دیدار با یک جانباز ۷۰ درصد شیمیایی (( سید محمد میر غنی ))
* * *
نام: سید محمد میر غنی
تاریخ ومحل تولد: ۱۳۴۳ – گلستان
تاریخ و محل اعزام:۱۳۶۵- شهرستان شاهرود
مدت حضور در جبهه: ۲ سال
درصد مجروحیت: ۷۰ درصد شیمیایی
محل سکونت: استان گلستان – شهرستان شاهرود
دردهایش؛ یادگاری راز آلود دوران دفاع مقدس است. می گوید: برادر! برای دیدارت چند پله بیشتر باقی نمانده است.دو ماه است که در بیمارستان ساسان بستری ست. خس خس سینه و سرفه های پی در پی اجازه صحبت کردن به او نمی دهد اما با این حال می پذیرد تا کمی با ما درد دل کند.
سید محمد میر غنی جانباز ۷۰ درصد شیمیایی متولد ۱۳۴۳، اهل شهرستان شاهرود است، هر دو ماه یکبار در بیمارستان بستری می شود و این رفت و آمد های مکرر بیشتر او را آزار می دهد.
از او خواستم تا از روزهای اول جنگ بگوید:
سال ۱۳۶۵ برادرم سید حسین به کردستان رفت و در یکی از عملیات ها مفقود الاثر شد. بعد از آن تصمیم گرفتم به جبهه بروم.
همان سال در بسیج شهرستان شاهرود آموزش دیدم. بعد از آن به لشکر ۲۵ کربلا ملحق و به منطقه اعزام شدم.
مسئول تدارکات بودم و برای رزمنده ها در خط مقدم غذا و مهمات می بردم. گاهی هم که در منطقه عملیاتی انجام می شد، مجروحین را به عقب منتقل می کردم.
بعد از شهادت برادرم دیگر نمی خواستم از منطقه برگردم . با خودم عهد کرده بودم که تا هر زمان که جنگ باشد در منطقه بمانم.
وقتی به یاد برادر شهیدش می افتد، سکوت می کند. گویی بغض گلویش را می فشارد بعد از چند دقیقه ادامه می دهد:
برای عملیات به جزیره مجنون اعزام شدیم ، عملیات حساسی بود و باید تمام تلاش خود را به کار می گرفتیم تا منطقه را از تصرف دشمن خارج کنیم. زمانی که دشمن متوجه شد که شکست خوردنش قطعی ست مثل همیشه اقدام به بمباران شیمیایی منطقه کرد.
شدت بمباران به حدی بود که بسیاری از دوستان من همان جا به شهادت رسیدند. امکاناتی برای کمک به آنها در دسترس نداشتیم.
ماسکم خراب شده بود. یک دستمال را خیس کردم و دور دهانم پیچیدم، به سختی مجروحین را سوار ماشین می کردم تا بتوانم به عقب منتقل کنم.
به عقب که برگشتم، دیگر نتوانستم از ماشین پیاده شوم، همان جا بیهوش شدم . بعد از یک هفته که به هوش آمدم، متوجه شدم که در بیمارستان اهواز بستری هستم.
بدنم تاول زده بود چشم هایم جایی را نمی دید. بعد از یک ماه که در اهواز بستری بودم چون شدت مجروحیتم زیاد بود به بیمارستان بقیه الله تهران منتقل و آنجا تحت درمان قرار گرفتم. بعد از سه ماه بینایی چشم هایم را بدست آوردم. تاول های بدنم هم با استفاده از پماد های مخصوص کمی بهتر شد.
محمد به سختی نفس می کشد. دیگر نمی تواند صحبتش را ادامه بدهد. اکسیژن را روی دهانش می گذارد و چشم هایش را می بندد .
دخترش مهری همراه او به بیمارستان آمده است. آنها هیچ کس را در تهران ندارند.
مهری می گوید:
پدرم هر دو ماه یکبار در بیمارستان ساسان بستری می شود. بیشتر وقت ها هم در بخش مراقبت های ویژه است.
مادرم به همراه پدر به تهران می آمد. زمانی که مادرم در خانه نیست شرایط روحی ام بیشتر به هم می ریزد.
به همین خاطر این بار من با پدرم آمده ام.
مهری بغض می کند چند دقیقه می گذرد و کمی بعد ادامه می دهد: خیلی سخت است که ببینی در یک لحظه پدرت آرام نشسته و صحبت می کند ولی یکدفعه نفسش بند می آید و دیگر توان حرف زدن ندارد.
واقعاً سخت است. گاهی هم که بی هوش می شود، فکر می کنم آیا این بار هم چشمهایش را باز می کند یا نه!
فرزند این جانباز با نگاه به پدر می گوید: خانواده یک جانباز همیشه با استرس و نگرانی زندگی می کنند چرا که هر لحظه ممکن است خنده های آنها به گریه تبدیل شود.
پدرم بیشتر از اینکه کنار ما باشد در بیمارستان بستری ست. کاش مسئولین کمی از این مشکلات ما را درک می کردند و شرایط بهتری را برای جانبازان فراهم می کردند تا آنها مجبور نشوند برای درمان خود از شهر و خانواده خود مدت های طولانی دور شوند.
در همین حال محمد ماسک اکسیژن را بر می دارد و می گوید: من شرمنده خانواده ام هستم. هیچ گاه نتوانستم در کنار فرزندانم باشم. حتی یکبار هم نتوانستم به همراه خانواده ام به گردش و تفریح بروم.
او از دردها و مصدومیتش هم می گوید: ریه هایم به شدت آسیب دیده طوری که هر روز باید ساعت ها از اکسیژن استفاده کنم.
زمانی که دچار تنگی نفس می شوم، تمام بدنم شروع به لرزیدن می کند و توانایی تکان خوردن ندارم. قلبم دچار ناراحتی شده و مجبور به عمل شدم. و در حال حاضر قلبم با باطری کار می کند، قرنیه هر دو چشمم هم آسیب دیده که هر دو را عمل کرده اند.
محمد با صدای گرفته و بغض آلود ادامه می دهد : چند پله بیشتر برای دیدار برادر شهیدم نمانده است. دیگر طاقتم تمام شده خدا گواه است، آرزوی دیدار شهدا و برادرم را دارم .
سید محمد میر غنی با خانم فاطمه دنیا طلب ازدواج کرده و ثمره این زندگی مشترک پنج فرزند به نام جواد ، علی ، کمیل ، مریم و مهری است.
خودش می گوید:همسرم بسیار فداکار است و در تمام این سال های پر از رنج و سختی هیچگاه اعتراض نکرده و همیشه و همه جا یار و یاور من بوده است.
محمد در آخر گفت: از خدا می خواهم تمام جانبازان را شفا دهد. و به خانواده های آنها صبر عطا کند. تا بتوانند این شرایط سخت را تحمل کنند.
امیدوارم مسئولین توجه بیشتری به جانبازان و خانواده های آنها داشته باشند و شرایط و تسهیلات رفاهی را برای خانواده های جانبازان فراهم کنند تا آنها حداقل دغدغه کمتری داشته باشند.
طاقتم تمام شده ، آرزوی دیدار برادر شهیدم را دارم
- شهریور ۸, ۱۳۹۴
- ۰۰:۰۰
- No Comments
- تعداد بازدید 204 نفر