شیخ ابراهیم قطیفی در شرح سرّ این مطلب که تقلید از میت در این قبیل مسائل اختلافی جایز نیست می گوید: سرّ روشن در این نکته، مراعات قرآن و حدیث و دقّت در آن دو و مُهْمل نگذاشتن آنهاست (به این معنی که اجتهاد، سبب می شود تا مراجعه به قرآن و سنت همیشه زنده بماند نه آن که افراد صرفا متکی به فتاوای گذشتگان بمانند و انصافا این نکته ای بسیار پرمعناست) زیرا افراد غیر معصوم، جایز الخطا هستند. بسا کسی که متأخر است، حتی اگر در علم و فهم همپای گذشتگان نباشد، چیزی بفهمد که آنها نفهمیده اند، مانند آن که برخی از ادله فاسد را اصلاح کند یا در جمع بندی میان مطالب به چیزی برسد که دیگران به آن دست نیافته اند. اگر قول مجتهد به طور مطلق قابل اعتماد باشد، در آن صورت انگیزه لازم برای بازنگری (معاوده النظر) در آیات کتاب خدا و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله در کار نخواهد بود. «و ذلک من أعظم المفاسد الدینیه». وی می افزاید: بعلاوه اجتهاد در مذهب شیعه، چیزی نیست که اصالتا درست و روا باشد، بلکه ضرورت ناشی از غیبت امام معصوم و عدم امکان دسترسی به فتوای ایشان است. در این شرایط، به مجتهد اجازه داده شده تا وقتی که مراقب ادلّه قرآنی و احادیث نبوی و دیگر ابزار اجتهاد است، حق اجتهاد دارد. اما وقتی مرد و دیگری به جای او نشست، رجوع به آن فرد دیگر در مسائل اختلافی واجب خواهد بود.
بله، اگر روزگاری پیش آمد که زمان خالی از مجتهد گردید، اجازه استناد به فتاوای میت وجود دارد، با تأکید بر این که در تمامی زمان ها، از شب و روز، بر همه بندگان، آنان که استعداد دارند، واجب است تا در تحصیل اجتهاد بکوشند، گرچه این عینی بودن بعید است، زیرا پس از آن که واجب کفایی شد اگر من به الکفایه نیامد بر همه عینیت پیدا می کند. همین طور نقل از میت برای کسی که در این طریق حرکت می کند، این که از مجتهدی نقل کند یا از عادلی که او از مجتهدی در حال حیاتش گرفته و البته روشن است که اجتهاد هم مقول به تشکیک است و بر اساس رویه پذیرفته شده میان اصولی ها، تجزّی بردار هم هست.۷۱
به نظر نمی رسد کسی با این وضوح و روشنی به ابعاد معرفتی لزوم تقلید از مجتهد زنده در اصل استنباط از قرآن و سنت توجه کرده باشد.
مفهوم مجتهد و اجتهاد در اندیشه شهید ثانی
شهید ثانی از خطّه شیعه نشین جبل عامل روستای جُبَع برآمد. وی، جدای از داشتن خاندانی عریق و ریشه دار در تشیع، استادان برجسته ای داشت که از مکتب حله بهره وافی برده بودند. بعلاوه با مسافرت های فراوانش به عراق و استانبول و نقاط دیگر، از دانش و تجربه فراوان آن نواحی و نیز عالمان مشهور سنی در آن وقت بهره مند شد. در سال های پایانی عمر که به شهادتش در سال ۹۶۵ ختم شد، بیشتر در بعلبک و جنوب لبنان سکونت داشت و به عنوان یک مجتهد مسلّم و معتبر و قابل احترام میان مردم، به هدایت آنان و نیز تألیف آثار علمی متعدد و تربیت شاگردان مشغول بود. شرح حال خودنوشت وی که رخدادهای زندگی اش را تا سال ۹۵۳ در بر می گیرد، مسائل دوران تحصیل و نیز مسافرت های وی را به خوبی شرح می دهد.۷۲ وی پس از رسیدن به بعلبک اشاره می کند که در آن جا تدریس فقه را بر اساس مذاهب خمسه آغاز کرده و با رفق و مدارا به زندگی میان مردم این شهر پرداخته است. ابن العودی که این ایام با شهید بوده می گوید، من در این دوره با وی بودم «و هو فی أعلی مقام و مرجع الأنام و ملاذ الخاص و العام، و مُفتی کل فرقه بما یوافق مذهبها، و یدرّس فی المذاهب کتبها، و کان فی المسجد الأعظم بها درس مضافا إلی ما ذکر و صار أهل البلد کلّهم فی انقیاده و من وراء مراده».۷۳ بدین ترتیب وی در این دوره، مرجعیت عامه به دست آورده و مردم این شهر نیز کاملا مطیع وی بوده اند. عالمی که فتاوای وی را شفاها در این دوره جمع آوری کرده از وی با تعبیر «شیخنا و امامنا و سیّدنا» یاد کرده است.۷۴ در جای دیگری هم از وی به عنوان «الامام العلاّمه» یاد شده است.۷۵ تا این جا می توان دریافت که شهید در دیار خود، دست کم موقعیتی در حد مرجعیّت محلّی داشته و نفوذ میان مردم و انقیاد آنان را نسبت به مجتهد تجربه کرده است.
شهید ثانی در مجموع نوشته های خود که عمدتا در پیروی از آرای شهید اوّل نوشته شد، همچنان بر آموزه های مکتب حلّه از طریق شهید اوّل تأکید می ورزید. در عین حال، بر اساس برخی از مستنداتی که وی در رسائل خویش آورده، به دست می آید که وی در مباحث مورد نظر ما، از جمله بحث اجتهاد و تقلید، از واسطه دیگری هم بهره برده است و آن ابن ابی جمهور احسائی (متولد ۸۳۸ و زنده در ۹۰۱) است که کتابی با عنوان کاشفه الحال عن احوال الاستدلال۷۶ نگاشته و شهید ثانی از آن تأثیر پذیرفته است، گرچه آشکارا برخی از دیدگاه های وی را نمی توانسته بپذیرد؛ از جمله باور احسایی به نیاز به علم کلام۷۷ از مطالبی است که شهید ثانی در رد آن دیدگاه سخن گفته و در همین مقاله به آن اشاره کرده ایم. احسایی نیز که شیفته آثار مکتب حله است، گرچه علایق عرفانی دارد، معتقد است عمل به فتاوا بعد از مردن مفتی، جایز نیست. استدلال وی همان ادله ای است که در آثار اصولی مکتب حله آمده است. وی نگارش آثار فقهی را توسط پیشینیان فقط برای افزایش تجربه اجتهادی می داند والاّ اجتهاد را در هر زمان لازم دانسته و آن را حلاّل «الحوادث الواقعه» می داند.۷۸ عدم جواز تقلید از مجتهد زنده، در این وقت، از مسائل پذیرفته شده در میان مجتهدان شیعه بوده و قید می شده که تقریبا همه متأخران بر این باور هستند.
در مکتب حلّه، قدرت مجتهدان قابل توجه بود و مردم به عنوان مقلّد می بایست از مجتهد که به عنوان نایب امام زمان علیه السلام شناخته می شد، پیروی می کردند. شهید ثانی کاملاً به این جهات توجه داشت. طبعا مفهوم اجتهاد و تقلید در این نگرش جایگاه خاصی داشت و این که وی در آثار متعدد خود به آن پرداخته، نشان دهنده آن است که در ذهن وی نیز «مجتهد» جایگاه ویژه ای داشته است. شهید در باره عدم جواز تقلید از میت، بر همان ایده مکتب حله تأکید کرده و در این زمینه با دیگر مجتهدان بنامی مانند محقق کرکی همراه است. این ایده نقش قابل توجهی در ایجاد پیوند میان مقلدان با مجتهدان زنده و سپردن سامان زندگی دینی آنان به دست نایبان امام زمان علیه السلام داشته است.
جدای از آنچه شهید در رساله مستقل خود در عدم جواز تقلید از میت آورده، وی در رساله الاقتصاد و الارشاد که خلاصه ایده های خود را در زمینه مسائل مهم ارائه کرده باز هم در باره اجتهاد سخن گفته است. اجتهاد تأمل و تفکر در ادله شرعی برای به دست آوردن ظنّ شرعی به احکام فرعی است. مجتهد هم کسی است که این قوه فکری و ملکه استدلال را دارد. احکام و شرایط اجتهاد در ادامه آمده که همان کلیات سابق است، اما نکته بدیع که وی از شهید اول (در ذکری) آورده، آن است که: اجتهاد در روزگار ما سهل تر از گذشته است، زیرا زحمت جمع آوری اخبار و اقوال و جرح و تعدیل را گذشتگان کشیده اند.۷۹ آنگاه شهید ثانی می افزاید: و در زمان ما، از زمان شهید اول هم اجتهاد آسان تر است، زیرا شهید اول و دیگران زحمت زیادی در تنقیح و تهذیب و راه اجتهاد کشیده اند.۸۰ شهید در ادامه در باره تجزّی در اجتهاد و جواز آن سخن گفته و باب پنجم مباحث اجتهاد را به بیان کیفیت استدلال اختصاص داده است. حاصل این بیان آن است که اجتهاد در میان شیعه، در غایت سهولت است و دلیل آن کثرت فتاوا و احکام روایت شده از امامان علیه السلام است که بر اساس قواعد عقلی و کلّیِ بیان شده در بیانات آنان مانند استصحاب و برائت می توان استنباط و اجتهاد کرد.
اما فرق میان مجتهد و مفتی و قاضی: مجتهد کسی است که استدلال بر احکام شرعی می کند، مفتی مجتهدی است که همان مطالب را برای مستفتی اعلام و بیان می کند و قاضی هم همان مجتهد است که فیصله دعاوی می دهد.
اما این که آیا «خلوّ زمان از مجتهد» ممکن است یا نه، شهید قائل به عدم جواز خلوّ زمان از مجتهد است، چیزی که ملازمه با عدم جواز تقلید از میت دارد، چون اگر مجتهد نباشد به ناچار بحث تقلید از میت پیش می آید. این بحث، یکی از بحث های حساس است که شهید تازه هایی هم در آن دارد، گرچه پیش از وی مفصل بحث شده است.۸۱
وی در ابتدای رساله یاد شده به توجیه نیاز شریعت در هر زمان به یک حافظ و ناصر در تبلیغ احکام برای مکلفان می پردازد. این استدلال مشابه استدلال لزوم وجود «حجت» در هر زمان است. شهید می گوید: همین نیاز است که سبب شد خداوند نبی و امام بفرستد تا آن که کار منتهی به امام زمان علیه السلام شد. مصلحت الهی، سبب غیبت آن حضرت شد، اما نوّاب خاصه ای معین کرد که واسطه میان او و مردم باشد: «للتّوسط بینه و بین الرعایا فی تبلیغ الحکم». در این جا آنچه در ذهن شهید است، تنها تبلیغ است، اما به معنای نفی وظایفِ دیگر نیست، چرا که اوّلاً خود وی در آغاز همین رساله در کنار عبادات و معاملات از قسم سیاسات صحبت کرده، ثانیا از وظیفه قضاوت که اختصاص به مجتهد دارد بحث کرده است. وی ادامه می دهد: «اکنون که در غیبت امام هستیم و نایب خاص هم نیست، ناچاریم از داشتن فرد عارف عادل ظاهر که مردم در احکام شرعی به او مراجعه کنند، در غیر این صورت اوضاع احکام شرعی در هم می ریزد و احکام الهی تعطیل می شود». در واقع، بقای علم بدون عالم ناممکن و بقای حکمت بدون حکیم نامعقول است. این شخص که محل رجوع ماست، نباید مقلد باشد، برای این که مردم در مسائل جدید، (الاحکام الحادثه المتجدده) که هیچ کس پیش از آن طرح نکرده، نیازمند به او هستند. مردم مفتی و حاکم (قاضی) می خواهند و حکم و افتا برای مقلد به اجماع علما جایز نیست. وی در این جا مطلبی را از کاشفه الحال ابن ابی جمهور احسایی نقل کرده است.۸۲
بحث دیگر او در باب اجتهاد، یاد از علومی است که فراگیری آنها برای مجتهد ضروری است. در این جا به مناسبت باز بحث از «دانش کلام» پیش می آید که آن زمان عنوانی کلی برای مسائلی از ریاضیات و طبیعیات و الهیات بود. وی با اشاره به این مطلب می گوید: تردیدی نیست که ایمان توقفی بر این امور ندارد. اجتهاد بر ایمانی به اندازه آنچه در درستی نماز معتبر است، توقف دارد نه بیشتر. اما بلافاصله شهید به نکته دیگری توجه می دهد و آن این که آیا واقعا وظیفه مجتهد فقط بیان چند حکم شرعی است، یا آن که رسالتش شامل «دَفْعُ شُبَهِ المعاندین و دفع اعتراضات المخالفین» هم می شود؟ وی می گوید: آن مطلب بحث دیگری است و ما در این جا فقط از اجتهاد مصطلح بحث می کنیم. وی حتی به دانش اصول فقه و تورم بیش از حد آن هم اعتراض کرده و می نویسد: بسیاری از مباحث آن بی فایده است (فکثیر من مسائله لا طائل تحته).۸۳