حدیث معروف و مسلمی هست و از احادیثی است که هم شیعه قبول دارد و هم اهل تسنن، هم اینها در کتبشان روایت کرده اند همه آنها، و در معتبرترین کتابهای ما مثل اصول کافی ذکر شده است. حدیث بسیار پرمعنایی است که یک دنیا معنی برای این حدیث هست و ذکر کرده اند. حدیث قدسی است؛ امام می فرماید: که خدای متعال فرموده است: «لایزال العبد یتقرب الی بالنوافل» دائما چنین است که بنده به واسطه نوافل – یعنی عباداتی که بر او واجب نیست و صرفا مستحب است – به من نزدیک می شود.
فرائض از یک نظر از نوافل مهمترند به دلیل اینکه فرائض واجب شده. معلوم می شود که در درجه ای بوده که باید انسان انجام بدهد یعنی ملاکات فرائض آنقدر مهم است که به حد وجوب رسیده. نوافل قهرا از نظر ملاکات در این حد نیست اما یک چیزی در نوافل هست که در فرائض نیست و آن این است که انسان فرائض را به حکم اینکه واجبند و اگر انجام ندهد معاقب است انجام می دهد ولی اگر نوافل را انجام ندهد معاقب نیست. حال عملی که انسان اگر انجام ندهد معاقب نیست ولی انجام می دهد، قهرا ارزش بالاتری را دارد مثلا در عبادات بدنی، انسان نماز صبح را می خواند به دلیل اینکه واجب است. خواندن نوافل حکایت می کند از یک نوع لطافت روحی و علاقه ای که از ناحیه بنده به عبادت است، یعنی صرف ترس از ترک و عقابش نیست، چون ترکش اشکال ندارد. در عبادات مالی هم همین جور است. فرض کنید که زکاتی، خمسی، زکات فطره ای بر انسان واجب است؛ به حکم اینکه واجب است انسان می دهد. این از یک نظر خیلی مهم است و خیلی مهمتر هم هست، ولی از یک نظر دیگر آن کسی که به صورت تنفل، یعنی به صورت یک امر استحبابی، زائد بر آنچه بر او واجب است انفاق می کند، کار او یک ارزش بیشتر و والاتری دارد. انسانی که از خدای متعال انتظار تفضل دارد نباید به واجبات قانع باشد.
یک وقتی شخصی – خدا او را بیامرزد؛ البته مرد متشرعی بود در حدی که واجباتش را به دقت عمل می کرد – گفت من یادم نمی آید که در همه عمرم یک قرآن به یک فقیر داده باشم که بر من واجب نباشد. در حدی که بر من واجب بوده، داده ام اما اگر چیزی بر من واجب نبوده نداده ام. من تاکنون ده شاهی که بر من واجب نباشد به کسی نداده ام. گفتم که به همین دلیل هیچ وقت نباید انتظار تفضل حق را داشته باشی. پس تو می خواهی با خدا این جور معامله کرده باشی. اگر خدا بخواهد به عدل خودش با تو رفتار کند (نباید خلاف انتظارت باشد) تو وقتی که هیچ فضل نداری پس چطور انتظار تفضل از پروردگار داری؟! («من لایرحم لایرحم؛ آن کس که رحم نکند به او رحم نمی شود). کسی که به تعبیر ما احساس و عاطفه نداشته باشد و رحمت بر قلبش مستولی نباشد که یک وقت پولی را به یک مستحق بدهد فقط به دلیل اینکه انفاق کرده باشد نه به حکم اینکه کار خوب و خیری و یک حسنه است، واجب نیست و مع ذلک من این کار خیر را انجام می دهم، چنین کسی چگونه انتظار تفضل را دارد؟!
«لایزال العبد یتقرب الی بالنوافل» (نفرمود بالفرائض) بنده من لایزال یعنی استمرارا، پشت سر یکدیگر – به وسیله نوافل قدم به قدم به من نزدیک می شود «حتی احبه» می رسد به مرحله ای که مشمول محبت من می شود. همه بندگان مشمول محبت پروردگار هستند ولی گفته ایم که ما یک رحمت رحمانیه داریم و یک رحمت رحیمیه. مقصود از این رحمت رحیمیه (یعنی مشمول محبت الهی شدن) این است که انسان یک وقت به یک مرحله که می رسد مثل کسی است که می خواهد به مرکزی نزدیک بشود؛ تا به یک مرز نرسیده، با قدم خودش می آید؛ به آن مرز که می رسد یکمرتبه جاذبه آن مرکز او را می کشد؛ می گویند سالک مجذوب، می رسد به مرحله ای که محبت الهی او را فرا می گیرد. آنجا که محبت آمد، دست محبت الهی او را به سوی خودش می کشد. «حتی احبه» تا من او را دوست می دارم. «فاذا احببته … » همین قدر که من او را دوست داشتم، دیگر از آن هویت و منیت او چیزی باقی نمی ماند، همه چیز او من می شوم. «فاذا احبته کنت سمعه الذی یسمع به» گوشی که می شنود منم «و بصره الذی یبصر به» چشمی که می بیند منم «و یده الذی یبطش بها» دستی که حرکت می دهد منم. (همه امور خود را) تفویض و واگذار کرده است. معنی عصمت هم همین است. این، معنی معارج و مراتب و درجاتی است که انسان یا موجودات دیگر بالا می روند؛ و این نهایت هم ندارد. این جور نیست که به یک جا که برسند کار تمام بشود که این آخرین مرحله است. هر چه بالا بروند باز ظرفیت رفتن هست؛ تا ابد که بالا بروند باز ظرفیت رفتن هست.