بر بالین عشق , بازوی متبرک , بلند شو , بشارت , به طراوات بهار

بر بالين عشق , بازوي متبرك , بلند شو , بشارت , به طراوات بهار

بر بالین عشق
در شهر شیراز رسم بود علمای برجسته برای شهدا تلقین بخوانند. آن شب قبل از خواب احساس عجیبی داشتم. روز بعد وقتی وارد قبر شدم، در چهره‌ی شهید (۱) حالت تبسمی احساس کردم. زمانی‌که نام مبارک صاحب الزمان (عج) را آوردم، انگار جانی تازه به بدن شهید مراجعت کرد، چون به احترام نام امام زمان (عج) سرش را خم کرد، به نحوی که سر او تا روی سینه خم شد و دوباره به حالت اولیه برگشت.
حالم منقلب شد. اشک از چشمانم جاری گشت. انگار امام زمان (عج) در زمان تدفین او حضور داشت. با مشاهده‌ی این حالت مردم مرا از قبر بیرون آوردند، و علت گریه‌ام را پرسیدند؛ فقط توانستم بگویم: اگر صحنه‌هایی را که من دیدم، شما هم می‌دید. مثل من نمی‌توانستید تلقین شهید را ادامه دهید. کسی دیگر تلقین شهید را بخواند.
۱_ شهید احمد خادم‌الحسینی
منبع :کتاب لحظه‌ های آسمانی
راوی : حجه ‌الاسلام طوبائی

 

بازوی متبرک
نزدیک شروع عملیات، سیدمحسن حسنی قصد رفتن به رودخانه را کرد تا غسل شهادت کند. مانع او شدم. در حالی‌که چشمانش از شادی می‌درخشید، گفت: «خواب امام‌حسین (ع) را دیدم که سوار بر مرکب از دور به طرف مهران می‌آمدند.
وقتی به مقرمان رسیدند، پیاده شده و بازوی تک‌تک بچه‌های گردان را بوسیدند و بعد به طرف من آمده، مرا در آغوش کشیده و بازوی من را هم بوسیدند و دست مبارکشان را به طرف من آورده و مهری در دستم قرار داده و فرمودند: «محسن‌جان به پاداش شرکت در آزادسازی مهران، این تربت را به تو می‌دهم.»
در حین عملیات، ذکر اباعبدالله (ع) را بر لب داشت و اشک می‌ریخت که ناگهان با انفجار یک خمپاره، ترکشی بوسه بر جای بوسه‌ی مولایش حسین (ع) زد.
منبع :کتاب جرعه ی عطش

 

بلند شو
در اردوگاه تکریت ۱۲، برادری به نام “فرزانه” که از ناحیه‌ی کمر و پا فلج بود، حضور داشت. تحمل شرایط سخت اسارت، آن هم با وجود معلولیت، نیاز به روحیه‌ای قوی داشت و در تمام لحظات، حتی هنگامی‌که از شدت درد به خود می‌پیچید، هم‌چنان در حالت عبادت، به راز و نیاز با خداوند مشغول بود.
به برکت همین خلوص نیت و صفای باطنی، یک شب در عالم خواب، مولا امیرالمؤمنین (ع) را دید که حضرت بالای سرش ایستاده و امر می‌کند که «بلند شو.» فرزانه می‌گوید: «نمی‌توانم» و حضرت دوباره می‌فرمایند: «من به تو می‌گویم بلند شو، در ضمن از قول من به بچه‌های دیگر هم بگو که شما پیروز هستید و به زودی آزاد خواهید شد.» شفا یافتن این برادر و خواب نویدبخش او، روح تازه‌ای به محیط خفقان اردوگاه بخشید.
منبع :کتاب بانوی فریادرس
راوی : آزاده ایرج رحیمی‌

 

بشارت
جریانی به واسطه‌ی توسل به امام حسین (ع) در محرم سال ۱۳۶۶ بر من (۱) واقع گردید. یک شب بعد از انجام عهدی که با خود نمودم و آن خواندن زیارت عاشورا و قرآن برای امام زمان (عج) و امام حسین (ع) بود، پس از عزاداری در بقعه‌ی متبرک علی‌مالک جهت استراحت به منزل یکی از برادران رفتیم و در آن‌جا خوابیدیم.
حدود ساعت ۲ صبح در عالم خواب در حالی که اسلحه‌ای در دست داشتم، یکی از برادران را دیدم و او به من گفت: سید تو و سه نفر دیگر شهید خواهید شد،‌ و مرا نزد لوحی که پرده‌ای بر روی آن کشیده شده بود،‌ برد. پرده را کنار زد و گفت: «ببین، اسم‌های شما چهار نفر بر روی آن ثبت گردیده است»، بعد روی آن را پوشاند و من با همان وضع نزد چند تن از برادران که اولین آن‌ها شهید سید هبت‌الله فرج‌اللهی بود رفتم.
‌ با آن‌ها دور یک سفره نشستیم و غذا خوردیم، بعد که از خواب بیدار شدم به شکرانه‌ی این بشارت، یک‌بار سوره‌ی «انا انزلنا» و سه بار سوره‌ی توحید را خواندم و بعد دعای «قل‌اللهم‌مالک‌الملک» را قرائت کردم و پس از اقامه‌ی نماز صبح سجده‌ی شکر به جای آوردم.
۱_ شهید سیدرضا پورموسوی در سال ۱۳۴۵ در دزفول متولد شد، پس از عضویت در بسیج و فعالیت قرآنی و شرکت در عملیات‌های نظامی مختلف در سال ۱۳۶۷ در عملیات والفجر ۱۰ در شمال عراق به فیض شهادت نایل آمد.
منبع :کتاب لحظه‌های آسمانی
راوی : شهید سیدرضا پور‌موسوی

 

به طراوات بهار
بعد از عملیات “مطلع‌الفجر” که در منطقه‌ی گیلان‌غرب انجام گرفت، پیکر چند تن از شهدا در منطقه جا ماند. به دلیل حجم آتش دشمن، انتقال اجساد ممکن نبود و بچه‌ها از دور پرندگانی که قصد آسیب رساندن به پیکر شهدا را داشتند با تیر می‌زدند تا بدن‌ها سالم بماند؛ ولی پیکر مطهر شهیدی که اهل بابل بود، درست مقابل سنگر دیده‌بانی عراقی‌ها رو‌به‌روی ما افتاده بود، که انتقال آن کار ساده‌ای نبود.
سرگرد «ولی‌بیک ناصری» و خدمه‌ی تانک، هر روز صبح ده، بیست گلوله‌ی تانک به سمت آن سنگر که از بتون آرمه بود شلیک می‌کردند، اما آن سنگر منهدم نمی‌شد.
سرانجام یک روز برادر ناصری در حال شلیک به آن سنگر بود که به شهادت رسید و سنگر منهدم شد. بچه‌های اطلاعات خود را به زیر سنگر دیده‌بانی دشمن رساندند و چون احتمال می‌دادند که پیکر شهید تله شده باشد و دشمن‌ها در اطراف آن مین گذاشته باشند، آن را به عقب کشیدند.
وقتی پیکر شهید به عقب آمد، با این‌که حدود یک ماه از شهادتش می‌گذشت، با کمال تعجب مشاهده کردیم جسد کاملاً سالم است. پیکر او نه سیاه شده بود و نه عفونت پیدا کرده بود، و به غیر از جای اصابت گلوله‌ها هیچ اثر دیگری در آن دیده نمی‌شد.
منبع :کتاب لحظه ‌های آسمانی
راوی : محمود رفیعی

 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا