داستان های صدر اسلام ۱۷

داستان های صدر اسلام 17

خیر و نیکی
    روزی گروهی از اصحاب به دیدار ابن مسعود رفته بودند، ابن مسعود از آنان پرسید : «آیا با هم نشست و برخاست می‌کنید و جلسه دارید؟» گفتند: «آری، این را ترک نمی‌کنیم.» پرسید: «آیا به دیدار یکدیگر می‌روید؟» گفتند: «آری، ای ابا عبدالرحمن گاهی اتفاق می‌افتد که یک نفر از ما برای دیدار و تفقد و سراغ گرفتن از برادر دینی‌اش، پیاده تا آخر کوفه راه می‌رود تا او را دیدار کند.» ابن مسعود گفت: «تا وقتی که اینگونه باشید، همواره در خیر و نیکی خواهید بود.»
 
منبع:بحارالانوار جلد ۳۱ سخنان ناب
    پرهیزگاران، سروران هستند و فقیهان پیشوایانند و نشست و برخاست با آنها سبب فزونی است.
 
منبع:بحارالانوار جلد ۳۱ منابع
    ۱- نفس المهموم صفحات ۱۴۲- ۱۴۳
۲- ناسخ التواریخ ج ۲
۳- بحارالانوار ج ۴۵-
۴- ابصار العین ص ۲۲ و
۵- منتهی الامال ج ۱-
۶- سخنان حسین بن علی (ع)
۷- ارشاد ص
۸- الکیل المصائب ص
 میدان نبرد
    مشرکان مکه جنگ را آغاز کردند، پیامبر (ص) در میان میدان بود شماس جلو رفت و همچون سربازی وفادار سپاه کفر را عقب می‌راند، لبخندی بر لبان پیامبر (ص) نشست آنگاه فرمودند:«شبیهی غیر از سپر برای شماس نیافتم» زیرا او همانند سپر محافظ من است».جنگ به پایان رسید، شماس مجروح و خسته بر زمین افتاده بود، به دستور رسول خدا (ص) او را به مدینه آوردند تا در خانه عایشه معالجه شود، در همین لحظه «ام سلمه» همسر پیامبر گفت:«شماس پسرعموی من است» ا و را به خانه من بیاورید» رسول خدا (ص) خواهش ام سلمه را حاجت نمود اما روز بعد شماس در منزل پیامبر (ص) به شهادت رسید به دستور رسول خدا (ص) او را بدون غسل و کفن و نماز به خاک سپردند.
 
منبع:کتاب مغازی و طبقات میدان نبرد
    امام علی (ع) در نبرد صفین مخنف را به سرکردگی قبایل ازد، بجیله، خثعم، انصار و خزاعه گذارد. در میانه میدان مخنف به گروه ازدیان شام گفت: «به راستی که گامی است سخت دشوار و آزمونی بس بزرگ که ما را به رویارویی با قوم خود و آنان را به رویارویی با ما واداشته‌اند. به خدا سوگند این جز دستهای ما نیست که به دستهای خود جدایشان می‌کنیم و جز بالهای ما نیست که به تیغهای خود برمی‌کنیم. اگر چنین نکنیم و دست و بال خود را به دست و تیغ خویش قطع نکنیم خیراندیش مولا و یار خود نبوده‌ایم و با گروه خود همدلی و هماهنگی نکرده‌ایم و از دگرسو اگر چنین کنیم چیرگی و عزت قبیله خود را ریشه‌کن کرده و آتش کانون و قبیله خود را فراموش کرده‌ایم. بارالها اگر ما را عافیت نصیب آید از آن خوشتر داریم که گرفتار آزمون و بلایمان کنند. تو به هر یک از ما آنچه خود خواهی عطا فرما.
مخنف به همراه چند تن از افراد قبیله‌اش در این نبرد به شهادت رسید.
 
