محور مسائل اخلاقی، خود را فراموش کردن و از خود گذشتن و از منافع خود صرف نظر کردن است. همانطور که در سلامت بدن یک اصل هست که بمنزله مبدأ و منشأ همه خوبیهاست و آن مساله ” حمیه ” یعنی ترک پرخوری است، در اخلاق هم یک مسئله وجود دارد که اساس همه مسائل اخلاقی است و آن رهائی از خودی و رها کردن و ترک ” منیت ” است.
در مسائل اجتماعی آن اصلی که مادر همه اصل هاست، عدالت است. عدالت یعنی رعایت حقوق افراد دیگر. مشکلی که بشر، هم در اخلاق دارد و هم در اجتماع، از جنبه اجرائی اینهاست یعنی هیچکس نیست که اخلاق را نشناسد و یا نداند که عدالت تا چه اندازه ضرورت دارد. مشکل کار در مرحله اجراست. آن وقتی که انسان می خواهد یک اصل اخلاقی را رعایت کند می بیند منافعش در یک طرف قرار گرفته و اخلاق در طرف دیگر. می بیند راستگوئی در یک طرف قرار گرفته و منفعت و سود در طرف دیگر، یا باید دروغ بگوید، خیانت کند و سود را ببرد و یا باید راست بگوید، امانت بورزد و از سود صرف نظر کند. اینجاست که می بینیم بشر که دم از اخلاق و عدالت می زند پای عمل که می رسد ضد اخلاق و ضد عدالت عمل میکند. تنها چیزی که پشتوانه اخلاق و عدالت است و اگر در انسان وجود پیدا کند انسان به سهولت راه اخلاق و عدالت را در پیش می گیرد و سود را کنار می زند تنها ایمان است. چه ایمانی؟ ایمان به خود عدالت و ایمان به خود اخلاق. چه وقت انسان به عدالت بعنوان یک امر مقدس و به اخلاق به عنوان یک امر مقدس ایمان پیدا می کند؟ آنوقت که به اصل و اساس تقدس یعنی خدا، ایمان داشته باشد لهذا بشر عملا به آن اندازه به عدالت پایبند است که به خدا معتقد است، آن اندازه عملا به اخلاق پایبند است که بخدا ایمان دارد. مشکل عصر ما همین است. خیال می کردند که علم کافی است، اگر ما عدالت و اخلاق را بشناسیم و به آنها عالم باشیم کافی است برای اینکه اخلاقی و عادل باشیم، ولی عمل نشان داد که اگر علم منفک از ایمان بشود نه تنها برای اخلاق و عدالت مفید نیست، بلکه مضر هم هست. مصداق قول سنائی می شود که:
چو دزدی با چراغ آید *** گزیده تر برد کالا
اما اگر ایمان پیدا شد، اخلاق و عدالت پا بر جا می شود. اخلاق و عدالت بدون ایمان مذهبی مثل نشر اسکناس بدون پشتوانه است. ایمان مذهبی که آمد، اخلاق و عدالت هم می آید آنوقت ما می بینیم در اسلام مسئله پرستش خدا بصورت یک امر مجزا از اخلاق و عبادت قرار داده نشده است یعنی عبادت را که اسلام دستور می دهد، چاشنی آنرا اخلاق و عدالت قرار می دهد، یا بگوئیم عدالت و اخلاق را که طرح می کند چاشنی آنرا عبادت قرار می دهد چون غیر از این ممکن نیست. مثالی عرض می کنم: شما در کجای دنیا و در چه مکتبی از مکاتب دنیا سراغ دارید که مجرم با پای خودش برای مجازات بیاید؟ همیشه کار مجرم اینست که از مجازات فرار می کند. تنها قدرتی که مجرم را با پای خودش و به اختیار و اراده خودش بسوی مجازات می کشاند، قدرت ایمان است، غیر از این چیز دیگری نیست. ما وقتی به صدر اسلام نگاه می کنیم، نمونه های زیادی در این مورد می بینیم. البته اینکه می گویم در صدر اسلام، نه اینکه در غیر صدر اسلام نمونه نداریم، خیر در غیر صدر اسلام هم به هر اندازه که ایمان بوده نمونه اش هم هست. اسلام برای مجرم مجازات معین کرده است، مثلا برای شرابخوار و زناکار و دزد مجازات معین کرده است. از طرف دیگر در اسلام اصلی هست و آن اینکه: «الحدود تدرا بالشبهات؛ یعنی حدود با اندک شبهه ای دفع می شود». اسلام هرگز قاضی و حاکم را مکلف نمی کند که برود تجسس و تحقیق بکند تا مجرم را پیدا کند، بلکه در دل مجرم نیروئی می گذارد که خودش برای مجازات بیاید. در زمان پیامبر اکرم و در زمان امام علی علیه السلام چه بسیار اتفاق افتاده است که کسی خودش آمده حضور پیغمبر یا امام و گفته است: یا رسول الله! (یا امیرالمؤمنین!) من فلان جرم را مرتکب شده ام، مرا مجازات کن، من آلوده هستم مرا پاک کن.