انس و اشتیاق امیرالمؤمنین به مرگ

انس و اشتیاق امیرالمؤمنین به مرگ

امام علی علیه السلام می فرماید: «وَ اللَهِ لاَبْنُ أَبِی طَالِبٍ ءَانَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْیِ أُمِّهِ؛ سوگند به خدا که همانا فرزند أبوطالب اُنسش به مرگ بیشتر است از انس کودک به پستان مادرش» (نهج البلاغه خطبه۵ و از طبع مصری با تعلیقه عبده، ج۱ ص۴۱). این جمله آن حضرت از فقرات خطبه ای است که بعد از رحلت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ایراد فرموده است، در وقتیکه زبیر و أبوسفیان و جماعتی از مهاجرین گرد آن حضرت جمع شده و آن حضرت را به قیام تحریک می نمودند (شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید بیست جلدی ج۱ ص۲۱۹-۲۱۸).

حضرت از نیّتهای بسیاری از آنان که مقصودشان صرفاً حکومت ظاهری و ریاست دنیوی بوده مطّلع و همه را ردّ کرد، و در خطبه اش فرمود: هنوز موقعیّت حکومت الهی برای من زمینه پیدا نکرده و راه هموار نشده و مانند لقمه ای است که گلوگیر شود و یا مانند میوه ای است که در غیر موقع رسیدن، آنرا از درخت بچینند. من برای برداشتن تاج مفاخرت و غرور دنیا حکومت نمی کنم، و برای حرص به مملکت داری حاکم نمی شوم؛ و تقیّه و سکوت من هم بر اساس خوف از مرگ نیست. و سپس این جمله غرّاء را میفرماید و بدنبالش می گوید: «بَلِ انْدَمَجْتُ عَلَی مَکْنُونِ عِلْمٍ لَوْ بُحْتُ بِهِ لاَضْطَرَبْتُمُ اضْطِرَابَ الاْرْشِیَهِ فِی الطُّوَی الْبَعِیدَهِ ؛ ولی من چنان بر علوم مخفیّه دست یافتم و حقائق اسرار با وجود من درهم آمیخت که اگر لب بگشایم و پرده بردارم دلهای شما مانند ریسمانهای بلند در چاههای عمیق به تکان خواهد افتاد» (نهج البلاغه/۵). (طوی و طویه به معنی چاه است و ممکن است در عبارت «فی الطوی البعیده» طوی بر وزن علی باشد. و طوی بمعنی مشک است؛ در این صورت البعیده صفت به حال متعلق موصوف است، أی فی الطوی البعیده محلها و مقرها؛ یعنی مثل مشکهایی که در چاههای بعیده القعر والمحل، مقر و محلش باشد).

علاقه و شوق أمیرالمؤمنین به خدا او را مشتاق مرگ می کند و عشق لقای خدا او را مانند انس طفل به پستان مادر مأنوس با مردن میدارد، و لذا در وقتیکه شمشیر ابن ملجم مرادی بر فرقش نشست صدا زد: بِسْمِ اللَهِ وَ بِاللَهِ وَ عَلَی مِلَّهِ رَسُولِ اللَهِ، فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَهِ؛ سوگند به پروردگار کعبه که فائز شدم و گوهر مقصود را بدست آوردم.

ابن اثیر جَزَری در کتاب «اُسْد الغابه » با سلسله سند خود روایت می کند از عثمان بن صهیب از پدرش که امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: «قَالَ لِی رَسُولُ اللَهِ صَلَّی اللَهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ: مَنْ أَشْقَی الاْوَّلِینَ؟ قُلْتُ: عَاقِرُ النَّاقَهِ. قَالَ: صَدَقْتَ. قَالَ: فَمَنْ أَشْقَی ا لاْ خِرِینَ؟ قُلْتُ: لاَ عِلْمَ لِی یَا رَسُولَ اللَهِ. قَالَ: الّذِی یَضْرِبُکَ عَلَی هَذَا، وَ أَشَارَ بِیَدِهِ إلَی یَافُوخِهِ. وَ کَانَ یَقُولُ: وَدَدْتُ أَنَّهُ قَدِ انْبَعَثَ أَشْقَاکُمْ فَخَضَبَ هَذِهِ مِن هَذِهِ، یَعْنِی لِحْیَتَهُ مِن دَمِ رَأْسِهِ؛ رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم به من فرمود: شقی ترین پیشینیان کیست؟ عرض کردم: آنکه از قوم ثمود بود و شتر صالح پیمبر را پی کرده و او را کشت. پیامبر اکرم فرمود: راست گفتی. پس بگو شقی ترین پسینیان کیست؟ عرض کردم: ای رسول خدا نمی دانم! حضرت رسول فرمود: آنکه بزند بر این موضع، و اشاره به یافوخ أمیرالمؤمنین فرمود. (و یافوخ موضعی است در جلوی سر بین استخوان جلوی سر و استخوان مغز سر، که در اطفال نرم است و چون بر آن موضع دست بگذارند فرو رود) و أمیرالمؤمنین علیه السّلام می فرمود: دوست دارم که شقی ترین شما برانگیزد و دست به محاسن خود می کشیده و اشاره به سرش می نموده و می فرمود: ـ اینجا را از اینجا به خون خضاب کند!» (اسدالغابه احوالات امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب ج۴ ص۳۴ و ۳۵ و نیز این روایت را در الصواعق المحرقه ص۷۴ آورده است).

و نیز ابن اثیر روایت می کند با إسناد متّصل خود از أبوالطُّفَیل که: إنَّ عَلِیًّا جَمَعَ النَّاسَ لِلْبَیْعَهِ، فَجَآءَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ مُلْجَمِ الْمُرَادِیُّ فَرَدَّهُ مَرَّتَیْنِ، ثُمَّ قَالَ عَلِیٌّ: مَا یَحْبِسُ أَشْقَاهَا؟ فَوَاللَهِ لیخضین هذه من هذه. ثم تمثل:
اشدد حیازیمک للموت *** فان الموت لاقیکا
ولاتجزع من القتل *** اذا حل بوادیکا
(اسدالغابه ج۴ ص۳۵)

ابوالطفیل گوید که علی امیرالمومنین علیه السلام مردم را برای بیعت با خود جمع نمود و سپس فرمود: چه جلوگیر شده شقی ترین امت را؟ سوگند به خدا هر آینه این محاسن را به خون سر خضاب خواهد نمود و سپس بدین شعر تمثل نمود:
ای علی کمربندهای خود را برای مرگ محکم کن چون حقا مرگ تو را خواهد رسید.
و از کشته شدن مهراس در آن هنگام که در سرزمین تو فرود آید.

مالک اشتر می گوید: من همیشه امیرالمومنین علیه السلام را می دیدم که در موقع نماز رنگش متغیر می شد و روحش به ملاء اعلی می رفت و با خدای خود ملاقات می فرمود و هیچ ندیدم از جنگها و شدائد متزلزل باشد و از مرگ بهراسد گویی مرگ برای او مفهومی نداشت.

اصبغ ابن نباته می گوید: پس از ضربت خوردن که به خدمتش مشرف شدم خود را روی پای مبارکش انداخته گریه می کردم فرمود: ای اصبغ برخیز برای چه گریه می کنی من راه بهشت در پیش دارم. عرض کردم: می دانم تو عاشق لقاء خدا هستی و راه بهشت در پیش داری من بر فقدان و مهاجرت تو گریه می کنم من بر خود مینالم.
* * *
منبع : معادشناسی ۱، صفحه ۷۵-۷۱

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا