در مطلب قبل به دلایل و انگیزه ی اصلی ازدواج اشاره کردیم و اصول اساسی در زندگی را بیان نمودم در این مطلب میخواهیم به این نکته بپردازیم که چگونه ازدواج درستی داشته باشیم تا از پس این ازدواج درست فوق العاده خوشبخت شویم…
بسیار مهم است که از لحاظ جنبههای ظاهری و جسمی و فیزیکی از همدیگر خوشمان بیاید
همانطور که در مطلب قبل اشاره کردم، تنها انگیزه ازدواجمان نباید چشم و ابروی یار و تولید مثل باشد. با این حال، بسیار مهم است که از لحاظ جنبههای ظاهری و جسمی و فیزیکی از همدیگر خوشمان بیاید. به قول عوام، خیلی مهم است که «کیلویی» از هم خوشمان بیاید. این نکته را هم به یاد داشته باشیم که به احتمال بسیار زیاد (اما نه لزوما صد درصد) وقتی خانمی میخواهد همسر انتخاب کند، شبیه پدرش یا برادرش را انتخاب میکند و وقتی آقایی میخواهد همسر انتخاب کند، شبیه مادرش یا خواهرش را. این امر تاحدی طبیعی است. ولی اگر بتوانیم مستقل شویم و هنگام انتخاب همسر انتخابهای دیگر را هم در نظر بگیریم، از خود نشانههای پختگی و بلوغ بیشتری بروز دادهایم.
نکته دیگر اینکه بسیار مهم است که در دوران آشنایی پیش از ازدواج و در دوران نامزدی، حتما به صراحت و با رعایت ادب حرفها و خواستههایتان را مطرح کنید. نترسید، رودربایستی هم نکنید! من خیلی از دخترخانمهای جوان را دیدهام که وقتی با پسر یا مرد مورد علاقه شان آشنا میشوند، یکدفعه در طرف مقابل خود حل میشوند، خودشان را فراموش میکنند؛ هر چه او میگوید برایشان زیبا است و در پاسخ به هر حرف و خواسته او «چَشم» میگویند. تا مدتی این روشِ زندگی ادامه پیدا میکند، اما نمیتواند همیشگی باشد. بالاخره توقعات هم حدی دارد و چون خانم بلد نیست «نه» بگوید و یاد نگرفته خواستههای خودش را بیان کند، خسته و فرسوده میشود و در نهایت یک روز صدایش درمیآید. آقا هم از این تغییر رفتار تعجب میکند و میگوید: «زنم نافرمان شده!» زندگی به هم میریزد در حالیکه مسبب آن خود طرفین بودهاند. خانم یا آقا حرفی را که روز اول میتوانسته بگوید، نگفته و حالا همه آن حرفها و تمایلاتِ ابرازنشده، مثل یک کوه سخت و انکارنشدنی به نظر می رسد.
ازدواج یعنی «من» و «تو» بشویم «ما»
ازدواج، صمیمیت، دوستی و عشق، معنایش این نیست که یکی از طرفین وجود خودش را نادیده بگیرد و در دیگری «حل» شود. عاشقی به این معنا است که «من» باید باشم، «طرف مقابلم» هم باید خودش باشد. یعنی «من» و «تو» بشویم «ما». «ما» یعنی «من» و «تو»؛ ما نه «من» است به تنهایی و نه «تو» به تنهایی، هر دو «با هم» میشویم «ما». عشقی که در آن برفرض خانم به شوهرش بگوید: «هر چه شما بگویی من هم میپذیرم»، اصلا «عشق» حاکم نیست! «حذف» است، «فراموشی خویشتن» است، «از خود بیگانگی» است. و این حذف خویشتن سبب خواهد شد که این زندگی دوام پیدا نکند و منجر به خوشبختی و شادکامی طرفین نشود.
من در عالم معنا وعرفان تخصصی ندارم و در آن زمینه دخالت نمیکنم، ولی در عالم خاکی این قانون که عرض کردم، کار میکند: «ما» محصول عشق است؛ عشق یعنی «ما»، نه «من» به تنهایی و نه «تو» به تنهایی.
با ازدواجِ درست، فوقالعاده خوشبخت میشوید، فوقالعاده خوشبخت!
به یاد داشته باشیم که ازدواجِ درست، اقدام بسیار زیبا و قشنگی است. فوقالعاده خوشبخت میشوید، فوقالعاده خوشبخت! به خاطر داشته باشیم ازدواج نهالی است که ما میکاریم. با ازدواج، تازه عشق آغاز میشود؛ تمام نمیشود! آن چیزی که تمام میشود، لذتِ فعالیت جنسی و جذابیتهای آن است. چرا که کنجکاویمان ارضا میشود. چلوکباب که هم زیاد بخوریم، بعد از مدتی دلمان را میزند، و ممکن است که دوست داشته باشیم نون و آبدوغ بخوریم! باید به یاد داشته باشیم وقتی نهال عشق را میکاریم، این نهال هم مثل هر نهال دیگری مراقبتهای خاص خودش را نیاز دارد: آب میخواهد، هوا میخواهد، کود میخواهد، شتهها و آفتهایش را باید گرفت، هرساش باید کرد. یادمان باشد که هر دو طرف (زن و مرد) باید از این نهال مواظبت و مراقبت کنند. همسران میباید مواظب و مراقبِ هم باشند، به یکدیگر خدمت کنند؛ تا نهال عشقشان بارورتر شود.
اجازه بدهید یک نکته را هم داخل پرانتز عرض کنم. به نظر من بهتر است به جای واژه «اختلاف سلیقه» یا «اختلاف نظر»، از «تفاوت سلیقه» و «تفاوت نظر» استفاده کنیم. همین تغییر ساده واژگان خیلی میتواند به زندگی ما کمک کند و باعث شود که مسائلمان را از دیدگاه متفاوتی ببینیم. اگر نظر همسرتان با شما در زمینهای فرق دارد، به این معنا نیست که شما با هم «اختلاف» داریم، بلکه معنایش این است که در این مورد، شما از دو منظر متفاوت ولی واقعی به یک مسئله یا موضوع مینگرید. وقتی این را بفهمیم، خیلی راحت میتوانیم در مورد تفاوت دیدگاههایمان بحث کنیم و تازه خیلی چیزهای جدید از هم یاد بگیریم. و به یاد داشته باشیم که همین «تفاوتها» است که زندگی را شیرین و متنوع میکند. وگرنه اگر همسران در مورد هر چیزی همرأی و همنظر باشند که زندگی خیلی کسالتبار خواهد شد!
پس هنگامی که ازدواج میکنیم، به یاد داشته باشیم که:
۱. عشق ما نهالی است که باید پرورش پیدا کند.
۲. به خاطر بسپاریم که انسانها وقتی به هم نزدیک میشوند، از هم میرنجند. دو عاشق و معشوق بیشتر از هم میرنجند تا دو نفر که همدیگر را نمیشناسند. پس زباله زندگی را قبول کنید، اما آن را در خانه نگه ندارید!
۳. به یاد داشته باشیم که در روابط جنسی افراط نکنیم، چون زیادهروی در هر کاری بهخصوص این موضوع، بهسرعت موجب دلزدگی میشود. دلزدگی هم باعث جدایی فیزیکی میشود، یعنی من دیگر نمیخواهم تماس داشته باشم. این امر کاملا طبیعی است، ولی ناخودآگاه فکر میکنم که من همسرم را دوست ندارم و همسرم هم همین فکر را میکند. برای جبران این پدیده، دوباره با هم مقاربت میکنیم تا نشان بدهیم که همدیگر را دوست داریم. اما این کار به دلزدگیِ بیشتر میانجامد و وضع بدتر میشود. به همین جهت، یک جیرهبندی باید در روابط زناشویی وجود داشته باشد تا زن و مرد همیشه برای هم جذاب و بهعبارتی «تشنه» باشند.
اگر این سه نکته را رعایت کنیم، ما بیشتر برای هم جذاب خواهیم بود و همیشه میتوانیم از وجود هم و زندگی در کنار هم لذت ببریم.
حتما به متخصصان و مشاوران امور خانواده و امور جنسی مراجعه کنید
باز هم توصیه میکنم حتما به متخصصان و مشاوران امور خانواده و امور جنسی مراجعه کنید. آنها کسانی هستند احتمالا می توانند بهترین شیوههای ارتباطی یافتهشده را به شما آموزش دهند، چه ارتباطات کلامی و رفتاری و چه روابط جنسی. فکر نکنید اینها چیزهایی است که ما باید غریزی بدانیم؛ برعکس، خیلی چیزها است که ما باید یاد بگیریم. افراد متخصص و صاحبنظر میتوانند به شما کمک کنند تا زندگیتان گرم و دلچسب و صمیمیتر باشد. بچههایی هم که در چنین خانوادهای رشد میکنند و بزرگ میشوند، از این صمیمیت و عشق بهرهمند خواهند شد و لذت خواهند برد. آنها از شما یاد خواهند گرفت که چگونه ازدواج کنند، چطور همسر انتخاب کنند و چطور با همسرشان بهترین ارتباط را داشته باشند. لازم نیست در این موارد زیاد با آنها حرف بزنید؛ همین که «خوشبخت» باشید، آنها خودشان خوشبختی را یاد میگیرند و تمرین میکنند.
زناشویی و ازدواج، اقدامی است مثبت به شرطی که با فکر درست و رفتار درست انجام شود، به این شرط که قوانین آن را دریابیم و فکر نکنیم هر چیزی را باید غریزی بدانیم. به یاد داشته باشیم که پدر و مادرهایی که ناخوشبختند، بچههای ناخوشبخت بار می آورند؛ پدر و مادرهایی که با هم زیاد اختلاف و مشاجره دارند، بچههایشان هم «یاد میگیرند» که با همسرانشان زیاد اختلاف و بگوومگو داشته باشند. ولی ما باید این دایره نحس را در یک جایی قطع کنیم. اگر پدر و مادر من با هم نمیساختند، دلیل نمیشود که من هم با همسرم نسازم. من باید یاد بگیرم، آموزش ببینم و خود را متعهد به عمل کردن آنچه که آموختهام بدانم، تا زندگیام به سامان برسد. باید عادتها و باورهای قدیمی را (مانند اینکه اگر به او توجه کنی پررو می شود، به زن نباید رو داد، آنقدر بچه بیاور که نتواند تکان بخورد و…) دور بریزم و با همسرم طوری رفتار کنم که شایسته دو انسان عاشق و آگاه است.
و به یاد داشته باشیم که «عشق» با «اطاعت» فرق میکند. از همسرمان توقع نداشته باشیم که اگر من را دوست دارد، در برابر هر خواسته من بگوید: «چشم». این بردگی است، میخواهی بردهداری کنی یا همسرداری؟ میخواهی در خانهات کلفت داشته باشی یا خانم؟ کلفت، همسر نیست؛ نوکر هم همسر نیست. همسر خوب این نیست که هر چه تو بگویی، بگوید: «چشم». همسر خوب این است که دیدگاهش را محترمانه به شما بگوید، شما هم گوش کنید و با هم به توافق برسید.
بردهداری نکنیم، بردهداری ما را به هیچ جا نمیرساند. آقا و خانم محترم و دوستداشتنی! نه کنیز باشید و نه غلام. مثل خانم و آقا با هم زندگی کنید تا بچههای خانم و آقا بار بیاورید؛ تا اجتماع سالمتری داشته باشید با آدمهای سالم که میتوانند تصمیمهای درستی به نفع خود و جامعه بگیرند. کمک کنیم جامعهمان بهتر شود. من و شما میتوانیم تغییر ایجاد کنیم؛ به شرط اینکه خودمان را باور کنیم و برای ایجاد این تغییر مثبت، اقدام کنیم!