عَنْ أَبِی وَلَّادٍ الْحَنَّاطِ قَالَ سَأَلْتُ أَبَاعَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ « وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً / سوره بقره /۸۳ وسوره نساء / ۳۶ و سوره انعام / ۱۵۱ و سوره اسراء / ۲۳» مَا هَذَا الْإِحْسَانُ ؟ فَقَالَ : الْإِحْسَانُ أَنْ تُحْسِنَ صُحْبَتَهُمَا وَ أَنْ لَا تُکَلِّفَهُمَا أَنْ یَسْأَلَاکَ شَیْئاً مِمَّا یَحْتَاجَانِ إِلَیْهِ وَ إِنْ کَانَا مُسْتَغْنِیَیْن .
الکافی ، ج ۲، ص ۱۵۷، باب البر بالوالدین
شخصی به نام ابوولاّد از امام صادق از تفسیر « بالوالدین احسانا » سؤال کرد که این احسان چیست ؟ حضرت فرمودند : احسان آن است که معاشرتت با آنان نیکو گردانی و اگر چیزی را می خواهند قبل از آن که درخواست کنند تهیّه نمایی اگر چه به آن نیاز نداشته باشند .
یادآوری
چون مصداقِ اوّلِِ احسان ( معاشرت نیکو ) مشتمل بر مطالبِ فراوانی است در این فصل ، ابتدا مصداقِ دوم یعنی ( انجام عمل قبل از درخواست ) را بیان می داریم و در فصلِ بعدی معاشرتِ نیکو را بحث خواهیم نمود .
۱ . مردی محضر سلطان العارفین ، آیت الله العظمی سلطان آبادی قدّس سرّه آمد آقا فرمودند : من تو را خیلی دوست دارم و عجیب به تو علاقه مندم امّا یک صفحه ی تاریک در پرونده ات دیده ام که از تو که این همه حال عبادت و …. داری متعجّبم که این صفحه ی تاریک چیست ؟ منتها تو باید راضی باشی تا من بدانم آن صفحه ی تاریک چیست [ چون خداوند نمی خواهد کسی پرونده ی کسِ دیگر را بداند مگر یک استثنائاتی که بخواهند برای بعد از مرگش بازگو کنند و آن هم معمولاً نیکی هاست و اگر بدی ها را برای بعضی از اولیای الهی مکشوف می کردند برای این بود که ایشان به دیگران بگویند مواظب باشید عاقّ والدین این است مواظب باشید شراب خوار این است امّا چنین کسانی هیچ وقت اسم هم نمی بردند ] آن شخص خدمتِ آیت الله العظمی سلطان آبادی عرض کرد : بگذارید ببینم و خودم بررسی کنم امّا هرچه فکر کرد آن صفحه ی تاریک را پیدا نکرد به آقا عرض کرد من پیدا نکردم و راضی هستم شما بررسی کنید آقا تأملی کرده و فرمودند : تو که این همه به پدر و مادرت رسیدگی می کردی و رعایتِ حال آنان را می نمودی متأسّفانه در یک سال زمستانی که گفته بودی لباس گرم می گیرم دوروز دیرتر گرفتی با اینکه پدرت به مادرت گفته بود به او نگو روز سوم مادرت طاقت نیاورد و به تو گفت فلانی زمستان است و بنا بود برای ما لباس گرم بگیری همین که این حرف را به تو زد ، پدرت بسیار خجالت کشید و با خود گفت : من که پدر هستم و عمری برای بچه ام خرج کردم ، حالا بچه ام باید برای من خرج کند ! او دلش شکست . تو هم آن روز خیلی ناراحت شدی که چرا حواست نبود و پدر و مادرت از تو تقاضا کردند دست آنها را بوسیدی و از آنان عذرخواهی کردی امّا بدان این صفحه ی ظلمت در پرونده ات ماند ! چون مادر مهربان است و به راحتی می گوید امّا پدر وقتی می بیند یک وقتی بچه هارا بزرک کرده و حالا باید از آن ها تقاضا کند خیلی برایش سخت است . آن شخص شروع کرد به زار زار گریه کردن و عرض کرد : آقا متأسّفانه این اتفاق افتاده و آنها هم از دنیا رفته اند حالا من چه کنم ؟ آقا فرمودند : تا زنده ای به نیابتِ آنها نماز ، روزه ، حج ، و کارهای خیر انجام بده شاید پروردگار عالم عنایت کند و مشکل حل گردد.
۲ . برادر یکی از شهدا خاطره زیبایی را از برادر شهیدش نقل می کرد که برادرم درهنرستان درس می خواند یک روز من با مادرم منزل بودیم متوجّه شدیم کسی با پایش به درب منزل می کوبد معلوم است بادستش نمی تواند زنگ بزند وقتی وارد شد دیدیم بند کیفش را روی شانه انداخته و زیر یک بغلش وسایل فنّی حرفه ای اش و زیر بغلِ دیگرش نان برای منزل خریده و صورتش غرقِ عرق ، مادرم گفت : جواد جان کاش می آمدی وسایل ات را منزل می گذاشتی و بعد می رفتی توی صف نانوایی . با کمال تعجّب دیدم برادرشهیدم به مادرم گفت : مادرجان من می دانستم خانه نان نداریم ترسیدم بیایم خانه و شما بخواهید خودتان را کوچک کنید و بگوئید جواد نان نداریم برو نان بگیر ، مادرجان من دوست ندارم مادرم خودش را در برابرمن کوچک کند ، درود و رحمتِ خداوند برشما آزاد مردان که به ما عملاً درس بزرگواری آموختید .
۳ . … مثلاً در ایّامِ خانه تکانی ( این سنّتِ خوبی که ما ایرانی ها داریم ) قبل از اینکه مادر بگوید : عزیزم یک دستمالی به اینجا بکش ، تو خودت باید بروی و کار او را انجام دهی آن عارفِ بزرگوار …. تا چندسال پیش که پدر و مادرشان زنده بودند چند روز به عید نوروز مانده بود به خانه ی پدر و مادر می رفتند و منزل آنان را تمیز و مرتّب می کردند به زن و فرزندانِ خود هم می فرمودند : اگر می خواهید بیایید و اگر نیامدید مشکلی نیست ولی من وظیفه دارم بروم همسرشان هم برای دستبوسی پدر و مادر همسرش می رفت و سال تحویل هم آنجا بودند و بعد اجازه می گرفتند و برمی گشتند … امّا بعضی از ماها چطور ….