داستان باهم و بی هم

داستان  باهم و بی هم

به نا خدا

کبری وارد خانه شد ،خواهرش سمیرا تکرار  خندوانه   را تماشا می کرد،پدر و مادرش هم مشغول صحبت کردن با یکدیگر بودند تا اینکه چشم شان به کبری افتاد با نگاهی عجیب و عبوس او را دنبال کردند ،تا اینکه کبری سراسیمه به طرفشان رفت ،همین که نزدیک شد وخواست بنشیند مادرش صفحه گوشی اش را خاموش کرد و با عصبانیت گفت برو اتاقت ،همین الآن …

حالا من هم با چشم گریان و هِق هِق کنان به سمت اتاقم رفتم…، سمیرا پس از چند لحظه درنگ به بالای سرم آمد و با دستان کوچکش سرم را نوازش داد و می گفت آبجی جونم ،تو را خدا گریه نکن ،اشکالی نداره،همه چیز درست مثل روز اولش میشه،شکر خدا به خیر گذشته.

سمیرا من را دِق مرگ کردی مگه خبری شده که من از آن بی خبرم؟!

اِه وا یعنی تو درباره موضوعی که برای  مامان اتفاق افتاده! خبر نداری؟

نه ،خدای نکرده برای مامان دور از جونش اتفاقی افتاده است؟؟،

کبری جونم بگذار دلم واست بگه که این اتفاقات بر می گرده به چند شب پیش که خانه عمو رفتیم….

کبری مگه همان شب که خونه عمو اینا مهمانی بودیم به دختر عمو شقایق چه گفتی که بعد از اینکه ما از آنجا رفتیم ،دختر عمو حالش بد شد به قدری که او در بیمارستان بستری کردند و  حتی فردا صبحش هم به مدرسه نرفت و در خانه ماند .

حالا از صبح تا حالا افرادی ناشناس یکدم به مامان زنگ می زنند ،نمی دانم  به مامان چه می گفتند که مامان بر افروخته می شد ،تماس ها را قطع می کرد و مدام گریه و زاری می کرد و فقط این را فهمیدم مثل اینکه عکس تو و مامان هم این وسط بود و سرآخر به بابا زنگ زد  و من صداشون را شنیدم و مامان می گفت بیا منزل اتفاق عجیبی برایم افتاده است،یکسری افراد از خدا بی خبر که آنها را اصلاً نمی شناسم و نمی خواهم بشناسم،درخواست های غیرمعقول و زننده ای را از من دارند و هر حرفی که شایسته خودشون هست به من می زنند.

بابا به خونه آمد و به اتفاق مامان به مرکز پلیس فتا رفتند تا اینکه درخواست شکوایه ایی را بنویسند و خیلی فوری و ضرب العجل ،افراد ناشناس توسط پلیس فتا شناسایی و دستگیر شدندو طبق اظهارات  یکی از متهمین  به یک نکته عجیبی و غیرباوری رسیدند ،آن هم تا اینکه تنها کسی که شماره تلفن مامان  را به همراه عکسش برای این افراد های آلوده فرستاده بود،کسی نبود جزء رامین ،

کبری گفت  رامین کیه؟؟؟!!من که نمی شناسمش؟

خوب معلومه رامین دوست پسر دختر عمو شقایقِ ،آره درست شنیدی دختر عمو از او خواسته بود که یه کاری بکنه که تو را به نوعی نقره داغ بکنه، آن اشغال هم شماره همراه وعکس مامان وتو را در شبکه اجتماعی باهم انتشار داده بود.

پدر ومادر کبری، نیز بخاطر روابط خویشاوندی ،شکایت خودشان را پس گرفتند و عمو را در جریان امور قراردادندو به همین منظور آنها با هم به یک تصمیم واحدی رسیدند که کبری و شقایق توسط هردو طرف مورد شماتت و تنبیه قرار بگیرند و برای مصالحی یه مدت کوتاهی با یکدیگر ارتباط فامیلی نداشته باشند تا اینکه دخترها سر عقل بیایند.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا