پس از این که یاران امام علیهالسلام یکى پس از دیگرى به خدمت آن حضرت آمدند و اذن گرفتند و جانانه مبارزه کردند تا به فیض شهادت نائل آمدند، جز اهلبیت خاص آن حضرت، دیگر کسى براى دفاع از حریم حرمت امام علیهالسلام باقى نماند و نوبت فداکارى به اهلبیت رسید(۱۸۱) ؛ اینک به شرح احوال و توصیف جانبازیهاى آنان مىپردازیم: على بن الحسین علیهماالسلام
حضرت علىبن الحسین(على اکبر) در یازدهم ماه شعبان(۱۸۲) سال سى و سوم هجرت متولد شد.(۱۸۳) او از جد بزرگوارش على بن ابى طالب علیهالسلام حدیث نقل مىکرد، و ابن ادریس در «سرائر» به این مطلب اشاره نموده است. کنیه او ابوالحسن و ملقب به اکبر است زیرا او بر اساس روایات موثق بزرگترین فرزند امام حسین علیهالسلام بود.(۱۸۴)
مادرش لیلا دختر ابى مره بن عروه بن مسعود ثقفى است.(۱۸۵) و از نظر وجاهت و تناسب اندام کسى همتاى حضرت على اکبر نبود.
در روز عاشورا به محض این که از پدر اذن جنگیدن طلبید، امام علیهالسلام به او اجازه فرمود، پس نگاهى از سر مهر بر او انداخت و بعد سر خود را به زیر افکند و اشک در چشمان مبارکش حلقه زد(۱۸۶) و انگشت سبابه خود را به طرف آسمان بالا برد و گفت: خدایا! گواه باش جوانى را براى جنگ با کفار به میدان فرستادم که از نظر جمال و کمال و خلق و خوى شبیهترین مردم به رسول تو بود و ما هر وقت که مشتاق دیدار پیامبر تو مىشدیم، به صورت او نظر مىکردیم، خدایا! برکات زمین را از آنها دریغ کن و جمعیت آنها را پراکنده ساز و در میان آنها جدائى افکن و امراى آنها را هیچگاه از آنان راضى مگردان! که اینان ما را دعوت کردند که به یارى ما برخیزند و اکنون بر ما مىتازند و از کشتن ما ابائى ندارند.
پس به قاسم حمله کرد و ضربهاى بر فرق او زد که به صورت بر زمین افتاد و فریاد بر آورد: یا عماه! پس حسین علیهالسلام با شتاب آمد و از میان صفوف گذشته تا بر بالین قاسم رسید و ضربهاى بر قاتل قاسم بن حسن زد، او دست خود را پیش آورد، دستش از مرفق جدا گردید و کمک طلبید، سپاه کوفه براى نجات او شتافتند و جنگ شدیدى در گرفت و سینه او در زیر سینه اسبان خرد شد. غبار، فضاى میدان را پر کرده بود، چون غبار نشست، امام حسین را دیدم که بر سر قاسم ایستاده و قاسم پاهاى خود را بر زمین مىکشد. امام حسین علیهالسلام فرمود: چقدر بر عموى تو سخت است که او را به کمک بخوانى و از دست او کارى بر نیاید و یا اگر کارى هم بتواند انجام دهد براى تو سودى نداشته باشد، از رحمت خدا دور باد قومى که تو را کشتند.
سپس امام علیهالسلام رو به عمر بن سعد کرده، فریاد زد: خدا رحِم تو را قطع کند، و هیچ کار را بر تو مبارک نگرداند، و بر تو کسى را بگمارد که بعد از من سر تو را در بستر از تن جدا کند، و رشته رحم تو را قطع کند که تو قرابت من با رسول خدا را نادیده گرفتى؛ پس با آواز بلند این آیه را تلاوت کرد “ان الله اصطفى آدم و نوحاً و آل ابراهیم و آل عمران على العالیمن* ذریه بعضها من بعض و الله سمیع علیم.”(۱۸۷)
در این هنگام على اکبر خروشید و بر سپاه کوفه حمله کرد(۱۸۸) در حالى که این رجز مىخواند:
انا على بن حسین بن على نحن و بیت الله اولى بالنبى اطعنکم بالرمح حتى ینثنى اضربکم بالسیف احمى عن ابى ضرب غلام هاشمى علوى والله لا یحکم فینا ابن الدعى.(۱۸۹)
و چندین بار بر سپاه دشمن تاخت و بسیارى از سپاهیان کوفه را کشت تا این که دشمن از کثرت کشته شدگان به خروش آمد!
و روایت شده است که آن بزرگوار با این که تشنه بود یکصد و بیست نفر را کشت(۱۹۰)، آنگاه نزد پدر آمد در حالى که زخمهاى زیادى برداشته بود و گفت: اى پدر! عطش مرا کشت و سنگینى سلاح مرا به زحمت انداخت، آیا جرعه آبى هست که توان ادامه رزمیدن با دشمنان را پیدا کنم؟!
امام حسین علیهالسلام گریست و فرمود: وا غوثاه! اى پسر من! اندکى دیگر به مبارزه خود ادامه بده، دیرى نمىگذرد که جد بزرگوارت رسول خدا را زیارت خواهى کرد و تو را از آبى سیراب کند که دیگر هرگز احساس تشنگى نکنى.
برخى از مورخان نوشتهاند(۱۹۱) که امام علیهالسلام به او فرمود: اى پسرم! زبان خود را نزدیک آر! و بعد زبان او را در دهان گرفت و مکید و انگشترى خود را به او داد و فرمود: آن را در دهان بگذار و به سوى دشمن بازگرد، امیدوارم که هنوز روز به پایان نرسیده باشد که جدت رسول خدا جامى به تو نوشانَد که هرگز تشنه نگردى؛ پس به میدان بازگشت و این رجز را مىخواند:
الحرب قد بانت لها الحقایق و ظهرت من بعدها مصادق والله رب العرش لا نفارق جموعکم او تعمد البوارق.(۱۹۲)
و همچنان مىرزمید تا این که تعداد افرادى که به دست او به هلاکت رسیدند به دویست نفر رسید.(۱۹۳)
لشکریان عمر بن سعد از کشتن على بن الحسین پرهیز مىکردند، ولى مره بن منقذ عبدى که از دلاورى او به تنگ آمده بود گفت: گناه همه عرب بر گردن من اگر این جوان بر من بگذرد و من داغ او را بر دل پدرش ننشانم! پس على اکبر به او رسید در حالى که بر آن سپاه حمله ور بود، مره بن منقذ راه بر او گرفت و با نیزهاى او را از اسب بر زمین انداخت، آن گروه در اطراف او جمع شده و با شمشیر، پاره پارهاش کردند!(۱۹۴)
از امام صادق علیهالسلام نقل شده است که فرمود: عمویم عباس بن على داراى بصیرتى نافذ و ایمانى محکم و پایدار و در رکاب امام حسین علیهالسلام جهاد نمود و نیکو مبارزه کرد تا به شهادت رسید.
و بعضى نقل کردهاند که مره بن منقذ ابتدا به نیزه به پشت او زد و بعد با شمشیر ضربهاى به فرق آن بزرگوار وارد کرد که فرق مبارکش را شکافت و او دست به گردن اسب خود انداخت ولى اسب که ظاهراً خون روى چشمانش را گرفته بود او را در میان سپاه دشمن برد و دشمن از هر طرف بر او تاخت و بدن مبارکش را پاره پاره کرد(۱۹۵)، که در این هنگام فریاد زد: السلام علیک یا ابتاه، این جدم رسول خداست که مرا سیراب کرد و او امشب در انتظار توست(۱۹۶)، تو را سلام مىرساند و مىگوید: در آمدنت به نزد ما شتاب کن؛ سپس فریادى زد و به شهادت رسید.(۱۹۷)
امام حسین علیهالسلام بر بالین على آمد و صورت بر صورتش نهاد و گفت: خدا بکشد گروهى که تو را کشتند و گستاخى از حد گذراندند و حرمت رسول خدا را شکستند. پس از تو خاک بر سر دنیا!(۱۹۸)
در این حال صداى گریه آن حضرت بلند شد به گونهاى که کسى تا آن زمان صداى گریه او را نشنیده بود(۱۹۹)، آنگاه سر على را بر دامان گرفت و در حالى که خون از دندانهایش پاک مىکرد و بر صورتش بوسه مىزد گفت: فرزندم تو هم از محنت دنیا آسوده شدى و به سوى رحمت جاودانه حق رهسپار گشتى و پدرت پس از تو تنها مانده است، ولى به زودى به تو ملحق خواهد شد.(۲۰۰)
در این هنگام زینب کبرى علیهاالسلام با شتاب از خیمه بیرون آمد در حالى که فریاد مىزد: یا اخیاه! و ابن اخیاه و خود را بر روى على بن الحسین افکند. امام حسین علیهالسلام او را از روى کشته على اکبر برداشت و به خیمه باز گرداند و به جوانان دستور داد تا جسد على را از میدان بیرون برند و آنان پیکر على اکبر را در برابر خیمهاى که در مقابل آن مبارزه مىکردند بر زمین نهادند.(۲۰۱)
امام حسین علیهالسلام به خیمه بازگشت در حالى که محزون بود، سکینه علیهاالسلام پیش آمد و از پدر سراغ برادرش را گرفت و امام خبر شهادت او را به دخترش داد، سکینه علیهاالسلام در حالى که فریاد مىزد خواست از خیمه خارج شود، امام حسین علیهالسلام اجازه نداد و فرمود: اى سکینه! تقواى خدا پیشه کن و شکیبا باش.
سکینه گفت: اى پدر! چگونه صبر کند کسى که برادرش را کشتهاند.(۲۰۲) و (۲۰۳)
خاندان عقیل بن ابى طالب
۱ – عبدالله بن مسلم بن عقیل:او فرزند رقیه دختر امیرالمؤمنین علیهالسلام بود، و بعد از على بن الحسین به میدان آمد(۲۰۴) در حالى که رجز مىخواند مىگفت:
الیوم القى مسلماً و هو ابى وفتیه بادوا على دین النبى لیسوا کقوم عرفوا بالکذب لکن خیار و کرام النسب.(۲۰۵)
نوشتهاند که: طى سه حمله متوالى نود و هشت نفر از سپاه کوفه را به دوزخ فرستاد(۲۰۶). مردى به نام عمرو بن صبیح تیرى به سوى او پرتاب کرد در حالى که عبدالله بن مسلم(۲۰۷) به طرف او مىتاخت و چون دید که پیشانى او را نشانه گرفته است دست بر پیشانى خود گذاشت تا از اصابت تیر به پیشانى خود جلوگیرى کند ولى آن تیر دست او را به پیشانى دوخت و چون خواست دست خود را جدا کند نتوانست، در این حال عمرو بن صبیح نیزه خود را به قلب او فرو برد و او را به شهادت رسانید.(۲۰۸) و (۲۰۹)
۲ – محمد بن مسلم بن عقیل: بعد از شهادت عبدالله بن مسلم بن عقیل، بنىهاشم و فرزندان ابى طالب به صورت هماهنگ بر سپاه کوفه حمله کردند(۲۱۰) و امام حسین علیهالسلام فریاد زد: اى عموزادگان من! صبر و مقاومت پیشه خود سازید، و اى اهلبیت من! شکیبا باشید که بعد از امروز دیگر هرگز روى سختى و مصیبت را نخواهید دید.(۲۱۱) و (۲۱۲)
نقل شده که روزى على بن الحسین علیهالسلام به فرزند عباس علیهالسلام که نامش عبیدالله بود نظر کرد و گریست سپس فرمود: هیچ روزى بر رسول خدا سختتر از روز جنگ احد که حمزه بن عبدالمطلب شهید گردید و بعد از آن روز جنگ موته که جعفر بن ابى طالب پسر عم او شهید گشت، نبود؛ و هیچ روزى همانند روز حسین نبود، سى هزار نفر گرد او جمع شدند که خود را از این امت مىدانستند! و با خون حسین به خدا تقرب مىجستند! و حسین علیهالسلام آنها را موعظه فرمود ولى نپذیرفتند، تا او را به ستم شهید کردند.
و در این حمله بود که محمد بن مسلم به روى زمین افتاد و او را ابو مرهم ازدى و لقیط بن ایاس جهنى به شهادت رساندند.(۲۱۳)
۳ – جعفر بن عقیل: مادر او حوصأ دختر عمرو بن عامر است. او به میدان آمد و شمشیر زنان مىگفت:
انا الغلام الا بطحى الطالبى من معشر فى هاشم و غالب فنحن حقا ساده الذوائبفینا حسین اطیب الاطائب.(۲۱۴)
و پانزده نفر از سپاه کوفه را کشت و او را سرانجام مردى به نام بشر بن خوط به شهادت رساند.(۲۱۵) و (۲۱۶)
۴ – عبدالرحمن بن عقیل:او به میدان آمد و رجز خواند و از لشکر دشمن هفده سواره را به دوزخ روانه کرد و شخصى به نام عثمان بن خالد جهنى او را به شهادت رساند.(۲۱۷)
۵ – عبدالله بن عقیل: به او عبدالله اکبر لقب داده بودند. به میدان آمده و مبارزه کرد و عاقبت به دست عثمان بن خالد و مردى از قبیله همدان شهید شد.(۲۱۸)
۶ – محمد بن ابى سعید بن عقیل:چون امام حسین علیهالسلام شهید شد، نوجوانى از خیمه بیرون آمد در حالى که نگران و مضطرب بود و به طرف چپ و راست خود با دل نگرانى نگاه مىکرد، سوارى بر او حمله کرد و ضربهاى بر او وارد ساخت، از نام و نشانش پرسیدم، گفتند که او محمد بن ابى سعید بن عقیل است، از نام و نشان آن سوار پرسیدم، گفتند: لقیط بن ایاس جهنى است.
هانى بن ثبیت حضرمى مىگوید: من در کربلا به هنگام کشته شدن امام حسین حضور داشتم، و ما ده نفر سواره بودیم و من دهمین آنها بودم که اسبان را در میدان به جولان در آوردیم، ناگهان نوجوانى از اهلبیت حسین از خیمه بیرون آمد در حالى که چوبى در دست و پیراهنى در بر داشته و به راست و چپ خود مىنگریست، در این هنگام سوارى به او نزدیک شد و بدن او را با شمشیر پاره کرد.
هشام کلبى، ناقل این خبر مىگوید: هانى بن ثبیت خود قاتل آن نوجوان بود ولى از ترس نام خود را ذکر نکرده است.(۲۱۹) خاندان جعفر بن ابى طالب
۱- عون بن عبدالله بن جعفر: فرزند زینب کبرى عقیله بنىهاشم دختر على بن ابى طالب است.(۲۲۰)
عبدالله بن جعفر دو فرزند خود را به نام عون و محمد نزد امام حسین علیهالسلام فرستاد و آن دو در وادى عقیق به امام علیهالسلام ملحق شدند.
عون بن عبدالله در روز عاشورا به میدان آمد و این رجز را مىخواند:
“ان تنکرونى فانا ابن جعفر شهید صدق فى الجنان ازهر یطیر فیها بجناح اخضر کفى بهذا شرفا فى المحشر.” (۲۲۱)
امام سجاد علیهالسلام فرمود: خدا عمویم عباس را رحمت کند! او خود را فداى برادرش حسین علیهالسلام نمود و ایثار کرد تا این که هر دو دست او قطع شد و خداوند به او همانند جعفر طیار دو بال عطا فرمود که در بهشت با فرشتگان پرواز کند. و فرمود: براى عباس نزد خداى متعال منزلت و درجهاى است که تمام شهدا در قیامت به آن درجه و منزلت غبطه مىخورند.
و سه نفر از سواران سپاه دشمن و هجده نفر از پیادگان آنها را به قتل رساند، آنگاه عبدالله بن قطنه بر او حمله کرد و او را با شمشیر به شهادت رسانید.(۲۲۲)
۲- محمدبن عبدالله بن جعفر: فرزند خوصأ، دختر حفصه است. بعضى گفتهاند او قبل از برادرش عون به میدان آمد و این رجز را مىخواند:
اشکو الى الله من العدو انفعال قوم فى الردى عمیان قد بدلوا معالم القرآن و محکم التنزیل و التبیان.(۲۲۳)
و ده نفر از آن گروه را کشت، سپس دشمن بر او حملهور شد و سرانجام او را شخصى به نام عامر بن نهشل تمیمى به شهادت رسانید.(۲۲۴)
۳- عبیدالله بن عبدالله بن جعفر:او نیز فرزند خوصأ دختر حفصه بود، و به یارى امام حسین علیهالسلام آمده بود که به شهادت رسید.(۲۲۵) و گفتهاند که او را بشر بن حویطر قانصى به قتل رسانید.(۲۲۶)
۴- قاسم بن محمد بن جعفر بن ابى طالب: او همیشه ملازم پسر عمویش امام حسین علیهالسلام بود و هرگز از او مفارقت نمىکرد، امام علیهالسلام دختر عمویش امکلثوم که دختر عبدالله بن جعفر و مادرش زینب کبرى بود به او تزویج نمود.
قاسم به همراه همسرش به کربلا آمد و بعد از عون بن عبدالله بن جعفر به میدان رفت و جمع کثیرى از دشمنان را کشت که بعضى تعداد سوارگان از آنها را هشتاد نفر و از پیادگان را دوازده نفر ذکر کردهاند، تا آن که جراحات زیادى برداشت، پس از هر سو بر او حملهور شدند و او را شهید کردند.(۲۲۷)
فرزندان امام حسن علیهالسلام
– قاسم بن حسن: مادرش رملد نام داشت(۲۲۸) و او نوجوانى بود که هنوز به حد بلوغ نرسیده بود، وقتى براى اجازه میدان رفتن خدمت امام حسین علیهالسلام رسید، امام علیهالسلام نظر بر او افکند و دست بر گردن او انداخت و هر دو گریه کردند تا از حال رفتند، آنگاه براى مبارزه از امام اذن خواست ولى امام ابا کرد، قاسم به دست و پاى امام بوسه زد تا آن حضرت او را رخصت داد پس به میدان آمد در حالى که اشکش بر گونههایش جارى بود و این رجز را مىخواند:
“ان تنکرونى فانا ابن الحسن سبط النبى المصطفى المؤتمن هذا حسین کالاسیر المرتهن بین اناس لا سقوا صوب المزن.”(۲۲۹)
نوشتهاند که: صورت او همانند قرص ماه بود، پس جنگ شدیدى کرد و با همان کودکى سى و پنج نفر را به قتل رساند.
حمیدبن مسلم مىگوید: من در میان سپاه کوفه ایستاده بودم و به این نوجوان نظر مىکردم که پیراهنى در بر و نعلینى بر پا داشت، پس بند یکى از آنها پاره شد و فراموش نمىکنم که بند نعلین پاى چپ او بود، عمرو بن سعد ازدى به من گفت که: من بر او حمله کنم.
به او گفتم: سبحان الله! چه منظورى دارى؟ به خدا قسم که اگر او مرا بکشد من دست خود را به سوى او دراز نکنم، این گروه که اطراف او را گرفتهاند او را بس است!
او گفت: من به او حمله خواهم کرد.
پس به قاسم حمله کرد و ضربهاى بر فرق او زد که به صورت بر زمین افتاد و فریاد بر آورد: یا عماه! پس حسین علیهالسلام با شتاب آمد و از میان صفوف گذشته تا بر بالین قاسم رسید و ضربهاى بر قاتل قاسم بن حسن زد، او دست خود را پیش آورد، دستش از مرفق جدا گردید و کمک طلبید، سپاه کوفه براى نجات او شتافتند و جنگ شدیدى در گرفت و سینه او در زیر سینه اسبان خرد شد.(۲۳۰) غبار، فضاى میدان را پر کرده بود، چون غبار نشست، امام حسین را دیدم که بر سر قاسم ایستاده و قاسم پاهاى خود را بر زمین مىکشد. امام حسین علیهالسلام فرمود: چقدر بر عموى تو سخت است که او را به کمک بخوانى و از دست او کارى بر نیاید و یا اگر کارى هم بتواند انجام دهد براى تو سودى نداشته باشد، از رحمت خدا دور باد قومى که تو را کشتند.(۲۳۱)
آنگاه امام حسین علیهالسلام قاسم را به سینه گرفت و او را از میدان بیرون برد.
حمیدبن مسلم مىگوید: من به پاهاى آن نوجوان نظر مىکردم و مىدیدم که بر زمین کشیده مىشود و امام سینه خود را به سینه او چسبانیده بود، با خود گفتم: که او را به کجا مىبرد؟ دیدم او را آورد و در کنار کشته فرزندش على بن الحسین و سایر شهداى خاندان خود قرار داد.(۲۳۲)
و در «کفایه الطالب» آمده است: وقتى قاسم از روى اسب بر زمین افتاد و عمو را صدا زد، مادرش ایستاده بود و نظارهگر صحنه بود، و حسین علیهالسلام در حالى که قاسم را به سینه گرفته بود این اشعار را مىخواند:
غریبون عن اوطانهم و دیار همتنوح علیهم فى البرارى و حوشها و کیف ولا تبکى العیون لمعشر سیوف الاعادى فى البرارى تنوشها بُدُورٌ توارى نُورها فتغیر تمحاسنها ترب الفلاه نعوشها.(۲۳۳)
۲- ابوبکر بن الحسن: او و برادرش قاسم از یک مادر و پدر بودند. از امام باقر علیهالسلام نقل است که او را مردى به نام عقبه الغنوى به شهادت رسانید.(۲۳۴)
۳- عبدالله بن الحسن:در حالى که سپاه کوفه امام علیهالسلام را محاصره کرده بود، عبدالله بن الحسن که هنوز به حد بلوغ نرسیده بود مىخواست خود را شتابان به امام علیهالسلام برساند، زینب کبرى خواست او را از این عمل باز دارد ولى او مقاومت مىکرد و مىگفت: به خدا قسم که از عمویم هرگز جدا نمىگردم. در این هنگام بحر بن کعب – و بعضى گفتهاند حرمله بن کاهل – با شمشیر به امام حسین علیهالسلام حمله کرد، عبدالله به او گفت: اى پسر زن بدکاره! مىخواهى عمویم را بکشى؟ و او شمشیر خود را به طرف آن کودک فرود آورد، عبدالله دست خو را سپر قرار داد و شمشیر، دست او را قطع کرده و آن را به پوست آویزان کرد، پس او فریاد مىزد: اى مادر!
عباس آخرین شهید از اصحاب امام حسین علیهالسلام بود، و بعد از او کودکانى از آل ابى طالب که سلاح نداشتند شهید شدند.
امام حسین علیهالسلام آن کودک را در آغوش کشید و گفت: اى پسر برادر! در این سختى شکیبا باش و از خداى خود چشم نیکى دار تا تو را به پدران نیکوکارت ملحق کند.
حرمله بن کاهل تیرى به او زد در حالى که در دامان امام قرار داشت و آن کودک به شهادت رسید.(۲۳۵)
۴- حسن بن الحسن:یکى دیگر از فرزندان امام مجتبى، حسن مثنى است، او روز عاشورا به میدان آمد و همانند دلیران رزمجو جنگید تا به زمین افتاد؛ هنگامى که سپاه کوفه براى جدا کردن سرهاى شهدا آمدند، دیدند که او هنوز زنده است و رمقى در او باقى است، اسمأ بن خارجه که از خویشان مادرى او بود، وساطت کرد و او را با خود به کوفه برد و مداوا کرد تا زخمهاى تن او التیام یافت و بعد از کوفه به مدینه رفت.(۲۳۶) فرزندان امیر المؤمنین علیهالسلام
۱- عبدالله بن على:مادر او فاطمه امالبنین است و هنگام شهادت امیرالمؤمنین علیهالسلام کودکى شش ساله بوده است. و در واقعه کربلا حدود ۲۷ سال از عمرش مىگذشت. هنگامى که اصحاب امام علیهالسلام و گروهى از اهلبیت او شهید شدند، عباس بن على علیهالسلام برادران خود را که از مادر با او یکى بودند خواند و گفت: به میدان روید.
اولین آنها عبدالله بن على که از عثمان و جعفر بزرگتر بود بپاخاست، ابوالفضل به او گفت: اى برادر! به میدان برو تا تو را کشته در راه خدا ببینم و تو فرزندى ندارى، پس او به میدان آمد و رجز مىخواند و شمشیر مىزد و مبارزه کرد تا آن که مردى به نام هانى بن ثبیت بر او حمله کرد و با شمشیر ضربهاى بر سر او وارد کرد و او را شهید نمود.(۲۳۷)
۲- عثمان بن على: او بعد از برادرش عبدالله بن على به میدان رفت در حالى که بیست و یک سال از عمر او مىگذشت.(۲۳۸) و این رجز را مىخواند:
“انى انا عثمان ذو مفاخر شیخى على ذوالفعال الطاهر سنو النبى ذى الرشاد السائرما بین کل غائب و حاضر.”(۲۳۹)
خولى بن یزید تیرى بر او زد و او را به شهادت رسانید. و برخى نوشتهاند که: در اثر آن تیر از اسب به روى زمین افتاد و مردى از قبیله بنى ابان بر او حمله کرد و او را شهید نمود و سر او را از بدن جدا کرد.(۲۴۰)
۳- جعفر بن على:او هنگام شهادت على علیهالسلام دو ساله بود و با برادرش امام حسن علیهالسلام دوازده سال و با برادرش امام حسین علیهالسلام بیست و یک سال زندگى کرد، و روایت شده است که امیرالمؤمنین علیهالسلام او را به نام برادرش جعفر نامگذارى کرد به جهت علاقهاى که به برادرش داشت. او نیز به میدان رفت و این رجز را مىخواند:
“انى انا جعفر ذو المعالى ابن على الخیر ذوالنوال ذاک الوصى ذو السنا و الوالى حسبى بعمى جعفر و الخال احمى حسینا ذى الندى المفضال.” (۲۴۱) و (۲۴۲ )
و مبارزه کرد تا آن که خولى بن یزید بر او حملهور گردید و او را به شهادت رسانید و بعضى قاتل او را هانى بن ثبیت ذکر کردهاند.(۲۴۳)
پس مشک را به دندان گرفت، آنگاه تیرى بر مشک خورد و آبهاى آن فرو ریخت و تیر دیگرى بر سینه مبارکش اصابت کرد، و بعضى گفتند تیر بر چشم حضرت نشست، و برخى نوشتهاند که عمودى آهنین بر فرق مبارکش زدند که از اسب بر زمین افتاد و فریاد بر آورد و امام حسین علیهالسلام را صدا زد.
۴- ابوبکر بن على: مورخان، نام او را ذکر نکردهاند و ابوبکر کنیه اوست، و مادر او لیلا دختر مسعود بن خالد است. او نیز به میدان آمد و رجز خواند و مبارزه کرد تا این که به دست مردى از قبیله همدان شهید شد.(۲۴۴)
۵- محمد بن على: او محمد اصغر است و امیرالمؤمنین علیهالسلام فرزند دیگرى به نام محمد دارد که از او بزرگتر بوده است لذا او را محمد اصغر مىگویند، مادر او ام ولد است. او را مردى از قبیله بنى ابان به شهادت رسانید.(۲۴۵) بعضى مادر او را اسمأ بنت عمیس نوشتهاند.(۲۴۶)
۶- عباس الاصغر(۲۴۷):از قاسم بن اسبغ مجاشعى نقل شده است که گفت: وقتى که سرهاى شهدا را وارد کوفه مىکردند سوارى را دیدم که سر جوانى را که محاسن نداشت به گردن اسب خود آویخته و صورت آن جوان مثل ماه شب چهارده مىدرخشید، وقتى که اسب، سرش را به زیر مىبرد آن سر نازنین به زمین مىرسید، از آن سوار سؤال کردم که این سر کدام مظلوم است که به گردن اسب خود آویختهاى؟!
گفت: سر عباس بن على!
گفتم: تو کیستى؟
گفت: حرمله بن کاهل اسدى.
قاسم گفت: چند روزى نگذشت که دیدم صورت حرمله سیاه شد.(۲۴۸)
۷- عباس بن على: او در سال بیست و شش هجرى متولد شد و مادر بزرگوار آن حضرت، ام البنین فاطمه دختر حزام بن خالد است.
على علیهالسلام به برادرش عقیل – که عالم به انساب و اخبار عرب بود – فرموده بود: براى من زنى را که فرزندانى شجاع بیاورد انتخاب کن. عقیل، فاطمه دختر حزام را معرفى کرد و گفت: در عرب شجاعتر از پدران او کسى را نمىشناسم . على علیهالسلام با او ازدواج کرد و اول فرزندى که از امالبنین به دنیا آمد عباس علیهالسلام بود که او را به سبب زیبائى سیما، قمر بنىهاشم لقب داده بودند و کنیه او ابوالفضل است، و پس از عباس از ام البنین سه فرزند به ترتیب عبدالله و عثمان و جعفر متولد شدند. عباس بن على چهارده سال با پدرش امیرالمؤمنین علیه السلام و مابقى عمر را در کنار دو برادرش زندگى کرد و هنگام شهادت سى و چهار سال از عمر شریفش گذشته بود. او در شجاعت بى نظیر بود و هنگامى که بر اسب سوار مىشد پاى مبارکش به زمین مىرسید.
از امام صادق علیهالسلام نقل شده است که فرمود: عمویم عباس بن على داراى بصیرتى نافذ و ایمانى محکم و پایدار و در رکاب امام حسین علیهالسلام جهاد نمود و نیکو مبارزه کرد تا به شهادت رسید.(۲۴۹)
و نقل شده که روزى على بن الحسین علیهالسلام به فرزند عباس علیهالسلام که نامش عبیدالله بود نظر کرد و گریست سپس فرمود: هیچ روزى بر رسول خدا سختتر از روز جنگ احد که حمزه بن عبدالمطلب شهید گردید و بعد از آن روز جنگ موته که جعفر بن ابى طالب پسر عم او شهید گشت، نبود؛ و هیچ روزى همانند روز حسین نبود، سى هزار نفر گرد او جمع شدند که خود را از این امت مىدانستند! و با خون حسین به خدا تقرب مىجستند! و حسین علیهالسلام آنها را موعظه فرمود ولى نپذیرفتند، تا او را به ستم شهید کردند.
سپس امام سجاد علیهالسلام فرمود: خدا عمویم عباس را رحمت کند! او خود را فداى برادرش حسین علیهالسلام نمود و ایثار کرد تا این که هر دو دست او قطع شد و خداوند به او همانند جعفر طیار دو بال عطا فرمود که در بهشت با فرشتگان پرواز کند. و فرمود: براى عباس نزد خداى متعال منزلت و درجهاى است که تمام شهدا در قیامت به آن درجه و منزلت غبطه مىخورند.(۲۵۰)
امام حسین علیه السلام بر بالین عباس آمد و چون آن حال را دید فرمود: «الان انکسر ظهرى و قلّت حیلتى»؛ «الان کمرم شکست و راه چاره به رویم بسته شد.» و چون چشم تیر خورده و تن در خون طپیده عباس را بر روى زمین در کنار فرات دید خم شد و در کنار او نشست، زار زار گریست تا عباس جان سپرد، سپس او را به سوى خیمه برد.
عدهاى از تاریخ نویسان نوشتهاند: عباس چون تنهائى امام علیهالسلام را دید، نزد او آمد و گفت: آیا مرا رخصت مىدهى تا به میدان روم؟
امام حسین علیهالسلام گریه شدیدى کرد و آنگاه گفت: اى برادر! تو صاحب پرچم و علمدار من هستى.
عباس گفت: اى برادر! سینهام تنگ و از زندگى خسته شدهام و مىخواهم از این منافقان خونخواهى کنم.
امام حسین علیهالسلام فرمود: براى این کودکان کمى آب تهیه کن.
عباس به میدان آمد و سپاه کوفه را موعظه کرد و آنها را از عذاب خدا ترساند، ولى اثرى نکرد، پس بازگشت و ماجرا به برادر گفت، در آن هنگام بود که فریاد العطش کودکان را شنید، پس بر مرکب سوار شد و مشک و نیزه خود را برگرفت و آهنگ فرات نمود، چهار هزار نفر از سپاه دشمن که بر فرات گمارده شده بودند او را احاطه کردند و او را هدف تیر قرار دادند، عباس آنها را پراکنده کرد و هشتاد نفر از آنان را کشت تا وارد فرات شد، و چون خواست مقدارى آب بنوشد یاد عطش حسین و اهلبیت و کودکان او را از نوشیدن آب بازداشت، پس آب را ریخت و به قولى این اشعار را خواند:
یا نفس من بعد الحسین هونى و بعده لا کنت ان تکونى هذا الحسین شارب المنونو تشربین بارد المعین.(۲۵۱)
و مشک را از آب پر کرد و بر شانه راست خود انداخت و راهى خمیهها شد، لشکر کوفه راه را بر او بستند و از هر طرف او را محاصره نمودند، عباس با آنها پیکار مىکرد و این رجز را مىخواند:
“لا ارهب الموت اذا الموت زقى حتى اوارى فى المصالیت لقا نفسى لنفس المصطفى الطّهر وقاانى انا العباس اغدو بالسقا ولا اخاف الشر یوم الملنقى.”(۲۵۲)
تا این که نوفل ارزق دست راست او را از بدن جدا کرد، آنگاه مشک را بر دوش چپ نهاد و پرچم را به دست چپ گرفت و این رجز را خواند:
“والله ان قطعتم یمینى انى احامى ابدا عن دینى و عن امام صادق الیقیننجل النّبى الطاهر الامین.”(۲۵۳)
دست چپ حضرت را نیز همان ملعون از مچ جدا کرد؛ و نیز نقل شده است که در آن هنگام حکیم بن طفیل که در پشت درخت خرما کمین کرده بود شمشیرى بر دست چپ او زد و آن را از بدن جدا کرد، آن حضرت پرچم را به سینه خود چسبانید و این رجز را خواند:
“یا نفس لا تخشى من الکفار و ابشرى برحمه الجبار مع النّبى السّید المختار قد قطعوا ببغیهم یسارى .
فاصلهم یا رب حر النار.”(۲۵۴ )
پس مشک را به دندان گرفت، آنگاه تیرى بر مشک خورد و آبهاى آن فرو ریخت و تیر دیگرى بر سینه مبارکش اصابت کرد، و بعضى گفتند تیر بر چشم حضرت نشست، و برخى نوشتهاند که عمودى آهنین بر فرق مبارکش زدند که از اسب بر زمین افتاد و فریاد بر آورد و امام حسین علیهالسلام را صدا زد.
آن حضرت بر بالین عباس آمد و چون آن حال را دید فرمود: «الان انکسر ظهرى و قلّت حیلتى»؛ «الان کمرم شکست و راه چاره به رویم بسته شد.»(۲۵۵) و چون چشم تیر خورده و تن در خون طپیده عباس را بر روى زمین در کنار فرات دید خم شد و در کنار او نشست، زار زار گریست تا عباس جان سپرد(۲۵۶)، سپس او را به سوى خیمه برد.(۲۵۷)
بعضى هم گفتهاند: امام حسین علیهالسلام بدن عباس را به جهت کثرت جراحات نتوانست از قتلگاهش به جائى که اجساد شهدا در آنجا بود حمل کند.(۲۵۸) و (۲۵۹)
آنگاه امام حسین علیهالسلام بر دشمن حمله کرد و از طرف راست و چپ بر آنان شمشیر مىزد و آن سپاه از مقابلش مىگریختند و آن حضرت مىگفت: کجا فرار مىکنید؟ شما برادرم را کشتید! شما بازوى مرا شکستید! سپس به تنهائى به جایگاه اول خود باز مىگشت.
عباس آخرین شهید از اصحاب امام حسین علیهالسلام بود، و بعد از او کودکانى از آل ابى طالب که سلاح نداشتند شهید شدند.(۲۶۰)
در بعضى از کتب آمده است: هنگامى که عباس و حبیب بن مظاهر شهید شدند اثر شکستگى در چهره امام حسین علیهالسلام ظاهر شد، پس با اندوه و غم نشست و اشکش بر صورت مبارکش جارى شد.(۲۶۱)
سکینه نزدیک آمد و از پدر سراغ عمویش عباس را گرفت، امام علیهالسلام خبر شهادتش را به او داد، در آن حال زینب فریاد بر آورد: و اخاه! وا عباساه! وا ضعیتنا بعدک!
در این زمان زنان حرم به گریه در آمدند، و امام حسین علیهالسلام گریست و فرمود: وا ضعیتنا بعدک!(۲۶۲) وا انقطاع ظهراه، سپس این اشعار قرائت فرمود:
“اخى یا نور عینى یا شقیقى فَلى قد کنت کالرکن الوثیق اَیا ابن ابى نصحت اخاک حتّى سقاک الله کأساً من رحیق اَیا قمراً منیراً کنت عونى على کل النوائب فى المضیق فبعدک لا تطیب لنا حیاه سنجمع فى الغداه على الحقیق اَلا للّه شکوائى و صبرى و ما القاه من ظمأٍ و ضیق.”(۲۶۳)
۸ – محمد بن عباس بن على:ابن شهر آشوب در بیان شهداى بنىهاشم با امام حسین علیهالسلام ذکر کرده است که: بعضى گفتهاند محمد بن عباس بن على بن ابى طالب نیز شهید شده است.(۲۶۴) آخرین لحظهها و کودک شیرخوار
امام علیهالسلام به خیمه آمد و فرزندش عبدالله را نزد وى آوردند، آن حضرت او را در دامان خود نشانید، در این اثنأ مردى از بنى اسد تیرى پرتاب کرد و آن طفل را شهید ساخت، پس امام علیهالسلام خون آن طفل را گرفت و چون دستش پر شد آن را روى زمین ریخت(۲۶۵) و فرمود: پروردگارا!! اگر باران آسمان را از ما منع فرمودى خیر ما را در این خون قرار ده و انتقام ما را از این گروه ستمگر بگیر. آنگاه آن طفل را آورده و در کنار دیگر شهدا قرار داد.(۲۶۶)
در نقل دیگرى آمده است که: امام علیهالسلام مقابل خیمهها آمد و به زینب گفت: فرزند کوچکم را نزد من آرید تا با او وداع کنم، پس او را گرفته و صورتش را نزدیک آورد تا او را ببوسد، حرمه بن کاهل اسدى تیرى رها کرد و گلوى آن کودک را درید و او را قربانى کرد؛ و شاعر چه زیبا این مضمون را در قالب نظم عربى ریخته است:
“لله مفطور من الصبّر قلبه و لو کان من صمّ الصّفا لتفطّرا و مُنعطفٍ اهوى لتقبیل طفله فقبل منه قبله السّهم منحرا.”(۲۶۷)
پس امام علیهالسلام به زینب فرمود: کودک را بگیر، آنگاه دست خود را زیر خون گلوى او گرفت و چون دستش پر از خون شد به سوى آسمان پاشید و گفت: «هوّن علىّ ما نزل بى انّه بعین اللّه»؛ «چون خدا مىبیند آنچه که از بلا بر من نازل شد، بلا بر من آسان گشت.»(۲۶۸)
هشام بن محمد کلبى نقل کرده است که: چون امام علیهالسلام سپاه کوفه را دید که در ریختن خونش اصرار مىورزند، قرآن را گرفته و آن را باز کرد و روى سر نهاد و فریاد بر آورد: بین من و شما کتاب خدا و جدم محمد رسول اللّه، اى قوم! خون مرا به چه چیز حلال مىشمارید؟
در این حال امام حسین علیهالسلام نظر کرد و طفلى را دید که از تشنگى مىگرید، او را روى دست گرفته و گفت: اى جماعت! اگر به من رحم نمىکنید پس به حال این کودک شیرخوار رحم آورید. در این اثنأ مردى از سپاه کوفه با تیرى آن کودک بیگناه را به قتل رساند. امام حسین علیهالسلام با مشاهده این احوال مىگریست و مىفرمود: «اللهم احکم بیننا و بین قوم دعونا لینصرونا فقتلونا»؛ «خداوندا! داورى کن در میان ما و اینان که ما را دعوت کردند تا به یاریمان بشتابند ولى شمشیرهاى خود را به روى ما کشیدند.»
بعضى ذکر کردهاند که ندائى در آسمان شنیده شد که: اى حسین! کودک را به ما بسپار که در بهشت براى او شیر دهندهاى هست.(۲۶۹)
پس از این که آن طفل شهید شد، امام حسین علیهالسلام با غلاف شمشیر نزدیک خیمه قبر کوچکى را حفر کرد و او را با همان حالت به خاک سپرد.(۲۷۰)
و نقل شده است که بر جنازه او نماز گزارد و او را به خون خود آغشته ساخت و بعد دفن نمود.(۲۷۱) نوزاد شهید
امام علیهالسلام در حالى که بر اسب خود سوار و عازم میدان بود، کودکى را که در همان ساعت متولد شده بود نزد آن حضرت آوردند، امام علیهالسلام در گوش فرزند خود اذان گفت و کام او را برداشت، در آن هنگام تیرى بر حلق آن طفل اصابت نموده و او را به شهادت رسانید. امام حسین علیهالسلام تیر را از حلقوم آن طفل بیرون کشید و کودک را به خونش آغشت و گفت: به خدا سوگند تو گرامىتر از ناقهاى (ناقه صالح) در پیشگاه خداى تعالى، و جد تو رسول خدا، گرامىتر از صالح پیغمبر است نزد خدا آنگاه جنازه خونآلود کودک را آورده و نزد سایر فرزندان و برادرزادگانش نهاد.(۲۷۲) تعداد شهداى اهل بیت علیهالسلام
اهل تاریخ در عدد شهداى اهلبیت اختلاف کردهاند که به برخى از آن اقوال اشاره مىکنیم:
۱- «۱۷نفر» این تعداد از امام صادق علیهالسلام نقل شده است. در حدیثى آمده است که آن حضرت فرمود: خونى است که خدا آن را طلب خواهد کرد، آنان که از اولاد فاطمه شهید شدند و مصیبتى همانند مصیبت حسین نیست که با او هفده نفر از اهلبیت خود شهید شدند و در راه خدا صبر پیشه ساخته و خالصانه جان باختند.
و از محمدبن حنفیه نقل شده است که: هفده نفر با حسین کشته گشتند که همه آنها از فاطمه بنت اسد مادر امیرالمؤمنین علیهالسلام مىباشند.
در زیارات ناحیه نام هفده نفر شهید ذکر شده از اهلبیت، و شیخ مفید هم همین تعداد را ذکر کرده و شاید همین اقرب باشد.
۲ – «۱۶ نفر» این قول از حسن بصرى نقل شده است که مىگوید: با حسین بن على شانزده نفر کشته شدند که همانند و نظیرى در روى زمین نداشتند.
۳ – «۱۵ نفر» این تعداد را مغیره بن نوفل در شعرى که در مرثیه آنان سروده ذکر کرده است.
۴ – «۱۹ نفر»
۵ – «۲۰ نفر»
۶ – «۲۳ نفر»
۷ – «۲۷ نفر» از اولاد فاطمه بنت اسد.
۸ – «۷۸ نفر» این را نسّابه سید ابو محمد الحسین حسینى ذکر کرده و شاید تعداد تمام شهداى کربلا باشد نه شهداى اهلبیت.
۹ – «۳۰ نفر» که در حدیث عبدالله بن سنان آمده است.
۱۰ – «۱۳ نفر» این را مسعودى در مروج الذهب ذکر کرده است.
۱۱ – «۱۴ نفر» این عدد را خوارزمى ذکر کرده.(۲۷۳)
پینوشتها:
۱۸۱- ارشاد شیخ مفید، ۲/۱۰۶.
۱۸۲- على الاکبر، مقرم ۱۲.
۱۸۳- على الاکبر، مقرم ۱۲ به نقل از الحدائق الوردیه.
۱۸۴- ابصار العین، ۲۱.
۱۸۵- ارشاد شیخ مفید ۲/۱۰۶ / کامل ابن اثیر ۴/۷۴.
۱۸۶- نفس المهموم، ۳۰۷.
۱۸۷- سوره آل عمران: ۳۳ و ۳۴.
۱۸۸- بحار الانوار، ۴۵/۴۲.
۱۸۹- «من على پسر حسین فرزند على هستم، به خدا سوگند که ما به رسول خدا از همه کس نزدیکتریم، آنقدر با نیزه بر شما زنم که خم شود، از پدرم حمایت کنم و با شمشیر بر شما ضربتى فرود آورم، آنگونه که از جوان هاشمى علوى زیبنده است، پسر زیاد را کجا رسد که درباره ما حکم کند.»
۱۹۰- در مناقب آمده است که هفتاد نفر را به قتل رساند.
۱۹۱- مقتل الحسین خوارزمى ۲/۳۱.
۱۹۲- «جنگ است که جوهر مردان را آشکار مىسازد، و درستى ادعاها پس از جنگ ظاهر مىشود، به خداى عرش سوگند که از شما جدا نگردم مگر آن که تیغهاى شما غلاف شود.»
۱۹۳- نفس المهموم، ۳۰۸.
۱۹۴- ارشاد شیخ مفید، ۲/۱۰۶.
۱۹۵- مقتل الحسین مقرم ۲۵۹ / الدمعه الساکبه، ۴/۳۳۱.
۱۹۶- ابصار العین، ۲۳.
۱۹۷- مقاتل الطالبیین، ۱۱۶.
۱۹۸- الملهوف، ۴۸.
۱۹۹- نفس المهموم، ۳۱۱.
۲۰۰- ذریعه النجاه، ۱۲۸.
۲۰۱- ارشاد شیخ مفید، ۲/۱۰۷.
۲۰۲- الدمعه الساکبه، ۴/۳۳۲.
۲۰۳- در کتب معتبره نصى بر این که مادر على اکبر در کربلا حضور داشته و یا در آن زمان در قید حیات بوده است مشاهده نشد و محدث قمى مىگوید: من در مصادر نیافتم که مادر على اکبر در کربلا حضور داشته است ولى بعضى گفتهاند که او در واقعه کربلا حضور داشته است. (وسیله الدارین، ۲۹۴).
۲۰۴- ابصار العین، ۵۰.
۲۰۵- «امروز پدرم مسلم را ملاقات خواهم کرد، با آن گروهى که بر دین پیامبر خدایند. آنها همانند گروهى که مشهور به دروغ هستند، نباشند، بلکه از خوبان و داراى نسب کریمند.»
۲۰۶- وسیله الدارین، ۲۳۱.
۲۰۷- بعضى براى مسلم بن عقیل دو فرزند ذکر کردهاند که هر دو به نام عبدالله و هر دو در کربلا شهید شدند، که مادر یکى از آنها رقیه دختر امیرالمؤمنین و مادر دیگرى کنیز بوده است. (وسیلْه الدارین، ۲۳۱).
۲۰۸- ارشاد شیخ مفید، ۲/۱۰۷.
۲۰۹- نوشتهاند که: مختار کسى را نزد زید بن رقاد فرستاد که مدعى بود من تیرى به سوى جوانى انداختم که دستش را به پیشانى گرفته بود و آن جوان عبدالله بن مسلم نام داشت و چون دستش را به پیشانیش دوختم، گفت: خدایا! اینان ما را کم به حساب آوردند و ما را خوار کردند، آنان را بکش همانگونه که ما را کشتند؛ و من تیر دیگرى بر او زدم و بعد به نزدیک او آمدم در حالى که او کشته شده بود خواستم تیرم را از پیشانیش بیرون بکشم، آن تیر را آنقدر تکان دادم تا بیرون کشیدم! ولى قسمت نصل نیزه (قسمت تیزى نیزه) در پیشانى او ماند!! اصحاب مختار او را به کیفر این عمل ننگین با تیر و سنگ زدند و چون بر زمین افتاد او را زنده زنده در آتش سوزاندند(کامل ابن اثیر ۴/۲۴۳)؛ بنابراین نقل محتمل است که زیدبن رقاد قاتل عبدالله بن مسلم بوده است و احتمال دارد که او یکى دیگر از شهدا را به این کیفیت به شهادت رسانیده است.
۲۱۰- ابصار العین، ۵۰.
۲۱۱- «صبراً على الموت یا بنى عمومتى، صبراً یا اهل بیتى لا رایتم هوانا بعد هذا الیوم ابداً».
۲۱۲- بحار الانوار، ۴۵/۳۶.
۲۱۳- ابصار العین، ۵۰.
۲۱۴- «من غلام ابطحى طالبى از خاندان هاشم و غالب هستم، ما به تحقیق از بزرگان و سادات هستیم، و حسین در میان ما پاکیزهترین پاکیزگان است.»
۲۱۵- ابصار العین، ۵۱.
۲۱۶- برخى گفتهاند: عبدالله بن عروه خثعمى ابتدا تیرى به او زد و آنگاه بشر بن خوط بسوى او رفت در حالى که مادرش جلوى خیمه ایستاده بود و تماشا مىکرد، او را شهید کرد، و در زیارت ناحیه آمده است: «السلام على جعفر بن عقیل بن ابى طالب لعن الله قاتله و رامیه بشر بن خوط الهمدانى.»(وسیله الدارین، ۲۲۹).
۲۱۷- مناقب ابن شهر آشوب، ۴/۱۰۵.
۲۱۸- مقاتل الطالبیین، ۹۳.
۲۱۹- ابصار العین، ۵۱.
۲۲۰- مقاتل الطالبیین، ۹۱.
۲۲۱- «اگر مرا نمىشناسید، من پسر جعفر طیارم، شهید صدقى در بهشت است، که با بالهاى سبز رنگش در بهشت پرواز مىکند، و این شرف در روز محشر کفایت مىکند.»
۲۲۲- ابصار العین، ۳۹.
۲۲۳- به خدا شکایت مىکنم از تجاوز و افعال گروهى که در پستى همانند کورانند، همانها که معالم قرآن را دگرگون ساخته و محکمات تنزیل را جابجا کردند.» (وسیله الدارین، ۲۴۶).
۲۲۴- ابصار العین، ۴۰.
۲۲۵- مقاتل الطالبیین، ۹۲.
۲۲۶- مناقب ابن شهر آشوب، ۴/۱۰۶.
۲۲۷- تنقیح المقال، ۲/۲۴.
۲۲۸- ابصار العین، ۳۶.
۲۲۹- «اگر مرا نمىشناسید من فرزند امام حسن هستم، که او فرزند پیامبر خدا برگزیده و مؤتمن است. این حسین است که همانند اسیر در میان گروهى است که خدا آنها را از بارانش سیراب نکند.»
۲۳۰- در این که بدن قاسم زیر سم اسبان رفته و یا قاتل او، اختلاف است ولکن ظاهر عبارت شیخ مفید در ارشاد و دیگران این است که بدن قاتل او زیر سم اسبان رفته است.
۲۳۱- بحار الانوار، ۴۵/۳۴.
۲۳۲- نفس المهموم، ۳۲۳.
۲۳۳- «از خانهها و اوطانشان دور افتادند، و وحوش در بیابانها بر آنها نوحه مىکند. چگونه چشمها نگرید بر گروهى که شمشیرهاى دشمنان، آنان را در بر گرفته؟ ماههایى که نور آنان خاموش و بدنهاى زیباى آنان را خاک بیابان دگرگون کرد.» (وسیله الدارین، ۲۵۲).
۲۳۴- ابوالفرج، شهادت او را قبل از قاسم نوشته است ولى طبرى و جزرى و شیخ مفید شهادت این نوجوان را بعد از قاسم ذکر کردهاند. (نفس المهموم، ۳۲۵).
۲۳۵- الملهوف، ۵۱.
۲۳۶- حیاه الامام الحسین، ۳/۲۵۶.
۲۳۷- ابصار العین، ۳۴.
۲۳۸- صاحب ابصار العین سن این نوجوان را بیست و سه سال ذکر کرده و این صحیحتر به نظر مىرسد زیرا برادرش جعفر از او کوچکتر بوده و او بیست و یک ساله بوده است.
۲۳۹- «من عثمان صاحب مفاخر هستم، شیخم على صاحب کردار پاک است، برادر پیامبر صاحب استقامت و هدایت، میان هر غائب و حاضر است.»
۲۴۰- نفس المهلوم، ۳۲۷. از على علیهالسلام روایت شده که: من این فرزندم را به نام برادرم عثمان بن مظعون نام نهادم.
۲۴۱- «من جعفر صاحب مراتب هستم، فرزند على نیکو خصلت و صاحب کرم، او که وصى پیامبر و داراى مرتبهاى بلند و والى است، عمویم جعفر مرا کافى است؛ حسین را حمایت مىکنم که صاحب فضل و کرم است.»
۲۴۲- مناقب ابن شهر آشوب، ۴/۱۰۷.
۲۴۳- ابصار العین، ۳۵.
۲۴۴- مقاتل الطالبیین، ۸۷.
۲۴۵- مقاتل الطالبیین، ۸۵.
۲۴۶- تاریخ طبرى، ۶/۸۹.
۲۴۷- بعضى احتمال دادهاند که از فرزندان امیرالمؤمنین علیهالسلام دو نفر به نام عباس در کربلا شهید شدند: یکى عباس الاصغر است که شب عاشورا به شهادت رسیده است که مادر او صهبأ ثعلبیه است و دیگرى عباس الاکبر است که روز عاشورا شهید شده است با سه برادر دیگرش که مادرشان فاطمه ام البنین مىباشد. مقرم عباس الاصغر را از جمله اولاد على علیهالسلام ذکر کرده است که او و عمر اطرف از یک مادر بودند به نام «صهبأ»، و نقل کرده که این بزرگوار شب عاشورا براى آوردن آب به شریعه فرات رفت و در آنجا شهید گردید. (العباس مقرم ۵۲/ وسیله الدارین، ۲۶۲).
۲۴۸- تذکره الخواص، ۲۸۱.
۲۴۹- عن ابى عبدالله الصادق علیهالسلام انه قال: «کان عمنا العباس بن على نافذ البصیره، صلب الایمان، جاهد مع ابى عبدالله و ابلى بلأ حسنا و مضى شهیداً.»
۲۵۰- ابصار العین، ۲۵.
۲۵۱- «اى نفس! زندگى بعد از حسین خوارى و ذلت است، و بعد از او نمانى تا این ذلت را ببینى؛ این حسین است که شربت مرگ مىنوشد و تو آب سرد و گوارا مىنوشى؟!»
۲۵۲- «از مرگ هرگز نمىهراسم چون فریاد زند، تا هنگام مقابله با شجاعان آنان را با شمشیر به زیر افکنم؛ من نفس خود را حافظ و نگهدارنده پسر پیامبر قرار دادهام؛ من عباسم که سمت سقائى دارم، و در روز ملاقات بیم از مرگ ندارم.» (مناقب ابن شهر آشوب، ۴/۱۰۸).
۲۵۳- «به خدا سوگند اگر دست راستم را جدا کردید، من همیشه حامى دینم خواهم بود، و حامى امامى که در ایمانش صادق است، و فرزند پیامبر پاک و امین است».
۲۵۴- «اى نفس! از کافران مهراس، و به رحمت خدا شاد باش با پیغمبر که او مولاى برگزیده خداست، اینان به ستم دست چپم را قطع کردند، پروردگارا! آنها را به گرمى آتش بسوزان».
۲۵۵- بحار الانوار، ۴۵/۴۲.
۲۵۶- در بعضى از کتب آمده است: امام حسین علیهالسلام سر عباس را در دامان گرفت و خون از چشمانش پاک کرد و او را دید که مىگرید، فرمود: برادر از چه مىگریى؟ ابوالفضل علیهالسلام عرض کرد: چگونه نگریم اى برادر واى نور چشمم؟! و حسین علیهالسلام نشسته بود که عباس فریادى زد و روح پاکش به ملکوت اعلى پیوست، حسین علیهالسلام فریاد بر آورد: وا اخاه وا عباساه. (وسیله الدارین، ۲۷۴).
۲۵۷- بحارالانوار ۴۵/۴۱ / ابصار العین، ۴۰.
۲۵۸- الدمعه الساکبه، ۴/۳۲۴.
۲۵۹- قاسم بن اصبغ مىگوید: مردى از قبیله بنى ابان را دیدم که چهرهاش سیاه شد بود و قبلاً او را دیده بودم که روئى سپید و صورتى جمیل داشت، از علت تغییر چهرهاش جویا شدم؟ او گفت که: در کربلا مردى قوى و زیبا چهره را کشتم که میان چشمانش اثر سجده نمایان بود، از آن زمان هر شب چون به خواب مىروم نزد من آمده و مرا به سوى جهنم مىکشاند و من فریاد مىزنم و افراد قبیله من شب هنگام فریادم را مىشنوند.
قاسم بن اصبغ مىگوید: این خبر در همه جا منشر شد تا زنى از همسایگان او گفت: فریاد او شبها خواب از چشم ما ربوده است، من با گروهى نزد همسر آن مرد رفته و ماجرا را از او جویا شدیم؟ او گفت: آرى مطلب همانگونه است که خود او گفته است.
قاسم بن اصخ مىگوید: آن دلاور خوش سیمایى که به دست این نابکار به شهادت رسید، حضرت عباس بن على(ع) بوده است. (ابصار العین /۳۲).
۲۶۰- ابصار العین، ۳۰.
۲۶۱- ذریعه النجاه، ۱۲۵.
۲۶۲- مقتل الحسین مقرم ۲۷۰.
۲۶۳- «برادرم اى نور چشم و پاره تنم! تو براى من همانند رکنى مطمئن بودى؛ اى پسر پدرم! خالصانه رزمیدى تا از پیمانهاى که در آن رحیق بهشتى است نوشیدى؛ اى ماه منیر من! تو کمکم بودى در تمام مصائب و سختیها؛ بعد از تو زندگى براى ما تلخ است، فردا من و تو در کنار همدیگر خواهیم بود؛ بدان که به خدا شکایت و براى او صبر مىکنم، و از تشنگى و سختى که دیدم به او پناه مىبرم.»(وسیله الدارین ۲۷۳).
۲۶۴- مناقب ابن شهر آشوب ۴/۱۱۲.
۲۶۵- در روایت دیگرى آمده است امام آن خونها را به طرف آسمان ریخت و قطرهاى از خون به زمین باز نگشت. (ابصار العین، ۲۴).
۲۶۶- ارشاد شیخ مفید، ۲/۱۰۸.
۲۶۷- «مر خداى راست دلى را که از صبر پاره شده، که اگر همانند سنگ بود پاره مىشد؛ براى بوسیدن طفل خود خم شد اما تیر پیش از او گلوى او را بوسه داد.»
۲۶۸- نفس المهموم، ۳۴۹.
۲۶۹- تذکره الخواص، ۱۴۳.
۲۷۰- ابصار العین، ۲۴.
۲۷۱- نفس المهموم، ۳۵۱ / مقتل الحسین مقرم ۲۷۳.
۲۷۲- تاریخ یعقوبى ۲/۲۴۵.
۲۷۳- حیاه الامام الحسین ۳/۳۰۹.
منبع:قصّه کربلا- به ضمیمه قصّه انتقام، على نظرىمنفرد.
شهداى بنىهاشم در کربلا
- مهر ۱۸, ۱۳۹۳
- ۰۰:۰۰
- No Comments
- تعداد بازدید 104 نفر
- برچسب ها : بنی هاشم, داستان جنگ, دفاع مقدس, سایر مقالات, شهدا, علی اکبر, قاسم, کربلا