به من بدهد؟!

بر سر زبان یا در میان جان

امام کاظم(ع) «گرفتار آمدن به فقر و یا داشتن عمر طولانی را به خود، تلقین نکنید؛ زیرا کسی که به خود، فقر را تلقین کند، بخیل می‌شود و کسی که به خود، طول عمر تلقین کند، دچار حرص می‌گردد.» (تحف‌العقول، ص۴۱۰)

توانگری بخیل را پسری رنجور (بیمار) بود. نیک‌خواهان گفتندش: مصلحت آن است که ختم قرآن کنی از بهر وی یا بذل قربانی. توانگر به اندیشه فرو رفت و گفت: قرآن مهجور(غریب) اولی‌تر است که گَلِه دور. صاحب‌دلی بشنید و گفت: ختمش به این دلیل انتخاب کرد که قرآن، بر سر زبان است و زر در میان جان. (گلستان سعدی، باب ۶، حکایت ۷).

هر چیز دندان‌دار

امام حسن مجتبی(ع) «بخل، آن است که آدمی، آن‌چه را انفاق کرده است، بربادرفته بداند و آنچه را نگه داشته است، [مایه] بزرگی بشمارد.» (الدره‌الباهره، ص۲۲)

 بخیلی را دیدند که اره‌اش را در بازار می‌فروشد. علتش را پرسیدند. گفت: هر چیز که دندان دارد، نگاه‌داشتن آن در خانه زیان دارد.

 درد و دارو

پیامبر اکرم(ص) «غذای شخص بخشنده، داروست و غذای شخص تنگ‌نظر، درد است.» (بحارالانوار، ج۷۱، ص۳۵۷)

 نقل است بخیلی در خواب دید که حاتم طایی به مردم نان می‌دهد. به او گفت: تو در دنیا اسراف می‌کردی، در آخرت هم اسراف می‌کنی؟!

علامت

امام صادق(ع) «‏ نادانِ سخاوتمند، برتر از عابد بخیل است.» (الدره‌الباهره، ص۳۰)

به بخیلی گفتند: ما به دیدن تو می‌آییم و می‌ترسیم که از زیاد نشستن ما ناراحت شوی. علامتی تعیین کن که وقتی آن را دیدیم، برویم. بخیل گفت: هر وقت گفتم غذا بیاورند، شما بروید.

پا یا کفش؟

امام علی(ع) «انسان‌های بخشنده،‌ آن‌چنان‌که از بخل و هم‌نشینی با افراد فرومایه می‌گریزند، از مرگ نمی‌گریزند.» (غررالحکم ودررالکلم،‌ح۹۶۹۳)

نقل است مردی کفش خود را کنده بود و به دامن گرفته بود که مبادا پاره شود و راه می‌رفت. ناگاه خار بزرگی بر پایش چنان فرورفت که از آن‌طرف بیرون آمد. گفت: الحمد‌لله که کفش در پایم نبود والا سوراخ می‌شد!

لطف پادشاه!

امام باقر(ع) «پیامبر خدا(ص) فرمود: هیچ‌چیز مانند بخل،‌ اسلام را از بین نمی‌برد.» (کافی، ج۴، ص۴۵، ح۵)

 شاعری در مدح پادشاهی بخیل، شعری خواند. پادشاه گفت: از مال خود چیزی را به تو نمی‌دهم اما در عوض، می‌توانی مرتکب جنایتی بشوی تا من از مجازاتت درگذرم!

با یک جمله

پیامبر اکرم(ص) «دو خصوصیت در مؤمن جمع نمی‌شود: بخل و بدگمانی به‌روزی». (أعلام الدین، ص۲۹۴)

بخیلی خانه‌ای خرید. وقتی به آن‌جا رفت، درویشی آمد و چیزی خواست. بخیل گفت: خدا برساند. درویشانی دیگر نیز آمدند و مرد بخیل به همه آن‌ها همین را می‌گفت. روزی بخیل به دخترش گفت: گدایان زیادی به در این خانه می‌آیند. دختر گفت: پدر شما که با یک کلمه همه را برمی‌گردانی، کم‌وزیادش چه فرقی می‌کند؟!

فرج بعد از شدت

پیامبر اکرم(ص) «ای ابوذر! بر عمر خود، تنگ‌نظرتر (حریص‌تر) باش تا بر درهم و دینارت.» (الامالی، ص۵۲۷، ح۱۱۶۲)

از یکی از بخیلان پرسیدند: فرج (گشایش) بعد از شدت چیست؟ گفت: این‌که برای آدم مهمان برسد و عذر بیاورد که روزه‌ام!

مدح تا مرثیه

امام صادق(ع) «خداوند فرموده: بخیل، کسی است که از سلام کردن،‌ بخل ورزد.» (کافی، ج۲، ص۶۴۵، ح۶)

شاعری در ستایش بخیلی قصیده‌ای گفت و برایش خواند، اما بخیل هیچ صله‌ای(هدیه) به او نداد. شاعر یک هفته صبر کرد، سپس شعری در مورد «تقاضا» خواند. بخیل توجه نکرد. بعد از چند روز، هجو بخیل را گفت. باز بخیل به روی خودش نیاورد. این‌بار بر درِ خانه بخیل نشست. بخیل بیرون آمد و دید شاعر با خیال آسوده نشسته است، گفت: ای بی‌حیا! ستایش گفتی، هیچ‌چیز به تو ندادم. تقاضا خواندی، توجه نکردم. هجو کردی، به روی خودم نیاوردم. دیگر به چه امیدی در اینجا نشسته‌ای؟ گفت: به امید آن‌که بمیری و برایت مرثیه بگویم!

نیازمندتر

امام علی(ع) «‌بخیل توانگر، از تهی‌دست سخاوتمند، نیازمندتر است.» (الواعظ العددیه،‌ص۵۷)

شخصی از بخیلی پرسید: چه وقت در صبر و بردباری سرآمد هستم؟ بخیل گفت: وقتی‌که کسی نان تو را بشکند و تو سرش را نشکنی.

تب کردن

امام رضا(ع) «بخل،‌ آبرو را بر باد می‌دهد.» (نزهه‌الناظر، ح۴۴۸)

شخصی می‌خواست به خانه یکی از آشنایانش که به بخل شهره بود، برود. گفتند: آشنای تو بیمار است و باید تب کند و عرق کند تا خوب بشود.

گفت: بروید و مهمان او شوید و از غذایش بخورید تا از وحشت تب کند و حالش خوب بشود.

دو رکعت نماز!

امام علی(ع) «‌بخل، گردآورنده خوی‌های زشت است. آن، مهاری است که با آن ‌[شخص] به‌سوی هر بدی‌ای کشانده می‌شود.» (نهج‌البلاغه، حکمت ۳۷۸)

 شخصی بخیلی را گفت: سبب چیست که حتی یک‌مرتبه مرا مهمان نکرده‌ای؟ بخیل گفت: برای آن‌که از قوه اشتهای تو باخبرم که هنوز لقمه‌ای به دهانت نرسیده، لقمه دیگر برمی‌داری!

 گفت: تو مرا مهمان کن، شرط می‌کنم که در میان هر دو لقمه، دو رکعت نماز به‌جا آورم!

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا