در بیان قصه قوم سباء و اهل ثرثار است

در بيان قصه قوم سباء و اهل ثرثار است

حق تعالى مى فرماید که لقد کان لسباء فى مسکنهم آیه جنتان عن یمین و شمال کلوا من رزق ربکم اشکروا له بلده طیبه ورب غفور یعنى بتحقیق که بود قبیله سبا را در مسکنهاى ایشان و شهر ایشان آیتى و حجتى بر وجود حق تعالى و کمال قدرت و نهایت احسان و رحمت او که آن دو باغستان بود از جانب راست و چپ شهر ایشان ، به ایشان گفتند که : بخورید از روزى پروردگار خود و شکر کنید براى او که شهر شما شهرى است طیب نیکو و خداوند شما پروردگارى است آمرزنده گناهان .
فاعرضوا فارسلنا علیهم سیل العرم وبدلنهاهم بجنتیهم جنتین ذواتى اکل خمط و اثل و شى ء من سدر قلیل پس اعراض نمودند و شکر نعمت ما نکردند، پس فرستادیم بر ایشان سیل عرم را – یعنى سیل سخت را؛ یا سیلى را که از باران تند عظیم برخاست ؛ یا سیلى را که از آن موشهاى بزرگ بهم رسید – که سد ایشان را خراب کردند و بدل کردیم براى ایشان به عوض آن ، دو باغستان دیگر که در آنها درخت خار مغیلان یا مسواک و یا درخت گز و اندکى از درخت سدر بود.
ذلک جزیناهم بما کفروا و هل نجازى الا الکفور اینطور جزا دادیم ایشان را به سبب آنکه کفران نعمت ما کردند، آیا جزا مى دهیم به عقوبت مگر کسى را که بسیار کفران نعمت ما کند؟.
و جعلنا بینهم و بین القرى التى بارکنا فیها قرى ظاهره و قدرنا فیها السیر سیروا فیها لیالى و ایاما آمنین و گردانیده بودیم میان ایشان و میان شهرهائى که برکت کرده بودیم بر آنها – یعنى شهرهاى شام – شهرها و قریه هاى متصل به یکدیگر که هر یک از دیگرى نمودار بود، و اندازه اى قرار داده بودیم در سیر و سفر ایشان که مسافر ایشان هر بامداد و پسین در شهرى از آن شهرها فرود مى آمد و به ایشان گفته مى شد – به زبان مقال یا حال – که سیر کنید در این شهرها شبها و روزها با ایمنى از هر خوفى .
و در بعضى از روایات وارد شده است که : این ایمنى در زمان حضرت صاحب الامر عجل الله تعالى فرجه بهم خواهد رسید .
فقالوا ربنا باعد بین اسفارنا و ظلموا انفسهم فجعلناهم احادیث مزقناهم کل ممزق ان فى ذلک لابات لکل صبار شکور  پس گفتند به سبب بسیارى طغیان در نعمت که : اى پروردگار ما! دورى بینداز میان سفرهاى ما که این شهرها بسیار به یکدیگر نزدیک است ، و ستم کردند بر نفس خود پس ایشان را ضرب المثل کردیم که مثل مى زنند مردم را به پراکندگى ایشان در میان عرب ، و پراکنده کردیم ایشان را هرگونه پراکندگى که هر قبیله اى از ایشان به طرفى افتادند از شام و مدینه و مکه و عمان و عراق ، بدرستى که در قصه ایشان آیتى چند هست براى عبرت گرفتن هر صبر کننده و شکر کننده اى .
و به سند حسن از حضرت صادق علیه السلام منقول است که آن حضرت در تفسیر این آیات کریمه فرمود که : اینها گروهى بودند که شهرهاى متصل به یکدیگر داشتند که یکدیگر را مى توانستند دید، و نهرهاى جارى و اموال و مزرعه هاى ظاهر داشتند، پس کفران نعمت الهى کردند و تغییر دادند نعمتهاى خدا را نسبت به خود، پس حق تعالى بر ایشان سیلى فرستاد که شهرهاى ایشان را خراب کرد و خانه هاى ایشان را غرق کرد و مالهاى ایشان را برد و به عوض باغهاى معمور ایشان آن باغها بهم رسید که خدا در قرآن یاد فرموده است .
و على بن ابراهیم روایت کرده است که : سلیمان علیه السلام امر کرده بود لشکرهاى خود را که خلیجى از دریاى شیرین بسوى بلاد هند جارى کرده بودند و سد عظیمى از سنگ و آهک بسته بودند که آب از آن سد بر شهرهاى قوم سباء جارى مى شد، و از آن خلیج راهى چند بسوى آن سد گشوده بودند، و آن سد سوراخها داشت هر وقت که مى خواستند آن سوراخها را مى گشودند و آب به قدر احتیاج ایشان بر شهرها و مزارع ایشان جارى مى شد، و دو باغستان از جانب راست و چپ داشتند که امتداد آنها ده روز راه بود، و کسى که در میان باغستان ایشان مى رفت تا ده روز آفتاب بر او نمى تابید از معمورى باغات ایشان ، چون گناهان بسیار کردند و از امر و فرمان پروردگار خود تجاوز نمودند و به نهى و نصیحت صالحان منزجر از اعمال قبیحه خود نشدند حق تعالى بر سد ایشان موشهاى بزرگ را مسلط گردانید که هر یک از آنها سنگ بزرگى چند را مى کند و به دور مى انداخت که مرد تنومندى نمى توانست برداشت ، پس بعضى از ایشان چون این حال را مشاهده کردند گریختند و ترک آن بلاد کردند و پیوسته آن موشها به کندن آن سد مشغول بودند تا آن سد را خراب کردند و به ناگاه سیلى ایشان را فرو گرفت که شهرهاى ایشان را خراب کرد و درختان ایشان را از بیخ کند، چنانچه حق تعالى قصه ایشان را بیان فرموده است .
و به سندهاى معتبر از حضرت صادق علیه السلام منقول است که فرمود: من انگشتهاى خود را بعد از طعام مى لیسم به مرتبه اى که مى ترسم خادم من گمان کند که این از حرص من است ، چنین نیست بلکه از براى احترام نعمت الهى است ، بدرستى که گروهى بودند که حق تعالى نعمت فراوان به ایشان کرامت فرموده بود و ایشان نهرى داشتند که آن را ثرثار مى گفتند. پس ، از وفور نعمت ، به نانهاى نفیس که از مغز خالص گندم پخته بودند استنجا مى کردند اطفال خود را تا آنکه کوهى از نانهاى نجس جمع شد ، روزى مرد صالحى گذشت بر زنى که طفل خود را به این نان استنجا مى کرد، پس گفت : از خدا بترسید و به نعمت الهى مغرور مشوید و کفران نعمت خدا مکنید.
آن زن گفت : گویا ما را به گرسنگى مى ترسانى ! تا این نهر ثرثار ما جارى است ، ما از گرسنگى نمى ترسیم .
پس حق تعالى بر ایشان غضب فرمود و آن ثرثار را از ایشان قطع کرد و باران آسمان و گیاه زمین را بر ایشان حبس کرد، پس محتاج شدند به آنچه در خانه هاى خود داشتند، چون آنها تمام شد محتاج شدند به آن کوهى که از نانهاى استنجا جمع کرده بودند که در میان خود به ترازو قسمت مى کردند.
حیاه القلوب / علامه مجلسی (ره) /انتشارات سرور/ج۲/ص۱۰۱۱

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا