بحث حق و باطل که از مباحث مهم جهان بینی است و در قرآن کریم نیز به کرات از آن سخن به میان آمده در دو قلمرو مورد توجه و بررسی قرار می گیرد: ۱. در جهان هستی. ۲. در جامعه و تاریخ. آیا نظام عالم نظام حق است؟ نظام راستین است؟ نظامی است آنچنان که باید باشد؟ آیا هر چیزی در این نظام کلی در جای خود قرار دارد یا نه، نظام باطل است؟ در عالم هستی باطل راه دارد؟ چیزهائی هست که نباید باشد؟ کل نظام پوچ و بی هدف و بی غایت است؟
در برابر این پرسشها و نظایر آن اندیشمندان و متفکران چند دسته شده اند: عده ای نظر اول را برگزیده اند و برخی نظر دوم را و گروهی دیگر به نظری متفاوت با هر دو دسته قبلی معتقد شده اند. بعضی فیلسوفان و از آن جمله اکثر مادیین نسبت به جهان ( و نیز نسبت به انسان ) بدبین بوده اند و جهان را در مجموع خود یک امر نبایستی و نامطلوب و کور و کر و بی هدف می دانسته اند. در مقابل، الهیون و مکاتب الهی و خصوصا اسلام بطور قاطع و صریح خلقت عالم را بر حق می دانند و آن را عین خیر و نیکی و حسن می شمارند و برآنند که هیچ کاستی و زیادتی در آن راه ندارد و باطل و لغو و بازیچه نیست و هیچ امر «نبایستی» در نظام جهان هستی وجود ندارد: «الذی احسن کل شی ء خلقه ؛ همان کسی که همه چیز را نیکو آفرید» (سجده/۷)، «ربنا الذی اعطی کل شی ء خلقه؛ پروردگار ما خلقت هر چیز را نیکو ساخت و هر آنچه لازمه خلقتش بود به او عطا کرد» (طه/۵۰). نظریه سومین گروه این است که جهان (و انسان) ترکیبی است از خیر و شر، نیمی مطلوب و نیمی نامطلوب است، نیمی بایستنی و نیمی نبایستنی است. ما دوگانگی را در جهان می بینیم، در این عالم، خیر و شر، حق و باطل، نقص و کمال، مرض و سلامت، مرگ و حیات، بی نظمی و نظم، ظلم و عدل، فساد و صلاح، خرابی و آبادانی زیاد به چشم می خورد. این دوگانگی نشانه این است که در مبدأ و منشأ هستی دوگانگی وجود دارد زیرا امکان ندارد که در آن واحد همه عالم از یک مبدأ و یک اصل ریشه گرفته باشد و در عین حال اختلاف و دوگانگی در آن وجود داشته باشد. فکر ثنویت و دوگانگی پرستی که در ایران باستان رواج داشته از اینجا ناشی شده است که برای جهان دو مبدأ قائل شده اند: مبدأ خیر و نور و خوبی و مبدأ شر و ظلمت و بدی و معتقد شدند که سپاهیان و نیروهای این دو مبدأ یعنی سپاهیان یزدان و سپاهیان اهریمن همواره با یکدیگر در نبرد و ستیزند گرچه نوید دادند که بالاخره در پایان جهان، سپاهیان خیر و نور بر سپاهیان شر و ظلمت پیروز خواهند شد، سپاه شر و ظلمت شکست خواهد خورد و سپاه خیر و نور باقی خواهد ماند.
رابطه حق و باطل از دیدگاه قرآن :
آیا بین ارزش نظری و عملی یک نظریه می توان تفکیک کرد؟ یعنی آیا می شود یک عقیده و ایمانی حقیقت باشد ولی به زیان بشر باشد و عقیده و ایمان دیگری پوچ باشد ولی به سود بشر؟ نه. نظر قرآن کریم این است که حقیقت بودن یا ارزش نظری با خیر بودن یعنی ارزش عملی مساوی است. هر چه حقیقت باشد، هر عقیده و ایمانی که بر حقیقت استوار باشد به زیان بشر نیست. چنین نیست که یک عقیده و ایمان، درست است، حقیقت است، واقعیت هم آنطور است ولی بهتر این است که انسان به آن اعتقاد نداشته باشد بلکه به خلافش که پوچ است اعتقاد داشته باشد و خیر بشر در خلاف اوست.
عکس قضیه: یک عقیده ای، یک ایمانی بی پایه و پوچ است ولی در عین اینکه پوچ است برای بشر خوب است و اگر به آن اعتقاد داشته باشد این اعتقاد به سود اوست. نه، این طور نیست. ممکن است یک سخن پوچی، یک حرف باطلی، در یک مدت موقت به سود برخی افراد – نه همه بشر – باشد، اما این همان است که قرآن اسمش را باطل می گذارد و می گوید به سود انسان نیست، دوام هم پیدا نمی کند. وقتی که فهمیدیم حق (یعنی حقیقت و واقعی بودن) با خیر (یعنی مفید بودن) مساوی است، جواب سؤال دوم هم روشن می شود و کسی نمی تواند بگوید اگر چیزی واقعی بود ولی زیانمند چطور؟ یا اگر چیزی سودمند بود و غیر واقعی چطور؟ نه، ما دو شق بیشتر نداریم: یک ایمان و عقیده حقیقت است و خیر هم هست، یا پوچ است و برای بشریت زیانمند. پس سئوال به این صورت باید طرح شود آیا پوچ و زیانمند با حقیقت و خیر از نظر شأنش باقی ماندن یکسانند یا در جهان همانطور که در یک اندام اگر به عللی عضو زائدی پیدا شود دستگاه منظم خلقت تدریجا آن را حذف می کند. در عقاید و ایمان هم ممکن است هزارها عقیده پوچ و باطل در میان بشر پیدا بشود و یک مدت موقت هم باقی باشد ولی دستگاه خلقت تدریجا آن ها را حذف می کند و از بین می برد؟ این همان جنگ حق و باطل است که قرآن می گوید باطل یک جولانی دارد ولی بعد از مدت موقتی از بین می رود و حق یعنی حقیقت به دلیل اینکه مساوی با سودمندی (سود به معنای اعم نه فقط سود مادی) و خیر است برای همیشه باقی است.
قرآن می فرماید: «یضرب الله الحق و الباطل فاما الزبد فیذهب جفاء و اما ما ینفع الناس فیمکث فی الارض کذلک یضرب الله الامثال؛ خداوند حق و باطل را چنین مثل می زند. اما کف به کنار می رود و آنچه مردم را سود می دهد در زمین می ماند. خداوند این گونه مثل ها می زند.» (رعد/۱۷) این آیه از معجزات بین قرآن است یعنی از نظر محتوا آن چنان در اوجی عالی است که امکان ندارد یک بشر آن هم درس نخوانده با فکر خودش بتواند اینگونه سخن بگوید. مثال برای حق و باطل ذکر می کند، از آب باران مثال می آورد که به کوهها و دره ها می ریزد و بعد سیل تشکیل می شود، جریان سیل کف به وجود می آورد، بعد کف روی سیل را می پوشاند و یک آدم ظاهربین آب را که حقیقت است مغلوب کف که پوک و پوچ و باطل است می پندارد ولی قرآن می گوید: نه، کف می رود و آب می ماند. مثل آب مثل حقیقت است و مثل کف مثل باطل. حق به این دلیل باقی می ماند که نافع است یعنی قرآن در این جا حق را مساوی با نافع دانسته و تفکیک نکرده است.