آیا درک ذات حق و رویت خدا در آخرت امکان دارد ؟

آيا درك ذات حق و رويت خدا در آخرت امكان دارد ؟

آیاتی از قرآن کریم، بیانگر ملاقات و رؤیت خداوند به وسیله بهشتیان است که به تعدادی از آن‏ها اشاره می‏شود: الف. وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَهً وَ سُرُوراً؛ خداوند آنان را می‏پذیرد در حالی که غرق شادی و سرورنه، (دهر، آیه ۱۱). این جمله به ضمیمه آیات قبلی، اشاره به ابرار دارد که به تعدادی از خصوصیات آنان در این آیات اشاره شده است. ب. وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَهٌ إِلی‏ رَبِّها ناظِرَهٌ؛ در آن روز، صورت‏هایی شاداب و مسرور است و به پروردگارش می‏نگرد، (قیامت، آیه ۲۲ و ۲۳). با توجه به این آیات، روشن می‏شود که اصل این که رؤیتی واقع می‏شود، مورد پذیرش قرآن قرار گرفته و از سوی دیگر این رؤیت مخصوص بهشتیان است. حالا منظور از رؤیت و ادراک ذات حق چیست؟ آیا منظور، نظر کردن حسّی است یا نظر قلبی، یعنی، دیدن قلب به وسیله حقیقت ایمان؟ بدیهی است منظور از نظر کردن به خدای تعالی، نظر کردن حسّی – که با چشم انجام می‏شود – نیست؛ چون بر محال بودن آن برهان قاطع داریم. همان طور که دلایل عقلی و احادیث معصومین(ع)، بر این مطلب دلالت دارد. آیاتی از قبیل لا تُدْرِکُهُ اَلْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ اَلْأَبْصارَ؛ چشم‏ها او را نمی‏بینند ولی او همه چشم‏ها را می‏بیند، (انعام، آیه ۱۰۳). بر این ادعا دلالت دارند. از سوی دیگر آیاتی هم بر رؤیت قلبی اشاره دارند: ما کَذَبَ اَلْفُؤادُ ما رَأی‏؛ قلب پیامبر در آنچه دید هرگز دروغ نگفت‏، (نجم، آیه ۱۱). آن گاه این سؤال پیش می‏آید که آیات یاد شده، با آیاتی که تعبیر به “لقاء الله” (دیدن و ملاقات خدا) کرده‏اند، چگونه قابل جمع است؟ پاسخ آن است که مراد از این رؤیت، قطعی‏ترین و روشن‏ترین مراحل علم است و تعبیر آن به رؤیت، برای مبالغه است. در میان معلومات ما، معلوماتی هست که اطلاق رؤیت بر آنها صحیح است و ما با علم حضوری، به وجود آنها علم داریم؛ مثل این که بگوییم من خود را می‏بینم که منم. و می‏بینم که نسبت به فلان امر، ارادت و نسبت به آن دیگری کراهت دارم. معنای این دیدن‏ها، آن است که من ذات خود را چنین می‏یابم و آن را بدون این که چیزی بین من و آن حائل و مانع باشد، چنین یافتم. این امور به حواس یا فکر درک نمی‏شوند؛ بلکه درک آنها از این جهت است که برای ذات انسان حاضرند و درک آنها، نیازی به به‏کارگیری فکر ندارد. حال می‏گوییم هر جا که خدای تعالی از دیدنش سخن گفته است، در همان جا خصوصیاتی ذکر کرده که از آن خصوصیات می‏فهمیم مراد از دیده شدن خدای تعالی، همین قسم از علمی است که خود ما هم آن را رؤیت و دیدن می‏نامیم؛ مثلاً در سوره “فصّلت” قبل از اثبات رؤیت، نخست ثابت کرده است که خداوند نزد هر چیزی حاضر و مشهود است: أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلی‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ شَهِیدٌ؛ آیا کافی نیست که پروردگارت بر همه چیز شاهد و گواه است‏، (فصّلت، آیه ۵۴). در این آیه خداوند اثبات کرده که حضورش به چیزی یا به جهتی معین و یا مکانی مخصوص اختصاص ندارد؛ بلکه نزد هر چیزی شاهد و حاضر و بر هر چیزی محیط است. به طوری که اگر به فرض مُحال، کسی بتواند او را ببیند، می‏تواند او را در وجدان خودش و در نفس خود و در ظاهر هر چیز و در باطن آن ببیند، این است معنای دیدن خدا و لقای او؛ نه دیدن به چشم و ملاقات به جسم که جز با رو به رو شدن حسّی و جسمانی و متعیّن بودن مکان و زمانِ دو طرف، صورت نمی‏گیرد. گفتنی است که مانع و حائل، میان مردم و خداوند، تیرگی گناهان و معاصی آنان است. این تیرگی‏ها، روی دل‏ها (جان‏ها) ی ایشان را پوشانده و نمی‏گذارد که آنان پروردگار خود را مشاهده کنند. و از لذت لقای الهی و درک فیض حضور برخوردار گردند. قرآن می‏گوید: “آنان (مؤمنان) به ذات پاک پروردگارشان می‏نگرند”،(إِلی‏ رَبِّها ناظِرَهٌ). منظور نگاهی با چشم دل و از طریق شهود باطن است؛ نگاهی که آنان را مجذوب آن ذات بی‏مثال و آن کمال و جمال مطلق می‏کند و لذتی روحانی و توصیف‏ناپذیر به ایشان دست می‏دهد. این مطلب هیچ ارتباطی به مشاهده حسّی خداوند در قیامت ندارد؛ زیرا لازمه چنین مشاهده‏ای، جسمانی بودن خداوند و وجود در مکان و کیفیت و حالت خاص جسمانی است. به ویژه آن که آیاتی مانند لا تُدْرِکُهُ اَلْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ اَلْأَبْصارَ، (انعام، آیه ۱۰۳). مطلق است و هیچ اختصاصی به دنیا ندارد. همه انسان‏ها نمی‏توانند به رؤیت غیر حسی، خدا را در روز قیامت مشاهده کنند؛ بلکه تنها کسانی که زمینه حصول چنین رؤیتی را در دنیا برای خود فراهم کرده‏اند، می‏توانند او را مشاهده کنند. آیات قرآن نیز رؤیت خداوند را در روز قیامت به ابرار و بهشتیان اختصاص داده است؛ اما این شهود حق تعالی نیز به کنه ذات الهی راه ندارد. ذات حق که از آن به “هویت غیبیه”، “غیب ذات”، “مقام ذات”، “مرتبه ذات” و گاهی هم به الفاظ دیگر مانند “عنقاء” و “غیب‏الغیوب” تعبیر آورده می‏شود، وجودِ صرف و صرفِ وجود است؛ هیچ گونه حدّی ندارد و غیرمحدود است؛ از جمیع تعینات – چه مفهومی و چه مصداقی – مبرّا است. نه نامی دارد و نه نشانی؛ نه اسمی دارد، نه رسم و صفتی؛ نه با اسم یا صفتی مقیّد است و نه با عدم آن اسم یا صفت؛ نه با تعیین خاصی متعین است و نه با عدم همان تعیّن. حتی با “اطلاق” و “عدم تعین” هم مقیّد نیست. زیرا “اطلاق” و “عدم تعیین” نیز به جای خود نوعی تعیین، و نوعی قید است، و مقام ذات از آن هم منزّه و مبرّاست. تعیّنات الهی و وصفی، و به تعبیری اسما و صفات حق، همه از مقام ذات متأخراند، و همه در مقام تجلّی به ظهور می‏رسند. در تجلی ذات غیبی است که این اسم و آن اسم، و این صفت و آن صفت مطرح می‏گردد. البته این بدان معنا نیست که در ذات، کمالات صفات و اسما وجود نداشته باشد؛ بلکه به این معنا که در مقام ذات، اسما و صفات به نحوی که تعین داشته باشند و اسمی متمایز از اسم دیگری و صفتی متمایز از صفت دیگر و یا اسم و صفتی متمایز از ذات باشد، وجود ندارد؛ مثلاً کمال علم بی‏حد و حدود در ذات هست؛ ولی نه به نحوی که تعین داشته باشد و “علم” باشد و نه مثلاً “قدرت” و هم چنین کمال قدرت نا محدود در مقام ذات هست ولی نه به نحوی که تعین داشته باشد و “قدرت” باشد و نه علم. به فرموده علامه طباطبایی(ره) “و چون وجود واجبی، صرف و خالص است، نا محدود می‏باشد و در نتیجه از هر نوع تعین اسمی و وصفی و هر نحوه تقیید مفهومی، منزّه خواهد بود؛ بلکه از همین حکم (که ذات او و وجود او را هیچ گونه تعین و قیدی نیست) نیز مبرّا می‏باشد”، (رسائل توحیدی، علامه طباطبایی، ترجمه و تحقیقی علی شیروانی، ص ۲۰ – ۲۱). ازاین‏رو، نه فکر به مقام ذات خداوند راه دارد، نه عقل، نه وهم و نه کشف ارباب کشف و شهود. همه اینها از این مقام قاصراند و در این میدان کاملاً عاجز و اگر قدم پیش گذارند، همه حیران گشته و یا به ضلالت افتاده، به خطا رفته و به حقیقت نرسند و بلکه از آن دورتر شوند. به کنه ذات او به هیچ وجه راهی نیست. یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً، (طه، آیه ۱۱۰).
 در آلا فکر کردن شرط راه است‏         ولی در ذات حق محض گناه است‏
 بود در ذات حق اندیشه باطل‏             محال محض دان تحصیل حاصل‏
  (شبستری/گلشن راز) امام رضا(ع) در کلماتی این حقیقت را چنین بازگو می‏کنند:
… فلیس الله عرف من عرف بالتشبیه ذاته، و لا ایّاه و حدّ من اکتنهه، و لا حقیقته اصاب من مثلّه، و لابد صدّق من نّهاه، و لا صمد صمده من اشاره الیه…؛ … پس، خدای را نشناخته است آن کس که ذات او را به چیزی تشبیه کرده است، و به توحید او نایل نگشته است آن کس که خواسته است به کنه ذات او برسد و به حقیقت او نرسیده است آن کس که ذات او را تصویر ذهنی نموده است، و به او تصدیق نکرده است آن کس که ذات او را حدّی قائل شده است، و به جانب او روی نیاورده است آن کس که به ذات او اشاره نموده است…، (توحید، صدوق، به نقل از مقالات، استاد محمد شجاعی، ج ۳، ص ۱۹۰).

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا