در مسأله پرستش دو طرز تفکر مختلف در دنیا وجود دارد. یکی این است که پرستش بشر از پرستش سنگ و چوب و رئیس قبیله و حتی مار و مور و بت و ستاره و ماه و خورشید و دریا و کوه و فرشته و پیغمبر شروع شده تا ارباب انواع مختلف، تا می رسد به پرستش خدا. بسیاری از فرنگیها، اغلب اینهایی که تاریخ ادیان می نویسند اینطور می نویسند که پرستش در بشر ابتدا از پرستش همین بت یا پدر خانواده (رئیس خانواده) شروع شد، و از کوچکها شروع شد، از خدای خانواده رسید به خدای قبیله، از خدای قبیله رسید به خدای مملکت مثلا، بعد خدای منطقه، بعد خدای زمین، خدای آسمان، خدای آسمانها، بعد چند خدا، بشر این سیر تصاعدی را انجام داد تا در آخرین مرحله رسید به خدای یگانه. قرآن همیشه عکس مطلب را می گوید. قرآن می گوید اول پرستش خدای یگانه بوده، انحراف از پرستش خدای یگانه منجر به بت پرستی ها شده است. این، دو نوع تاریخ دین بر ضد یکدیگر است. در میان فرنگیها هم عده ای (همین نظریه را دارند).
توحید مولود بت پرستی نیست، یعنی توحید متولد شده و تکامل یافته بت پرستی نیست، بلکه بت پرستی صورت انحرافی خداپرستی است. قرآن که از یک طرف برای انسان فطرت توحیدی قائل است و از طرف دیگر می گوید از روزی که بشر به روی زمین آمده خدا پیغمبران فرستاده است که اینها نگهبان بشر بوده اند، قهرا مکتب قرآن این است که اولین چیزی که در روی زمین پیدا شده توحید است، چون اولین چیزی که در زمین پیدا شده حجت خداست. مکتب اسلام انبیاء این است: اولین کسی که خدا در زمین فرستاد حجت خدا و پیغمبر بود و هیچ وقت زمین خالی از حجت خدا نیست و اگر در روی زمین دو نفر باقی بمانند یکی از آنها حجت خدا خواهد بود. این است که قرآن در بت پرستی ریشه هایی از خداپرستی به دست می دهد که انحرافات خداپرستی به اینجا رسیده است. اینکه ما می گوییم مثلا عرب جاهلیت بت را پرستش می کرد چنین نیست که یکدفعه از خانه اش بیرون آمد، رفت سنگی یا چوبی پیدا کرد و گفت برویم پرستش بکنیم، بلکه اینها یک ریشه هایی در اول و در اصل در خداپرستی داشته است، صورتهای انحرافی خداپرستی و مغالطه هایی در خداپرستی به اینجا رسیده است.
حدیثی هست از امام صادق علیه السلام که در به اصطلاح دین شناسی واقعا حدیث عجیبی است! از امام سؤال کردند که یابن رسول الله! چطور شد که بت پرستی در دنیا پیدا شد؟ اولین بار بت پرستی به چه وسیله پیدا شد؟
حضرت فرمود که بت پرستی بعد از خداپرستی پیدا شد و آن این بود که قبل از یونس، در دوران قبل از تاریخ (به اصطلاح امروز) مرد حکیم و خداپرستی بود و شاید هم پیغمبر (حالا من یادم نیست) به نام اسقلینوس و او مردم را به توحید دعوت می کرد و مردم فوق العاده به او ارادت می ورزیدند، و او مرد. بعد که مرد، مردم در فراق او بی تابی می کردند. شیطان اینجا وسوسه کرد (حالا یا شیطان انس یا شیطان جن)، آمد به آنها گفت که شما خیلی بی تاب هستید، من برای اینکه تسکینی برای قلب شما باشد مجسمه او را برای شما می سازم که لااقل مجسمه اش را ببینید، یادگارش هست.
مردم خیلی خوشحال شدند. مجسمه این مرد خداپرست را ساخت و مردم در ابتدا فقط به دیدن و زیارت آن مجسمه می رفتند که آن مطلب اشکالی نداشت، به عنوان یادگاری بود از خودش، مثل عکسهایی که ما از مردگان خودمان می بینیم. یکی دو نسل گذشت. کم کم شیطان این وسوسه را برای مردم به وجود آورد که خود اسقلینوس اگر در آسمان هست جسدش در اینجاست، هر چه از خودش می خواستید از مجسمه اش بخواهید. به تدریج مردم چسبیدند به این مجسمه به عنوان اینکه روح اسقلینوس در این مجسمه وجود دارد و از او مثلا حاجت بخواهند، نزد او استغفار کنند. کم کم این فکر برایشان پیدا شد که این التراب و رب الارباب ما کجا و خدای یگانه کجا؟! بیاییم عبادتها را هم برای همین مجسمه انجام بدهیم. دیگر خدا را به کلی فراموش کردند و همه عبادتها برای این (مجسمه شد). کم کم این شد دو تا، دو تا شد پنج تا، پنج تا شد ده تا. به این ترتیب (بتها و بت پرستی) به وجود آمد. به هر حال از نظر مکتب اسلام یکی از پایدارترین و قدیمی ترین تجلیات روح آدمی و یکی از اصیل ترین ابعاد وجود آدمی، حس نیایش و پرستش است.
مطالعه آثار زندگی بشر نشان می دهد هر زمان و هر جا که بشر وجود داشته است، نیایش و پرستش هم وجود داشته است، چیزی که هست شکل کار و شخص معبود متفاوت شده است. از نظر شکل از رقصها و حرکات دسته جمعی موزون همراه با یک سلسله اذکار و اوراد گرفته تا عالی ترین خضوعها و خشوعها و راقی ترین اذکار و ستایشها، و از نظر معبود از سنگ و چوب گرفته تا ذات قیوم ازلی ابدی منزه از زمان و مکان. پیامبران پرستش را نیاوردند و ابتکار نکردند، بلکه نوع پرستش را یعنی نوع آداب و اعمالی که باید پرستش به آن شکل صورت گیرد، به بشر آموختند و دیگر اینکه از پرستش غیر ذات یگانه (شرک) جلوگیری به عمل آوردند. از نظر مسلمات دینی و همچنین از نظر برخی علمای دین شناسی (مانند ماکس مولر) بشر ابتدا موحد و یگانه پرست بوده است و خدای واقعی خویش را می پرستیده است.
پرستش بت یا ماه و یا ستاره و یا انسان از نوع انحرافهایی است که بعدا رخ داده است. یعنی چنین نبوده که بشر پرستش را از بت یا انسان یا مخلوقی دیگر آغاز کرده باشد و تدریجا با تکامل تمدن به پرستش خدای یگانه رسیده باشد. حس پرستش که احیانا از آن به حس دینی تعبیر می شود، در عموم افراد بشر وجود دارد. نظریه خاص ماکس مولر که توحید قبل از شرک وجود داشته، نظریه ای است که وجود دارد ولی پیرو زیاد ندارد، اغلب نظریه شان این است که شرک قبل از توحید وجود داشته. البته با منطق دین و اسلام چنین است که توحید قبل از شرک وجود داشته، یعنی شرک یک توحید منحرف شده است. نظریه اینها این است که شرک قبل از توحید وجود داشته، ولی هر جا که تاریخ نشان می دهد که از بشر نشانه ای هست که مسأله اشتراک اولیه را از روی نشانه ها به دست آورده اند و به عبارت دیگر هر جا که از بشر نشانه ای پیدا شده، از پرستش نشانه ای هست. هر جا که از زندگی بشر – اعم از اشتراکی و غیر اشتراکی و اختصاصی نشانه ای هست، از پرستش هم نشانه ای هست. هنوز اثری از زندگی بشر به دست نیامده است که آثار پرستش در آن وجود نداشته باشد. برخی گفته اند که در دوران قبل از آتش اثری از پرستش دیده نشده است. این حرف برخلاف نظریه عموم است. تازه این که مارکسیستها می گویند، باز به مسأله اشتراک اولیه بر نمی خورد.
مارکسیستها می گویند که از وقتی آتش کشف شد پرستش نیز پدید آمد. آنچه که ما به موجب آن، نظریه مارکسیستها را رد می کنیم اینست که طبق این نظریه، در دوره اشتراک اولیه و قبل از دوره کشاورزی که اینها معتقدند مالکیت از دوره کشاورزی پیدا شد امکان ندارد که پرستش وجود داشته باشد، در صورتی که قبل از آن دوره قطعا به اقرار خود آنها پرستش وجود دارد. حال این مسأله ای که شما می گویید که در دوران قبل از آتش اثری از پرستش دیده نشده ضرری به جایی نمی زند. به علاوه دیده نشده دلیل بر عدم نیست. از اریک فروم نقل شده است که: انسان ممکن است جانداران یا درختان یا بتهای زرین یا سنگی یا خدای نادیدنی یا مردی ربانی یا پیشوایی شیطانی صفت را بپرستد، می تواند نیاکان یا ملت یا طبقه یا حزب خود یا پول و کامیابی را بپرستد… او ممکن است از مجموعه معتقداتش به عنوان دین، ممتاز از معتقدات غیردینی آگاه باشد و ممکن است برعکس، فکر کند که هیچ دینی ندارد. مسأله بر سر این نیست که دین دارد یا ندارد، مسأله بر سر این است که کدام دین را دارد (جهانی از خود بیگانه).
ویلیام جیمز بنا بر نقل اقبال می گوید: انگیزه نیایش نتیجه ضروری این امر است که در عین اینکه در قوی ترین قسمت از خودهای اختیاری و عملی هر کس خودی از نوع اجتماعی است، با وجود این، مصاحب کامل خویش را تنها در جهان اندیشه(درون اندیشی) می تواند پیدا کند… اغلب مردم، خواه به صورت پیوسته و خواه به صورت تصادفی در دل خویش به آن رجوع می کنند. حقیرترین فرد بر روی زمین با این توجه عالی، خود را واقعی و با ارزش احساس می کند (احیای فکر دینی، ص ۱۰۵). قهرمان های افسانه ای ساختن از پهلوانان و یا دانشمندان و یا رجال دینی، معلول حس تقدیس بشر است که می خواهد موجودی قابل ستایش و تقدیس داشته باشد و او را عاشقانه و در حد مافوق طبیعی ستایش نماید. ستایشهای مبالغه آمیز بشر امروز از قهرمانهای حزبی یا ملی، دم زدن از پرستش حزب، مرام، مسلک، پرچم، آب و خاک، و احساس میل به فداکاری در راه اینها همه معلول این حس است. احساس نیایش، احساس نیاز غریزی است به کمالی برتر که در او نقصی نیست و جمالی که در آن زشتی وجود ندارد. پرستش مخلوقات به هر شکل، نوعی انحراف این حس از مسیر اصلی است.
انسان در حال پرستش، از وجود محدود خویش می خواهد پرواز کند و به حقیقتی پیوند یابد که در آنجا نقص و کاستی و فنا و محدودیت وجود ندارد و به قول اینشتاین دانشمند بزرگ عصر ما: در این حال فرد به کوچکی آمال و اهداف بشری پی می برد و عظمت و جلالی را که در ماورای امور و پدیده ها در طبیعت و افکار تظاهر می نماید، حس می کند (دنیایی که من می بینم، ص. ۵۶). اقبال می گوید: نیایش عمل حیاتی و متعارفی است که به وسیله ء آن جزیره کوچک شخصیت ما وضع خود را در کل بزرگتری از حیات اکتشاف می کند (احیای فکر دینی در اسلام). عبادت و پرستش نشان دهنده یک امکان و یک میل در انسان است: امکان بیرون رفتن از مرز امور مادی، و میل به پیوستن به افق بالاتر و وسیع تر. چنین میلی و چنین عشقی از مختصات انسان است. این است که پرستش و نیایش یکی دیگر از ابعاد معنوی روح انسان است. یکی از سنت های ثابت و همگانی تغییرناپذیر و نسخ ناپذیر که زمان هیچوقت نمی تواند در آن تأثیر داشته باشد، پرستش و نیاز انسان به معبود و عبادت است. پرستش یعنی حالتی که در آن انسان یک توجهی می کند از ناحیه باطنی خودش به آن حقیقتی که او را آفریده است و خودش را قبضه قدرت او می بیند؛ خودش را به او نیازمند و محتاج می بیند.
در واقع سیری است که انسان از سوی خلق به سوی خالق می کند. این امر اساسا قطع نظر از هر فایده و اثری که داشته باشد خودش یکی از نیازهای روحی بشر است. انجام ندادن آن در روح بشر ایجاد عدم تعادل می کند. در دل انسان جای خیلی چیزهاست، اگر هر احتیاجی برآورده نشود روح انسان مضطرب می شود. اگر انسان بخواهد تمام عمر به عبادت بپردازد و حاجتهای دیگر خود را برنیاورد، همان حاجتها او را ناراحت می کند. عکس مطلب هم این است که اگر انسان همیشه دنبال مادیات برود و وقتی برای معنویات نگذارد، باز همیشه روح و روان او ناراحت است. بنابراین از نظر دین مقدس اسلام اول خداپرستی در میان بشر بوده و بت پرستی زاییده خداپرستی است، از طرف دیگر پیغمبران در همه جای دنیا بوده اند و مردم را به یگانه پرستی دعوت می کردند، پس عقاید انحرافی دوگانه پرستی و چندگانه پرستی و بت پرستی بعد پیدا شده است.
* * *
منبع :
اسلام و مقتضیات زمان، ص ۲۹۵
انسان در قرآن ص۲۰-۲۳
فطرت، ص ۲۱۵-۲۱۴
نبوت، ص ۲۷۳-۲۷۲
آشنایی با قرآن ۵، ص ۷۰-۶۷