منبع:کتاب پیکار صفین منابع
    کتاب‌الارشاد، شیخ مفید، ترجمه و شرح سید هاشم رسول محلاتی، ج۲ انتشارات علمیه اسلامیه.
کتاب منتهی‌‌الامال، شیح عباس قمی ج۲ ناشر انتشارات هلال ۱۳۷۶.
کتاب‌تحلیلی‌اززندگی‌امام‌کاظم(ع)، باقرشریف‌قریشی،ترجمه محمدرضاعطائی، نشر کنگره جهانی امام رضا (ع)، تاریخ چاپ ۱۳۶۹ .
کتاب امام موسی کاظم (ع) اسطوره مبارزه و قهرمان مقاومت وپایداری، عقیقی بخشایش، نشر نوید اسلام.
کتاب مقاتل‌الطالبین، ابوالفرج اصفهانی، سید هاشم رسول محلاتی
کتاب‌اصول‌کافی، ثقه‌الاسلام کلینی، ج۳، ترجمه آیت‌الله محمدباقر کمره‌ای،انتشارات اسوهف تاریخ چاپ ۱۳۷۲.
تاریخ گزیده، حمدالله مستوفی، به اهتمام دکتر عبدالحسین نوائی
زندگانی امام موسی کاظم (ع)، علی رفیعی، سید محمد حسینی، انتشارات فیض کاشانی، ۱۳۷۴ .
مناقب، ابن شهر آشوب، انتشارات علامه، قم
 سلام رسول‌الله(ص)
    صدای عصای خسته جابر در میان کوچه‌های مدینه شنیده می‌شد، امام محمدباقر‌(ع)‌چون گوهری درخشان در خانه پدر می‌درخشید، جابردوست داشت،‌ فرزد پاک رسول‌الله(ص) رازیارت نماید. مقابل امام (ع) نشست و عرض کرد:«همانا پیامبر (ص) به من خبر داد که من مردی از خاندان او را که نامش محمد (ص) پسر علی‌بن‌الحسین (ع)‌ و کنیه‌اش ابوجعفر است دیدار می‌کنم. رسول خدا (ص)‌ به من فرمود:«سلام مرا به محمد (ص) برسان. جابر برخاست امام سجاد (ع) از موضوع اطلاع یافت و به فرزندش فرمود:«پسر جانم! این خبر جابر بیانگر خصوصیت و امتیازی است که پیامبر (ص) در میان خاندانش تنها به تو اعطا کرده این مقام بر تو گوارا باد ولی مراقب باش؛ این ماجرا را برای برادرانت نگو تا مبادا درباره تو فکر کنند از آن روز به بعد جابر هر روز به ملاقات امام محمد باقر (ع) می‌رفت، و مدام می‌گفت:«یا باقر العلوم، یا باقرالعلوم » یکبار با اینکه زانوان خسته‌اش توان ایستادن نداشت به مکتبخانه رفت و سرمبارک حضرت را بوسید و عرض کرد:«از شما تقاضا دارم درقیامت مرا شفاعت کنید» لبخندی دلنشین بر لبان نوباوه خاندان رسالت نشست و فرمود:«تو به مردی از خاندان من می‌رسی که همنام من است و چهره‌اش مانند چهره من می‌باشد علم رامی‌شکافد و توضیح می‌دهد» سرانجام جابر به بستر بیماری افتاد حضرت (ع) به عیادتش رفت جابر در پاسخ سوال حضرت در مورد احوالاتش گفت:«پیری را نسبت به جوانی، مرگ را نسبت به زندگی بیشتر دوست دارم.امام (ع) فرمودند:«اما جابر! من آنچه را که خدا دوست دارد دوست می‌دارم»‌ جابر به امید شفاعت باقر (ع) اهل‌بیت چشمانش را برای همیشه بست.
 
منبع:رجوع شود به فهرست منابع انقلاب فرهنگی در زمان خلفای اموی
    امام محمد باقر (ع) درسال ۹۵ ه.ق به امامت رسید، پنج ماه بعد «ولید‌بن‌عبدالملک»‌ خلافت را به سلیمان بن‌عبدالملک سپرد.اما این دوران نیز چهارسال بیشتر به طول نینجامید و اگام خلافت به دست عمر‌بن‌عبدالعزیز افتاد. دیری نپائید که این شتر مست به زمین افتاد و یزید‌بن‌عبدالملک افسار غصب شده خلافت را بر دوش گرفت. امام (ع) همچنان سکوت کرده و سعی نمود،‌ با ایجاد یک انقلاب فرهنگی خط فکری تشیع را به جهانیان بشناساند. از جمله این شاگردان می‌توان محمد‌بن‌مسلم،‌ زراره‌بن‌اعین،‌ ابر بصیر،‌ و یزید‌بن‌معاویه، جابربن یزید جعفی، ابان‌بن‌تغلب، کیان سجستانی، حمران اعین، سدیر صیوفی، ابوصباح کنانی را نام برد. دو تن از زنان شیعه اهل‌بیت (ع)‌ نیز به نامهای «حبابه‌الوالبیه»‌ و خدیجه بنت محمد‌بن‌علی‌بن‌الحسین (ع) در محضر حضرت (ع) کسب فیض نمودند. در سال ۱۰۵ ه.ق «هشام‌بن‌عبدالملک» به خلافت رسید کینه و قساوت او بیشتر از دیگرخلفا بود. به طوریکه به دلیل سخنرانی امام جعفر صادق(ع)‌ درمکه، حضرت (ع) را به همراه پدر بزرگوارش به شام تبعید کرد و به مردم تمام شهرها دستور داد هیچ دروازه‌ای را برای امام محمد باقر (ع) و فرزندش باز نکنند و در میان راه هیچ‌کس آب یا آذوقه‌ای به حضرت (ع) ندهد. او سرانجام امام (ع) را در سال ۱۱۴ه.ق به شهادت رساند.
 
منبع:رجوع شود به فهرست منابع قدرت کلام امام (ع)
    امام جعفر صادق (ع) در ایام حج در مکه سخنانی دلنشین بر علیه طاغوت زمان ایراد فرمودند هشام که خود در مکه حضور داشت پس از اتمام مراسم امام جعفر صادق (ع) و پدر بزرگوارشان (ع) را به شام فرا خواند. با ورود امام (ع)‌ به شام، خلیفه تا سه روز حضرت (ع) را به دربار نپذیرفت. روز چهارم به یارانش دستور داد در زمان حضور امام محمدباقر (ع)‌ در قصر ایشان را دشنام دهند. امام (ع) به دشنامهای آنان توجهی نکرد. و پس از ذکر سلام در مکان مناسبی نشست خشم سراپای وجود خلیفه را فرا گرفت، و شروع به سرزنش فرزند سیدالساجدین نمود و با وقاحت گفت:«همواره یک نفر از خاندان شما وحدت مسلمین را می‌شکند. امام (ع) برخاسته و فرمودند:«ای مردم! به کجا می‌روید شما را به کجا می‌برند. خداوند نسل قبل از شما را به وسیله ما هدایت کرد. و نسل‌های آینده شما نیز باید به وسیله ما راه رستگاری را پیدا کند. زیرا ما اهل فرجامیم و خداوند فرمود :«والعاقبه‌للمتقین»‌هشام پس از شنیدن این سخن با عصبانیت حضرت (ع) را به زندان انداخت، اما امام (ع) در آنجا نیز به هدایت زندانیان می‌پرداخت. خلیفه به ناچار حضرت (ع) را آزاد کرد و او را به نزد خویش فرا خواند. خلیفه در حال تیراندزای بود که محمد‌بن‌علی(ع) به همراه فرزندش وارد کاخ شدند. به دستور هشام امام (ع) تیراندازی نمود. و ۹ تیر دقیقاً‌ به هدف خورد. هشام بار دیگر شکست خورده‌ بود به امام (ع) بی‌اعتنایی نمود. خشم سراپای وجود باقرالعلوم را فرا گرفت و فرمود:«ما کمالها و حقائق دین را به ارث می‌بریم. همان دینی که خداوند درباره آن فرموده است:«امروز دینتان را کامل کردم و نعمت را بر شما تمام ساختم و اسلام را به عنوان دین برایتان رضا دادم،‌ و زمین هیچگاه از انسان کامل خالی نخواهد بود. آن روز خلیفه هرچقدر سعی نمود تا امام (ع) را تخقیر نماید علم و قدرت بی‌شائبه حضرت (ع) مانع او شد. قدرت کلام امام (ع) پایه‌های کفر کاخ هشام را لرزاند.
 
منبع:رجوع شود به فهرست منابع باقرالعلوم
    مسیحیان برای انجام مراسم عبادی خود به بالای کوه می‌رفتند، امام (ع) همراه آنان وارد عبادتگاه شد. راهب بزرگ با دیدن سیمای جذاب حضرت (ع) جلو رفت، و از امام سوالهایی از دین و آئینش نمود سپس گفت:«من دوست دارم با تو مناظره‌ای داشته باشم من سؤال کنم یا تو؟ امام (ع) خواستند او سؤالاتش را بپرسد، عابد شگفت‌زده شد و با خنده گفت:« عجیب است که مردی از امت محمد (ص) این جرأت را دارد و می‌گوید تو سؤالی کن. ای بنده خدا بگو بدانم که آن ساعتی که نداند شب است و نه از روز چه ساعتی است؟ امام (ع) فرمودند:«آن ساعت از اول اذان صبح تا طلوع آفتاب است. این ساعت از ساعت‌های بهشتی است که بیماران شفا می‌یابند و گرفتاران نجات می‌یابند.مرد پرسید:«شما می‌گوئید اهل بهشت انواع غذاهای بهشتی را می‌خورنددر حالیکه هیچ‌گاه آنها را دفع نمی‌نمایند.آیا چنین موضوعی را در دنیا نمونه دارید؟ امام پاسخ دادند:«فرزند در رحم مادر آنچه می‌خورد در بدن اوست. عابد دوباره پرسید:«دو نفر در یک ساعت به دنیا آمدند اما وقت مردن یکی ۵۰ و دیگر ۱۵ سال داشت. در حالیکه باز در یک زمان هردو مردند. باقرالعلوم (ع) فرمودند:«آن دو نفر «عزیز و عزره» بودند عزیز در سی‌سالگی در میان قبرستان دهی متروکه حکمت قیامت را پرسید:«خداوند همانجا روحش را قبضه نمود و صدر سال بعد بار دیگر به او حیان بخشید»‌در حالیکه فکر می‌کرد ساعتی بیشتر نخوابید. او ۲۰ سال دیگر با برادرش زیست. آن روزی که او را برای اولین بار در سی‌سالگی مرد فرزندش چشم به جهان گشود. در زمان حیات دوباره عزیز فرزندش صد سال داشت و او سی‌سال، سرانجام عزیز در سن ۵۰ سالگی در یک روز با برادرش که ۱۵۰ سال عمر داشت دار فانی را وداع گفتند. در همین لحظه ناگههان راهب مسیحی بی‌هوش بر زمین افتاد. ارامنه او را به زحمت به هوش آوردند مرد گفت:«تاکنون شخصی را عالمتر از او ندیده‌ام هر سؤالی دارید از او بپرسید خود نیز شبانه به دیدار امام پنجم شیعیان رفت، و با گفتن شهادتین مسلمان شد.
 
ستارگان آسمان ایمان
    امام محمد باقر (ع) همیشه در حال ذکرخداوند متعال بود، بارها و بارها امام جعفر صادق (ع) نیمه‌شب حضرت (ع) را می دید که سر بر سجده‌گاه عشق نهاد و با صدایی محزون خالق خویش را می‌خواند. امام (ع)‌ تمام خصوصیات الهی را در خویش جمع نموده بود. صابر، متقی،‌ عالم و عادل در صبر به ایوب پیامبر (ع) می‌مانست و در عصر خویش همتایی نداشت. علمش بسیار بود به طوریکه عبدالملک‌بن‌مروان در زمان ضرب سکه در تهدید رومیان بر لعن پیامبر (ص)‌ دست به دامان امام (ع) شد و محمد‌بن‌علی (ع) با شیوه‌ای پسندیده او را از خطری بزرگ در مورد ضرب سکه رهائی بخشید از قلب‌ها و دل‌های مردم آگاهی داشت مؤمنان واقعی را می‌شناخت با آنان مهربان بود و با ستمگران غضبناک رفتار می‌کرد یکبار دیگر در دمشق مردی با تمسخر گفت:«این فرزند ابوتراب است» امام (ع) با عصبانیت فرمودند:«ای وحدت‌شکنان! ای نسل نفاق و دورویی! ای تفاله‌های دوزخ! ای سنگ‌های جهنم! دست از ماه‌رخشان و دریای متراکم و ستاره آسمان ایمان و صراط‌المستقیم بردارید! قبل از اینکه چهره‌هایتان به عذاب الهی تباه شود و یا مورد نفرین قرار گیرید آیا همدم و همراز و برادر پیامبر (ص)‌ علی‌بن‌ابیطالب(ع) را مسخره می کنید؟ به خدا سوگند علی (ع) نخستین چهره‌ای است که در میدان ایمان درخشید، و با فضایل و ویژگی‌های برتر خویش رستگار شد و به اوج اعتدال رسید.
 
