پرسش . با توجه به معنایی که از علم در تفکر اسلامی ارائه کردید، آیا براستی میان علم و دین در حوزه تفکر اسلامی تعارض وجود دارد؟
پاسخ: خیر، زیرا بر اساس جهان بینی اسلام میان علم و دین هیچگونه تعارض و تضادی نیست، بلکه این دو با هم کاملاً مرتبط هستند و از سازگاری لازم برخوردارند، و نتیجه این تفکر اسلام ناب که از جامعیت و کمال آن سرچشمه میگیرد این است که اگر زمانی تعارضی میان علم و دین پیش آمد، امری فرا دینی و عارضی بر این دو تحمیل شده است و باید به شکل منطقی و قابل قبول آن را از ساحت مقدس علم و دین زدود.
پرسش. برخی برای علم و دین تعارضاتی مطرح کرده اند؛ (برخی نویسندگان داخلی و خارجی انواع تعارض علم و دین را ذکر کردند. برای آگاهی بیشتر ر.ک. علم و دین، باربور؛ هندسه معرفتی کلام جدید، ص ۲۰۵ ـ ۲۱۷؛ موضع علم و دین در خلقت انسان، احد فرامرز قراملکی؛ از علم سکولار تا علم دینی، گلشنی، ص۴۹ـ۶۱ ؛ کلام جدید، عبدالحسین خسروپناه، ص ۳۳۷ـ۳۵۲.)
علل مطرح شدن این تعارضها در غرب و جهان اسلام چه بوده است؟
پاسخ: علل این تعارضها، در جهان غرب و اسلام تفاوت دارد. در ادامه به این علتها میپردازیم.
الف. علل بروز نظریه تعارض علم و دین در غرب
برخی از مهمترین علل بروز تعارض علم و دین در غرب، عبارت است از:
۱. رشد فزاینده علوم حسی و تجربی در غرب پس از رنسانس و پافشاری بیش از حد بر تجربی بودن همه مسائل و قائل شدن اعتبار فوق العاده برای تجربه و آزمایش، از یک سو به علم زدگی و حس گرایی دامن زد و از سوی دیگر، از وثاقت کتاب مقدس و حقانیت دین (مسیح) کاست.
رشد شگفتانگیز علم، چشمها را خیره کرده بود؛ به طوری که برای بسیاری این باور پدید آمده بود که وقتی با علم تجربی میتوان همه مسائل بشر را حل کرد دیگر نیازی به دین نیست.
به عنوان نمونه، اگوست کنت فرانسوی، پس از تقسیم دوران علوم و معارف بشری، دینورزی و خداپرستی را مربوط به دوران اول تاریخ بشر دانسته، میگوید: علوم بشری به دوران بلوغ خود رسیده است و دوران دین و حتی فلسفه به سر آمده است. ( ر.ک. تاریخ فلسفه غرب، پژوهشکده حوزه و دانشگاه، ج ۴، ص ۱۹۶ ـ ۲۱۱.)
هولباخ، فیلسوف تجربه گرای فرانسوی میگوید: انسان باید در همه تحقیقاتش به فیزیک و تجربه متوسل شود و نیز باید در موضوعاتی از جمله: دین، اخلاق، حکومت و سیاست، علوم، هنرها و حتی در خوشیها و ناخوشیها از این دو (فیزیک و تجربه) مدد جوید. ( از علم سکولار تا علم دینی، ص ۲۱. )
جولیان هاکسلی، رئیس اسبق یونسکو و از زیستشناسان معاصر، ادعا کرد که پیشرفت علم جایی برای خدا نگذاشته است. او گفت: من فقط میتوانم این حقیقت ساده را بیان کنم که پیشرفت علم، اعتقاد به ماورای طبیعت را به صورت عام، و اعتقاد به خدا را به صورت خاص برای شمار روزافزونی از مردم غیر قابل دفاع کرده است. (همان، ص ۲۶ ـ ۲۷.)
۲. چیزی که به سکولاریزه شدن علم در غرب کمک فراوان کرد، موضع کلیسا و مذهبی های تندرو در برابر نوآوریهای علمی بود؛ زیرا گرچه صاحب منصبان کلیسا و کشیشان بعدها در برابر واقعیتهای علمی تسلیم شدند، در آغاز با جزمیت تمام، آرای علمی معارض با تفسیرهای خرافی و خلاف واقع از کتاب مقدس را رد میکردند و بر حق مطلق و غیر قابل تغییر بودن دیدگاه کلیسا از تفسیر دین و کتاب مقدس اصرار میورزیدند. ( ر.ک. عقل و اعتقاد دینی، ترجمه احمد نراقی و ابراهیم سلطانی، ص ۳۵۸ ـ ۳۶۳؛ موضع علم و دین در خلقت انسان، قراملکی، ص ۳۰ ـ ۳۱.)
