یکى از رذایل اخلاقى که در طول تاریخ بشر آثار بسیار منفى فردى و اجتماعى داشته است مساله حسد است، حسد به معنى « ناراحت شدن از نعمت هایى که خداوند نصیب دیگران کرده و آرزوى زوال آنها و حتى تلاش و کوشش در این راه!»
حسد فضاى روح آدمى را تیره و تار و فضاى زندگى او را ظلمانى و محیط جامعه را مملو از ناامنى مىکند!
حسودان نه آرامشى در دنیا دارند، نه آسایشى در آخرت و چون تمام تلاششان این است که نعمت را از محسود بگیرند، آلوده انواع جنایتها مىشوند: دروغ مىگویند، غیبت مىکنند، دست به انواع ظلم و ستم مىزنند و حتى در حالات شدید و بحرانى از قتل و خونریزى نیز ابا ندارند.
در واقع مىتوان گفت: حسد یکى از ریشههاى اصلى تمام بدی هاست و از دام هاى بسیار خطرناک شیطان است، همان دامى که در نخستین روزهاى آفرینش بشر کار خود را کرد و فرزند آدم(ع) «قابیل» را به کام خود فروکشید و دستش را به خون برادرش«هابیل» آلوده کرد و به همین دلیل در روایات اسلامى، حسد یکى از اصول سه گانه کفر شمرده شده است(تکبر، حرص و حسد.)
«حسود» در واقع معترض به حکمت الهى است و به همین دلیل نوعى کفر و شرک خفى محسوب مىشود.
نقطه مقابل حسد، «خیرخواهى» است و آن این است که انسان از نعمتهایى که نصیب دیگرى مىشود لذت ببرد و در راه حفظ آن بکوشد و سعادت خود را در سعادت دیگران بداند و منافع دیگران را با منافع خود به یک چشم بنگرد.
«حسود» در واقع معترض به حکمت الهى است و به همین دلیل نوعى کفر و شرک خفى محسوب مىشود.
با این اشاره به آیات قرآن بازمىگردیم و بازتاب این مساله را در آیات قرآنى مشاهده مىکنیم.
۱-و اتل علیهم نبا ابنى آدم بالحق اذ قربا قربانا فتقبل من احدهما و لم یتقبل من الآخر قال لاقتلنک قال انما یتقبل الله من المتقین* لئن بسطت الى یدک لتقتلنى ما انا بباسط یدى الیک لاقتلک انى اخاف الله رب العالمین* فطوعت له نفسه قتل اخیه فقتله فاصبح من الخاسرین. (مائده،۲۷ و ۲۸ و ۳۰)؛و داستان دو فرزند آدم را به حق بر آنها بخوان: هنگامى که هر کدام، کارى براى تقرب (به پروردگار) انجام دادند، اما از یکى پذیرفته شد و از دیگرى پذیرفته نشد (برادرى که عملش مردود شده بود، به برادر دیگر) گفت:« به خدا سوگند تو را خواهم کشت» (برادر دیگر) گفت: «من چه گناهى دارم (زیرا) خدا تنها از پرهیزگاران مىپذیرد.»اگر تو براى کشتن من دست دراز کنى، من هرگز به قتل تو دست نمىگشایم، چون از پروردگار جهانیان مىترسم.نفس سرکش کم کم او را به کشتن برادرش ترغیب کرد (سرانجام) او را کشت و از زیانکاران شد.
۲-اذ قال یوسف لابیه یا ابت انى رایت احد عشر کوکبا والشمس والقمر رایتهم لى ساجدین* قال یا بنى لاتقصص رؤیاک على اخوتک فیکیدوا لک کیدا ان الشیطان للانسان عدو مبین. (یوسف، ۴ و ۵)؛ (به خاطر بیاور) هنگامى را که یوسف به پدرش گفت: «پدر! در خواب دیدم که یازده ستاره و خورشید و ماه در برابرم سجده مىکنند.گفت: فرزندم! خواب خود را براى برادرانت بازگو مکن که براى تو نقشه(خطرناکى) مىکشند، چرا که شیطان، دشمن آشکار انسان است.
نقطه مقابل حسد، «خیرخواهى» است و آن این است که انسان از نعمتهایى که نصیب دیگرى مىشود لذت ببرد و در راه حفظ آن بکوشد و سعادت خود را در سعادت دیگران بداند و منافع دیگران را با منافع خود به یک چشم بنگرد.
۳-ام یحسدون الناس على ما ءاتهم الله من فضله فقد آتینا آل ابراهیم الکتاب والحکمه و آتیناهم ملکا عظیما. (نساء، ۵۴) ؛یا این که نسبت به مردم (پیامبر و خاندانش) بر آنچه خدا از فضلش به آنان بخشیده، حسد مىورزند؟ ما به آل ابراهیم (که یهود از خاندان او هستند نیز) کتاب و حکمت دادیم و حکومت عظیمى در اختیار آنها (پیامبران بنى اسرائیل) قرار دادیم.
۴-ود کثیر من اهل الکتاب لو یردونکم من بعد ایمانکم کفارا حسدا من عند انفسهم من بعد ما تبین لهم الحق فاعفوا و اصفحوا حتى یاتى الله بامره ان الله على کل شیئ قدیر. (بقره،۱۰۹)؛بسیارى از اهل کتاب از روى حسد – که در وجود آنها ریشه دوانده – آرزو مىکردند شما را بعد از اسلام و ایمان به حال کفر بازگردانند با این که حق براى آنها کاملا روشن شده است، شما آنها را عفو کنید و گذشت نمایید تا خداوند فرمان خودش(فرمان جهاد) را فرستد، خداوند بر هر چیزى تواناست.
۵- و من شر حاسد اذا حسد. (فلق، ۵)؛و از شر هر حسودى هنگامى که حسد مىورزد.
۶- والذین جائوا من بعدهم یقولون ربنا اغفرلنا و لاخواننا الذین سبقونا بالایمان ولاتجعل فى قلوبنا غلا للذین آمنوا ربنا انک رؤوف رحیم. (حشر، ۱۰)؛ (همچنین) کسانى که بعد از آنها (بعد از مهاجران و انصار) آمدند و مىگویند: «پروردگارا! ما و برادرانمان را که در ایمان بر ما پیشى گرفتهاند بیامرز و در دلهایمان حسد و کینهاى نسبت به مؤمنان قرار مده! پروردگارا تو مهربان و رحیمى!
۷-و نزعنا ما فى صدورهم من غل اخوانا على سرر متقابلین. (حجر،۴۷)؛هرگونه غل(حسد و کینه و دشمنى) را از سینه آنها برمىکنیم (و روحشان را پاک مىسازیم) در حالى که همه برادرند و بر تختها رو به روى یکدیگر قرار دارند.
از امام صادق(ع) نقل شده که فرمود: «آدم از سوى خدا مامور شد که هابیل را به عنوان وصى خود برگزیند و اسم اعظم را به او تعلیم دهد، در حالى که قابیل از او بزرگتر بود، هنگامى که قابیل این سخن را شنید خشمناک شد و گفت: من به این امر سزاوارترم. آدم به آنها دستور داد که هر کدام قربانى (وسیله تقرب) به پیشگاه خدا تقدیم دارد (طبق روایت دیگرى هابیل که دامدارى داشت بهترین دام خود را براى قربانى برگزید و قابیل که کشاوزى داشت از بدترین محصول زراعت خود براى این کار انتخاب کرد، هر دو قربانى خود را بالاى کوهى گذاشتند، صاعقهاى آمد و قربانىهابیل را – به علامت قبولى – سوزاند و قربانى قابیل همچنان به جا ماند و این تاییدى بود بر شایستگى هابیل براى امر جانشینى آدم!) این امر آتش حسد را در دل قابیل برافروخت و خون برادر را ریخت»!آتش سوزان حسد
در نخستین آیات مورد بحث، سخن از داستان فرزندان آدم است که یکى بر دیگرى حسد برد و سرانجام دستش به خون برادر آغشته شد و نخستین قتل و جنایت در روى زمین صورت گرفت و سرآغازى براى جنایتهاى دیگر شد!
مىفرماید: «داستان دو فرزند آدم را آن گونه که بوده است بر آنها بخوان آن زمان که هر کدام کارى براى تقرب به پروردگار انجام دادند اما از یکى پذیرفته شد و از دیگرى پذیرفته نشد (برادرى که عملش مردود شده بود به برادر دیگر) گفت: به خدا سوگند تو را خواهم کشت!(او در پاسخ) گفت: (اگر عمل تو پذیرفته نشده است من گناهى ندارم زیرا) خداوند تنها از پرهیزکاران مىپذیرد»! (و اتل علیهم نبا ابنى آدم بالحق اذ قربا قربانا فتقبل من احدهما و لمیتقبل من الآخر قال لاقتلنک قال انما یتقبل الله من المتقین) (۱)
یعنى من مشکلى براى تو ایجاد نکردهام که قصد جان مرا کردهاى، مشکل تو از درون جان توست، تو عملت ناخالص بوده و با تقوا آمیخته نشده و به همین دلیل مقبول درگاه خداوند نگردیده است، او پاک است و جز پاک نمىپذیرد! سپس افزود:« اگر تو براى کشتن من دست دراز کنى من هرگز این کار رانمىکنم و دست به قتل تو نمىگشایم، چون از پروردگار جهانیان مىترسم».(لئن بسطت الى یدک لتقتلنى ما انا بباسط یدى الیک لاقتلک انى اخاف الله رب العالمین) (۲)
سرانجام آتش کینه و حسد در دل او چنان شعلهور شد که پیوندهاى برادرى و اخوت را نابود کرد، خون چشمان قابیل را گرفت و آن گونه که قرآن مىگوید:« نفس سرکش او، وى را مصمم به کشتن برادر کرد و او را کشت و از زیانکاران شد»! (فطوعت له نفسه قتل اخیه فقتله فاصبح من الخاسرین) (۳)
آرى او گرفتار زیان و خسران شد، هم برادر خود را از دست داد، هم آرامش دنیا را، چرا که قاتل اگر ذرهاى وجدان داشته باشد پیوسته در عذاب وجدان است و آرامشى در دنیا نخواهد داشت و آخرت خود را نیز به تباهى مىکشاند.
در بعضى از روایات آمده است: او برادرش را در حال خواب کشت (۴) و این جنایتى است مضاعف و نشان مىدهد که وقتى آتش حسد در درون انسان زبانه بکشد همه چیز را خاکستر مىکند!
ولى به زودى از کار خود پشیمان شد، اندوه عمیقى بر سراسر وجود او حاکم گشت، هر زمان چشمش به بدن خونین و بىجان برادر مىافتاد وحشت و اضطراب تمام وجودش را فرامىگرفت، جسد برادر را بر دوش گرفت و نمىدانست چه کند و کجا ببرد که هم آثار جنایت خود را بپوشاند و هم این منظره هولناک آزار دهنده را از برابر چشمان خود دور کند، در این هنگام على رغم جنایت هولناک و گناه بزرگى که او مرتکب شده بود باز گوشهاى از لطف خدا براى او نمایان گشت: «خداوند زاغى را فرستاد که در زمین کند و کاو کند تا به او نشان دهد چگونه جسد برادر را دفن کند، هنگامى که این درس را از آن پرنده آموخت گفت: اى واى بر من! آیا من نمىتوانم (حد اقل) مثل این زاغ باشم و جسد برادر خود را در زمین پنهان کنم؟! سرانجام (این کار را انجام داد) و از کرده خود سخت پشیمان شد». (فبعث الله غرابا یبحث فى الارض لیریه کیف یوارى سواه اخیه قال یا ویلتى اعجزت ان اکون مثل هذا الغراب فاوارى سواه اخى فاصبح من النادمین) (۵)
در بعضى از روایات آمده است که قابیل در برابر چشمان خود دو زاغ را دید که با هم مىجنگند و یکى دیگرى راکشت سپس زمین را با چنگال خود حفر کرد و جسد مقتول را در آن دفن نمود. (۶)
و بعضى گفتهاند آن زاغ جسد مرده زاغى را آوردودفن کرد و گاه گفته شده او ملاحظه کرد که زاغ بعضى از مواد غذایى خود را براى محفوظ ماندن در زیر خاک دفن مىکند و از آن کار، دفن اموات را یاد گرفت.
به هر حال او پشیمان شد اما نه آن پشیمانى پایدار که مقدمه توبه و انابه به درگاه پروردگار باشد و زنگ این گناه بر او ماند!
در اینجا دو سؤال مطرح است، نخست این که: منظور از «قربان» (وسیله قرب به خدا) در جمله «اذ قربا قربانا» که فرزندان آدم به پیشگاه خدا تقدیم داشتند چیست؟ و دیگر این که از کجا معلوم شد که تقدیمى «هابیل» در پیشگاه خدا پذیرفته شد و تقدیمى «قابیل» مردود گشت؟
در قرآن مجید در پاسخ این دو سؤال چیزى نیامده و به صورت سربسته ذکر شده است و روایات در این زمینه هم از نظر متن و هم از نظر سند متفاوت است، آنچه با منطق و عقل و قراین موجود سازگارتر است روایتى است که از امام صادق(ع) نقل شده که فرمود: «آدم از سوى خدا مامور شد که هابیل را به عنوان وصى خود برگزیند و اسم اعظم را به او تعلیم دهد، در حالى که قابیل از او بزرگتر بود، هنگامى که قابیل این سخن را شنید خشمناک شد و گفت: من به این امر سزاوارترم. آدم به آنها دستور داد که هر کدام قربانى (وسیله تقرب) به پیشگاه خدا تقدیم دارد (طبق روایت دیگرى هابیل که دامدارى داشت بهترین دام خود را براى قربانى برگزید و قابیل که کشاوزى داشت از بدترین محصول زراعت خود براى این کار انتخاب کرد، هر دو قربانى خود را بالاى کوهى گذاشتند، صاعقهاى آمد و قربانىهابیل را – به علامت قبولى – سوزاند و قربانى قابیل همچنان به جا ماند و این تاییدى بود بر شایستگى هابیل براى امر جانشینى آدم!) این امر آتش حسد را در دل قابیل برافروخت و خون برادر را ریخت»! (۷)
در هر حال قابیل براى برطرف کردن وضع ناهنجار خود دو راه در پیش داشت: یکى آن که توبه به درگاه خدا آورد و سعى کند با عملهاى خالصتر و پاکتر عقب ماندگى معنوى خویش را در پیشگاه خدا جبران نماید (این همان کارى است که علماى اخلاق آن را «غبطه» مىنامند و امرى شایسته و سازنده و مستحسن است)، ولى قابیل راه دیگرى را برگزید، یعنى تلاش کرد نعمت را از برادر خود بگیرد و براى این کار نیز بدترین راه را انتخاب کرد، دست خود را به خون او آغشته کرد تا سوز دل خود را که از آتش حسد به وجود آمده بود فرونشاند!
اگر«تکبر» ابلیس سبب شد براى همیشه از درگاه خدا رانده شود و «حرص» آدم سبب شد براى همیشه از بهشت محروم گردد،«حسد» قابیل سبب شد که با ریختن خون برادر، براى همیشه ملعون و مطرود درگاه خدا شود و هر قتلى در دنیا واقع مىشود او به عنوان بنیانگذار اصلى در آن سهیم باشد.تاریخ پر است از جنایات فجیعى که انگیزه اصلى آن فقط حسد بوده است.
پىنوشت ها:
۱-مائده،۲۷.
۲-مائده، ۲۸.
۳-مائده، ۳۰.
۴-تفسیر قرطبى، جلد۳، صفحه۲۱۳۳.
۵- مائده، ۳۱.
۶- نورالثقلین، جلد ۱، صفحه۶۱۶.
۷- تفسیر نورالثقلین، جلد ۱، صفحه ۶۱۰، حدیث ۱۲۵.
حسد از ضد ارزش هاست۱
- آذر ۱۲, ۱۳۹۱
- ۰۰:۰۰
- No Comments
- تعداد بازدید 111 نفر
- برچسب ها : تهديدهاي اعتقادي, تهديدهاي رواني و رفتاری, تهدیدها, حسادت، ضدارزش، اسلام