منبع:رجوع شود به فهرست منابع شهادت
    کینه دیرینه هشام به آنجا رسید که به والی مدینه دستور داد امام (ع) را به شهادت برساند ابراهیم بن‌ولید این مسئولیت را بر عهده گرفت و با نوشاندن زهر امام (ع) را مسموم نمود. برخی از مورخین معتقدند زید بن‌حسن زین اسب را به زهر آغشته نمود. و امام را با اصرار زیاد سوار بر اسب کرد. پاهای مبارک محمد‌بن‌علی (ع) متورم شد. بیماری امام (ع) سه روز به طول انجامید تمام کتب سلاح و امانات انبیاء و امامان پیشین را به فرزند مبارکش جعفر‌بن‌محمد (ع) سپرد و دستور داد چهار شاهد قریش به منزلش دعوت نماید آنگاه فرمود:«این چیزی است که یعقوب فرزندانش را بدان وصیت کرد ای فرزندانم! خداوند دین را برای شما برگزید، پس نمیرید مگر آنکه تسلیم رضای خدا باشید. من محمد‌بن‌علی (ع) به فرزندم جعفر‌بن‌صادق (ع) فرمان می‌دهم، مرا در جامه بردی که هرجمعه با آن نماز می‌خواندم کفن نماید عمامه بر سرم نگذارد قبرم را چهارگوش!‌ فاصله چهار ‌انگشت از زمین بلندتر قرار دهد و در موقع خاکسپاری بندهای کفن را باز کند. شاهدان با ناراحتی و اندوه خانه را ترک کردند. امام جعفر صادق (ع) علت حضور شاهدان را پرسید:«حضرت (ع) پاسخ دادند:«پسرم دوست نداشتم که فردا با تو به جنگ برخیزند به این بهانه که من به تو وصیت نکرده‌ام. فرزندم هشتصد درهم را برای برگزاری مراسم سوگواریم اختصاص بده که این سنت رسول‌الله (ص) است. زمان یارای حرکت نداشت شب از نیم گذشته بود تاریکی مدینه را فرا گرفته بود. مردی در هاله‌ای از نور پیدا شد. «ای محمد به سوی ما بیا و شتاب کن» چره امام سجاد (ع) در مقابل دیدگانش قرار گرفت. شربتی در دست داشت:«پسرم این شربت را بیاشام، که خیلی زود به ما خواهی پیوست»‌ ستارها یکی پس از دیگری خاموش می‌شدند. امام محمدباقر (ع) در مقابل چشمان گریان اهل خانه به شهادت رسید. مزار پاکش در بقیع کعبه دل‌های عاشقان ولایت است.
 
منبع:رجوع شود به فهرست منابع
    
     سلام رسول‌الله(ص)
     انقلاب فرهنگی در زمان خلفای اموی
     قدرت کلام امام (ع)
     باقرالعلوم
     ستارگان آسمان ایمان
     شهادت
     آثار و تألیفات
     منابعآثار و تألیفات
    علم بسیار امام محمد (ع) باعث شده بود که او را باقرالعلوم یعنی شکافنده علم‌ها بنامند، حضرت (ع) از تمام علوم بشری آگاهی داشت، به‌طوریکه به گفته مورخین در کتاب به نام‌های الهداید و الباقر محمد‌بن‌علی‌بن‌الحسین (ع) از تألیفات آن حضرت (ع) می‌باشد. امام(ع) همچنین دو نامه نیز به «سعدالخیز» نوشت که آن را «شیخ کلینی»‌ در کتاب «روضه کافی» ثبت نمود. البته مورخین تألیفات دیگری را نیز به حضرت(ع) نسبت داده‌اند. امام محمدباقر (ع) در سرودن اشعار نیز طبع روان و دستی توانا داشت. در شگفت شدم از کسی که به صورت و چهر خود می‌نازد حال آنکه پیش از این نطفه‌ای گندیده بود فردا نیز زمانی که صورت او را در قبر پنهان می‌کنند به مرداری پلید خواهد شد. پس او را با این تکبر و غرورش به آن سرا می‌برند.
 
منبع:رجوع شود به فهرست منابع منابع
    ۱- اصول کافی ، تالیف شیخ کلینی ترجمه آیت‌الله کمره‌ای
۲- اختصاص تألیف شیخ مفید ترجمه آستان قدس رضوی بنیاد پژوهش‌های اسلامی ۱۳۶۸
۳- مناقب‌ آل ابی‌طالب
۴- ترجمه ارشاد شیخ مفید مترجم سید هاشم رسولی محلاتی
۵- اعیان شیعه
۶- روضه کافی تألیف شیخ کلینی
۷- مجالس‌المؤمنین از انتشارات کتابفروشی اسلامیه
۸- الغدیر
۹- امالی تألیف شیخ طوسی، مشهد آستان قدس رضوی بنیاد پژوهش‌های اسلامی
۱۰- سیره معصومان، تألیف سید محسن امین ترجمه علی حجتی کرمانی، انتشارات سروش ۱۳۷۶
۱۱- فروع کافی تألیف شیخ کلینی
۱۲- کشف‌الغمه ج۲
۱۳- بحارلانوار ج۵۰، ۴۶، ۴۷، ۴۵
۱۴- تاریخ یعقوبی ج۲ تألیف احمدبن‌ابی‌یعقوب
 در دستان ملائک
    عامر در سریه بئر معونه توسط افراد قبیله بنی کلاب به شهادت رسید، زمانیکه مرد مشرک نیزه‌اش را به طرف او پرتاب کرد، عامر به طرف آسمان پر کشید و گفت:«به خدا سوگند، رستگار شدم». عامر بن طفیل همچنان به او می‌نگریست، جنگ که به پایان رسید «عمروبن‌امیه» که در دست مشرکان اسیر بود، شهدا اسلام را به عامربن‌طفیل معرفی کرد، اما پیکر عامر بن فهیره، را نیافت. عمرو گفت:«او از بستگان ابوبکر است، و از یاران برتر رسول‌الله (ص)‌ و در میان برگزیده بود.«حجار بن سلمی» قاتل «عامر» به نزد ضحاک‌بن‌ابوسفیان رفت و معنای رستگاری را پرسید، جبار با شنیدن معنای رستگاری به اسلام ایمان آورد، ضحال جریان شهادت عامر و مسلمانی جبار را پرسید، جبار با شنیدن معنای رستگاری به اسلام ایمان آورد، ضحال جریان شهادت عامر و مسلمانی جبار را برای جضرت (ع)‌نوشت،‌ پیامبر (ص)‌ در پاسخ او فرمودند:«فرشتگان پیکر عامر را به خاک سپردند و روح او را در بهشت جای دادند». سال‌ها بعد عامر بن طفیل از رسول اکرم (ص) پرسید:«کدام مرد است که بعد از شهادتش او را میان زمین و آسمان دیدند:«حضرت (ص) پاسخ دادند:«او عامر بن فهیره بود»
 
منبع:کتاب شهداء‌الاسلام فی عصر رساله، کتاب مغازی ج ۱ مرثیه
    سلیمان بن قته در مرثیه‌ای برای ایشان سروده است:
«و همنام پیغمبر در میان آنها تنها ماند و آنان با شمشیر آبدیده به سراغش آمدند. پس ای دیده من زمانی که خواستی گریه کنی، سیلاب اشکت را بر آنها فرو ریز.».
 