پافشاری افراطیها از دو طرف، منجر به مطرح شدن و بالا گرفتن نزاع و تعارض میان علم و دین گردید.
۳. ظهور داروینیسم در نیمه دوم قرن نوزدهم و ارائه نظریه تبدّل انواع (تحول انواع) اثر منفی شدیدی بر الهیات گذاشته و تعارض علم و دین را دامن زده است. چارلز داروین (۱۸۰۹ ـ ۱۸۸۲) با طرح تئوری تبدل انواع و نظریه انتخاب طبیعی که به زعم او حاصل «تغییرات تصادفی»، «تنازع بقا» و در نتیجه موجب «بقای انسب» است، به مبارزه و معارضه، با تعالیم دینی به ویژه درباره اعتقاد به خدا و توحید، اصالت نژادی انسان و کرامت و شرافت ذاتی او و نیز ارزشهای اخلاق برخاست.
تئوری داروین، به تدریج مورد نقد و بررسی دانشمندان بسیاری قرار گرفت و خلاف واقع بودن عمده این نظریات به اثبات رسید، ولی در آن مقطع تاریخی خاص که علمزدگی و تجربه گرایی در اوج بود، تعارض میان علم و دین را تشدید کرد. ( نقد و بررسی نظریه داروین نیازمند بحثهای مفصلی است که در وسع این نوشتار نیست. برای آگاهی بیشتر ر.ک. علم و دین، باربور؛ موضع علم و دین، قراملکی. )
۴. ناتوانی کلیسا در دفاع عقلانی و منطقی از بسیاری از عقاید دینی خویش به دلیل خرافی بودن و غیر قابل دفاع عقلی بودن آن عقاید و در رأس آنها عقیده به تثلیث مسیحی، از عوامل دیگر ایجاد تعارض علم و دین در غرب بود. مخالفت این گونه عقاید با عقل و علم، کلیسا را واداشت که به اصرار بگوید تثلیث چنان پیچیده و دقیق است که بشر توان درک و فهم آن را نداشته و نمیتوان با عقل و استدلال اثباتش کرد؛ و تنها با شهود، تجربه و تلقی درونی میتوان آن را دریافت؛ و هنوز نتوانستهاند برای معمای لاینحل «تثلیث» راه حل عقلی و منطقی ارائه کنند. (ر.ک. علم و دین، باربور، ص ۷۸ ـ ۷۹ و ۸۹ ؛ کلام مسیحی، توماس میشل، ترجمه حسین توفیقی، ص ۷۵ ـ ۷۶.)
این گونه عقاید خلاف عقل و علم، از یک سو موجب بی اعتباری عقاید دینی ـ مسیحی و از سوی دیگر سبب گرایش بیشتر متفکران و اندیشمندان به عقل و علم شده و این دو همچون تنها منبع مطمئن درک واقعیت ها و نیز نجات دهنده بشر تلقی گردیده است.
ب. علل بروز نظریه تعارض علم و دین در جهان اسلام
۱. رشد و غلبه جریان ضد عقلی در حوزه تفکر اسلامی با پیدایش تفکر جبریگری اشعری و ظاهرگرایی اهل حدیث از علل مهم تعارض علم و دین در جهان اسلام است، که از یک سو به رواج قشری گری و تعصبات خشک مذهبی و از سوی دیگر به نفی عقل و تفکر عقلانی منجر شده است.
در قرون نخستین اسلامی به دلیل رواج فرهنگ قرآنی و اسلامی به واسطه ائمه اهل بیت علیهمالسلام و ظهور اندیشمندان بزرگی از مکتب اهل بیت علیهم السلام و نیز پیدایش مکتب اعتزال که با بحثها، مناظرات علمی و تدریس و تحقیق، زمینه رشد و شکوفایی علوم عقلی و اسلامی را فراهم کرده بودند، دنیای اسلام و مسلمانان به چنان رشد و شکوفایی علمی رسیدند که چشم جهانیان را خیره کردند؛ به طوری که بسیاری از دانشمندان غربی، غرب را وامدار جهان اسلام و تفکر ناب اسلامی معرفی نموده اند. (به عنوان نمونه: زیگرید هونکه میگوید: «ما تنها وارث یونان و روم نیستیم بلکه وارث جهان فکری اسلام نیز میباشیم که بیشک مغرب زمین مدیون آن است.» ب نقل از علم از دیدگاه اسلام، محمدتقی جعفری، ص ۱۶)
نیز جورج سارتون در مقدمه بر علم تاریخ (ج ۱، ص ۷۲۱) مینویسد: «وظیفه اصلی بشریت توسط مسلمانان ایفا میشد، بزرگترین فیلسوف یعنی فارابی، بزرگترین ریاضی دانان یعنی ابوکامل و ابراهیم بن سنان، بزرگترین جغرافیدان و جامع العلوم یعنی مسعودی و بزرگترین مورّخ یعنی طبری، همگی مسلمان بودند.» (علم از دیدگاه اسلام، ص ۲۲).
پس از گذشت چند قرن نخست و ظهور مکتب جبری مسلک اشاعره که مورد حمایت و تقویت حکام غاصب وقت بود، تفکر ضد عقلی اشعری، چنان رشد و گسترش یافت که همچون تنها تفکر حاکم و غالب در جهان اسلام مطرح و معرفی گردید. این رشد و گسترش و نیز سیطره از زمان متوکل عباسی که میل عظیمی به مسلک جبری و حدیث و ظاهرگرایی داشت، بیشتر شد و مخالفت با اهل فکر و نظر و تعقل به طور جدی پیگیری گردید. از زمان او بود که جدل، مناظره، تبادل افکار و تضارب آرا بکلی ممنوع و به شدت از آن جلوگیری میشد و در نتیجه جبریگری، دگماندیشی و ظاهرگرایی به نقطه اوج خود رسید.
البته در ایران، عامل دیگری این عامل غیر از عامل اشعریگری است؛ زیرا اشعریمسلکی یک عامل منفی مذهبی است و این یک عامل منفی سیاسی. نیز در ترویج و گسترش اشعریگری و انحطاط علوم عقلی نقش مهمی ایفا میکرد و آن حاکمیت سلسلههایی بود که سخت تحت تأثیر اشعری مسلکی و تعصبات خشک مذهبی بودند و با هر نوع بحث عقلی و فلسفی و نیز علوم طبیعی و به ویژه نجوم مخالفت میکردند. به گفته ابناثیر در الکامل، «سلطان محمود غزنوی» دستور داد کلیه کتب کلامی، فلسفی و نجوم را در شهر ری بسوزانند و متکلمان معتزلی و غیر آنان را تبعید کنند. (الکامل فی التاریخ، ج ۹، ص ۳۷۲.)
در اثر غلبه اشعریان، تدریس علوم عقلی و فلسفی فلسفه در گذشته مادر علوم بود و شامل شاخههای علوم عقلی و طبیعی و… میشد. در حوزههای علمیه ممنوع شد و تکفیر حکیمان و متکلمان اسلامی رایج گردید. رواج تصوف در قرن ششم و هفتم هجری نیز به این امر کمک کرد؛ زیرا متصوفه فلسفه و استدلال را برای درک حقایق کافی نمیدانستند، بلکه آن را مانع هم میپنداشتند.
با ظهور غزالی، عالم بزرگ اشعریمسلک، حمله به علوم عقلی و تکفیر عالمان آن شدت یافت و در نتیجه، نوآوری علمی رو به ضعف نهاد و علوم عقلی، طب و ریاضیات از حوزهها رخت بر بست؛ زیرا نظر غزالی در طبیعیات این بود که در آنها حق با باطل آلوده است. (مقاصد الفلاسفه، ابوحامد محمد غزالی، تحقیق دکتر سلیمان دنیا، ص ۳۲.)
در مورد ریاضیات هم غزالی بر این باور بود که چون اینها مقدمه بعضی علوم باطلاند باید طرد شوند. او در این زمینه مینویسد:
همچنین است نظر در علم اقلیدس و المجسطی و دقایق حساب و هندسه و ریاضیات، در آنها که خاطر را تشحیذ و نفس را نیرومند میکند و با این حال، ما آن را به سبب یک آفت که در پی دارد، منع میکنیم؛ زیرا از مقدمات علوم اوائل (علوم عقلی و فنّی) است که مذاهب فاسدی در پی دارد. ( فاتحه الکتاب، محمد غزالی، ص ۱۴۹.)
مخالفت با علوم و فنون در جهان اسلام ادامه یافت و تا آنجا پیش رفت که متفکری چون ابن خلدون صریحاً مینویسد:
مسائل طبیعیات، برای دین یا معاش ما اهمیت ندارد. پس لازم است آنها را ترک کنیم! (مقدمه ابن خلدون، ترجمه محمد پروین گنابادی، ج ۲، ص ۱۰۹۲. )
گرچه بعدها بر اثر تلاش برخی دانشمندان و در آن میان اندیشمندان شیعی، تا حدودی وضع بهبود یافت و علوم عقلی یعنی منطق، فلسفه و کلام از انزوا در آمد و تدریس آن در حوزهها باب شد، ولی علوم طبیعی هرگز رونق نیافت و به حوزهها راه نیافت. دوگانگی و جدایی میان علم و دین تا جایی پیش رفت که اصطلاح علوم قدیم و علوم جدید برای علوم دینی و علوم طبیعی رایج شد ـ که به معنای خلاف دینانگاری علوم جدید بود ـ ، در حالی که از دیدگاه اسلام علم، قدیم و جدید ندارد بر این اساس، تا قرون اخیر تنها یک مرکز آموزشی وجود داشت و آن معمولاً پایگاه عبادی سیاسی «مسجد» بود که در آن همه علوم اسلامی اعم از علوم مصطلح حوزوی و علوم طبیعی و عقلی تدریس میشد. این خمودگی و بیاعتنایی به علوم طبیعی سبب شد دانشمندان بزرگی چون ابونصر فارابی، ابن سینا، ابوریحان بیرونی، خواجه نصیر طوسی و… با این که در همه علوم مختلف استاد و سرآمد بودند، به عالمان دینی شهرت یابند.
۲. از علل مهم دیگر تعارض (یا جدا انگاری) علم و دین در جهان اسلام، که مربوط به دوران اخیر و به ویژه پس از وقوع رنسانس علمی ـ صنعتی در غرب است رواج اندیشه سکولاریسم در همه ابعاد آن و به ویژه در زمینه «علم» میباشد.
بر اساس تفکر سکولاریستی است که برخی از روشنفکران و نویسندگان اصرار دارند: دنیای علم و رهاورد علمی از دین و رهاورد وحیانی جدا است و باید حوزه عمل این دو را نیز جدا کرد؛ اداره دنیا و مدیریت جامعه را به علم و مدیریت علمی سپرد و دین را از اداره امور دنیا دور نگه داشت و به محیطهای عبادت و نیایش منحصر و محدود ساخت؛ یعنی همان کاری که در غرب مسیحی و در رابطه با آیین مسیحیت صورت گرفته است.
این در حالی است که گفتیم نه اسلام مانند مسیحیت است که از علوم روز بیگانه انگاشته شود و نه مدیریت علمی جدای از دین و در برابر آن است.
یکی از متفکران دانشگاهی معاصر در تبیین چگونگی رواج علم سکولار در جهان اسلام مینویسد:
متأسفانه درست در همان دوران رونق پوزیتیویسم (قرن نوزدهم) بود که علم جدید به جهان اسلام (نیز) راه یافت و با خود فلسفههای تجربه گرا را به جوامع اسلامی منتقل کرد ـ بینشی که علوم را از متافیزیک خدا گرا جدا میکرد ـ بدین جهت در جوامع اسلامی علم سکولار رایج شد و پرورش یافتگان دانشگاهها عمدتاً فارغ از تعلیم و تزکیه و بینش اسلامی بار آمدند و در محیطهای علمی آنها این ایده رواج یافت که علم در تعارض با دین است است و یا این که کاملاً از آن مستقل است و مطالب علمی را باید کلاً از مطالب دینی جدا کرد. (از علم سکولار تا علم دینی، دکتر مهدی گلشنی، ص ۱۴۸.)
۳. دیگر از عوامل رواج اندیشه تعارض علم و دین در جهان اسلام و از جمله ایران، ترجمه آثار برخی غربیان باورمند به تعارض علم و دین است. ترجمه این گونه آثار متفکران غربی که بیکم و کاست از سوی برخی روشنفکران داخلی صورت میگیرد مورد نقد و پاسخگویی واقع نمیشود بلکه با رویکرد جانبدارانه و به انگیزه ترویج انجام میپذیرد. برخی مترجمان این آثار حتی میکوشند که اسلام را نیز همسان مسیحیت جلوه دهند و در نتیجه، همه آموزههای مورد نقد آن آیین (نظیر جدایی دین از سیاست، تعارض علم و دین و…) را شامل اسلام هم اعلام میکنند!
گرچه دانشمندان و متفکران حوزوی و دانشگاهی به بسیاری از این گونه شبهات وارداتی پاسخ مستدل و منطقی داده اند، ولی سایه شوم این گونه آموزه های مورد نقد وارداتی، در اذهان برخی افراد ناآگاه و سست ایمان همچنان باقی است و ترویج میشود.