منبع:مقاتل الطالبین
زیارت نامه
    زیارت نامه شهید منسوب به زیارت شهداء در ناحیه مقدسه آمده است:
«السلام علی محمد بن عبدالله بن جعفر، الشاهد مکان ابیه … سلام و درود بر محمد بن عبدالله بن جعفر، آن کس که به جای پدر در کربلا حاضر شد و به دنبال برادر به میدان رفت و او را با بدنش محافظت نمود. لعنت و نفرین خدا بر قاتلش عامر بن نهشل تمیمی باد.»
 
منبع:ترجمه انصار الحسین منابع
    ۱- منتخب التواریخ
۲- انصار الحسین
۳- اکلیل
۴- تنقیح المقال
۵- بررسی تاریخ عاشورا
۶- فرهنگ عاشورا
۷- مقتل خوارزمی
۸- فرهنگ عاشورا
۹- نفس الهموم و نفثه المصدور
 از اهل ایمان
    مالک دلیرمردی از اهل ایمان بود، چرا که رسول اکرم (ص)‌ در وصف او فرمود:«مالک مؤمن است» و این را همه اهل عرب می‌دانستند، آغاز جنگ اشتر به یاری امیرمؤمنان (ع) شتافت و در میدان کارزار به نبرد با عبدالله بن زبیر برخاست. عایشه که خاله عبدالله محسوب می‌شد، سراغ او را گرفت مردم گفتند:« او را در حال نبرد با مالک دیدیم» ،عایشه گفت: «بیچاره اسماء»(۱). ساعتی گذشت جنگ به پایان رسید مالک نزد عایشه رفت و گفت:«سپاس خدای را که ولی خود را پیروز و دشمنش را سرکوب کرد. حق آمد و باطل رفت، آری باطل رفتنی است. عایشه کار خدا را با خود چگونه دیدی؟» عایشه در پاسخ گفت:«تو کیستی؟ مادرت به عزایت بنشیند». و مالک پاسخ داد:«من مالک اشتر هستم» عایشه دوباره گفت:« تو برای چه می‌خواستی با کشتن عبدالله بن زبیر خواهرم اسماء را عزادار کنی؟» مالک گفت:« با عرض معذرت از خداوند، به خدا اگر سه روز شکمم خالی نبود عبدالله را از تو گرفته بودم».
(۱) خواهر عایشه و مادر عبدالله بن زبیر
 تدبیر مالک
    امیرمؤمنان (ع) جریر بن عبدالله بجلی را از ولایت همدان عزل نمود. جریر به کوفه آمد و از امام (ع) خواست او را به عنوان سفیر برای مذاکره به نزد معاویه بفرستد. امام (ع)‌ موافقت کرد اما مالک عرض کرد:« ای امیرمؤمنان (ع) او را نفرست و به حال خودش بگذار و سخنش را باور کن که به خدا سوگند تردید ندارم که او به دل با آنان است و نیتش با آنان یکسان است» اما امام (ع) تصمیم داشت به او مهلتی دوباره دهد. جریره رفت و در بازگشت اندکی تعلل کرد روزی‌که به کوفه بازگشت همراه مالک به نزد امیرمؤمنان (ع) رفت اشتر گفت: « به خدا سوگند ای امیرمؤمنان (ع)‌ اگر مرا نزد معاویه فرستاده بودی از این شخص برایت بهتر بودم که دچار دردگلو شده و دم نزده است و دیدی نزد معاویه ماند تا تمام درهایی که امید تکاپویی در آن بود، و هر دری را که از بازشدن آن نگران بود، بست». جریر کلام مالک را قطع کرد و گفت:« اگر تو می‌رفتی حتماً تو را می‌کشتند اشتر نگاهی به او انداخت و پاسخ داد:« ای جریر! به خدا اگر من نزدش رفته بودم از پاسخش در نمی‌ماندم و مذاکره و مجاب کردن او بر من دشوار نبود و معاویه را به طرحی می‌کشاندم که فرصت اندیشه نداشته باشد» اما دیگر کاری از کسی ساخته نبود.
 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا