در بیان مامور شدن ابراهیم علیه السلام به ذبح فرزندش

در بيان مامور شدن ابراهيم عليه السلام به ذبح فرزندش

به سند حسن بلکه صحیح از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام منقول است که : جبرئیل نزد زوال شمس روز هشتم ذیحجه به نزد حضرت ابراهیم علیه السلام آمد و گفت :اى ابراهیم !سیراب شو، یعنى آب تهیه کن براى خود و اهل خود، و در آن وقت میان مکه و عرفات آب نبود، پس ابراهیم علیه السلام را برد به منى و نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا و صبح را در آنجا کرد، و چون آفتاب طالع شد روانه عرفات شد و در مروه فرود آمد، و چون زوال شمس شد غسل کرد و نماز ظهر و عصر را به یک اذان و دو اقامه بجا آورد و نماز کرد در جاى آن مسجدى که در عرفات است ، پس او را برد و در محل وقوف بازداشت و گفت :اى ابراهیم !اعتراف کن به گناه خود و مناسک حج خود را بشناس ، و حضرت ابراهیم را در آنجا بازداشت تا آفتاب غروب کرد، پس او را گفت : بار کن و نزدیک شو بسوى مشعر الحرام ، پس به مشعر الحرام آمد و نماز شام و خفتن را به یک اذان و دو اقامه بجا آورد و شب را در آنجا ماند تا نماز صبح را بجا آورد، پس موقف را به او نمود و آورد او را به منى و امر کرد او را که جمره عقبه را سنگ بزند، و نزد آن جمره شیطان از براى او ظاهر شد پس ‍ امر کرد او را به ذبح ، و حضرت ابراهیم علیه السلام چون به مشعر الحرام رسید شب در آنجا خوابید شاد و خوشحال ، پس در خواب دید که پسر خود را ذبح و قربانى کنند، و والده طفل را هم با خود آورده بود به حج .چون به منى رسیدند، خود با اهلش رمى جمره کردند، پس ساره را گفت که : تو برو به زیارت کعبه ، و پسر خود را نزد خود نگاه داشت و او را برد تا موضع جمره وسطى ، در آنجا با فرزند خود مشورت کرد چنانچه حق تعالى در قرآن یاد کرده است یا بنى انى ارى فى المنام انى اذبحک فانظر ماذاترى اى فرزند عزیز من !بدرستى که من در خواب دیدم که تو را ذبح مى کردم ، پس نظر کن و تفکر نما که چه مى بینى و چه مصلحت مى دانى ؟ .
آن فرزند سعادتمند گفت : اى پدر من !بکن آنچه به آن مامور شده اى ، بزودى خواهى یافت اگر خدا خواهد مرا از صبرکنندگان ، ، و هر دو امر خدا را تسلیم کردند، ناگاه شیطان به صورت مرد پیرى آمد و گفت :اى ابراهیم !چه مى خواهى از این پسر؟
گفت : مى خواهم او را ذبح کنم .
گفت : سبحان الله !مى کشى پسرى را که در یک چشم زدن معصیت خدا نکرده است !
حضرت ابراهیم علیه السلام گفت : خدا مرا به این امر فرموده است .
گفت : پروردگار تو نهى مى کند تو را از این کار، آن که تو را امر به این کار کرده است شیطان است .
حضرت ابراهیم فرمود: واى بر تو!آن کسى که مرا به این مرتبه رسانیده است او مرا امر کرده است و به همان سروشى که همیشه به گوش من مى رسیده است این را شنیده ام و در این شکى ندارم .
گفت : نه والله تو را امر به این کار نکرده است مگر شیطان .
حضرت ابراهیم علیه السلام گفت : و الله دیگر با تو سخن نمى گویم . و عزم کرد که فرزندش را ذبح کند.
شیطان گفت :اى ابراهیم !تو پیشواى خلقى و مردم پیروى تو مى کنند، و اگر تو این کار را بکنى بعد از این مردم فرزندان خود را بکشند.
حضرت ابراهیم جواب او نگفت و رو به پسر آورد و با او مشورت نمود در ذبح کردن او، چون هر دو منقاد امر خدا شدند پسر گفت :اى پدر!روى مرا بپوشان و دست و پاى مرا محکم ببند.
حضرت ابراهیم علیه السلام فرمود:اى فرزند!با کشتن ، دست و پایت را ببندم ؟ این هر دو را والله که براى تو جمع نخواهم کرد، پس جل درازگوش را پهن کرد و فرزند را روى آن خوابانید و کارد را بر حلق او گذاشت و سر خود را بسوى آسمان بلند کرد و کارد را به قوت تمام کشید؛ جبرئیل پیش از کشیدن ، کارد را گردانید و پشت کارد را به جانب حلق طفل کرد، چون حضرت ابراهیم علیه السلام نظر کرد کارد را برگشته دید، پس کارد را گردانید و دمش را به حلق طفل گذاشت و کشید، باز جبرئیل کارد را گردانید، تا چندین مرتبه چنین شد، پس جبرئیل گوسفند را از جانب کوه ثبیر کشید و فرزند را از زیر دست حضرت ابراهیم کشید و گوسفند را به جاى او خوابانید و ندا به ابراهیم علیه السلام رسید از جانب چپ مسجد خیف که اى ابراهیم !خواب خود را درست کردى ، ما چنین جزا مى دهیم نیکوکاران را، بدرستى که این ابتلا و امتحانى بود هویدا .
در این حال شیطان لعین خود را به مادر طفل رسانید در وقتى که نظرش به کعبه افتاده بود در میان وادى و گفت : کیست این مرد پیرى که من او را دیدم ؟
گفت : شوهر من است .
گفت : کیست آن غلامى که همراه او دیدم ؟
گفت : او پسر من است .
گفت : دیدم که آن مرد پیر آن پسر را خوابانیده بود و کارد گرفته بود که او را بکشد.
گفت : دروغ مى گوئى ، ابراهیم رحیمترین مرد است ، چگونه پسر خود را مى کشد؟!
گفت : به حق پروردگار آسمان و زمین و پروردگار این خانه که دیدم او را خوابانیده بود و کارد گرفته بود و اراده ذبح او را داشت .
گفت : چرا؟
شیطان گفت : گمان مى کرد که پروردگارش او را به این امر کرده است .
ساره گفت : سزاوار است او را که اطاعت کند پروردگارش را. پس در دلش افتاد که حضرت ابراهیم در باب فرزندش به امرى مامور شده است ، پس چون از مناسکش ‍ فارغ شد در وادى رو به منى دوید و دست بر سر گذاشته بود و مى گفت : خداوندا!مرا مؤ اخذه مکن به آنچه کردم به مادر اسماعیل .
پس چون ساره به حضرت ابراهیم علیه السلام رسید و خبر فرزند را شنید و اثر خراشیدن کارد را در گلوى او دید بترسید و بیمار شد و به همان مرض به عالم بقا ارتحال کرد.
راوى پرسید که : در کجا خواست که او را ذبح کند؟
گفت : نزد جمره وسطى ، و گوسفند نازل شد بر کوهى که در جانب راست مسجد منى است ، و از آسمان نازل شد و در سیاهى مى خورد و در سیاهى راه مى رفت و در سیاهى مى چرید و در سیاهى سرگین مى انداخت ، یعنى در علفزار.
پرسید: چه رنگ داشت ؟
فرمود: سیاه و سفید و فراخ چشم و شاخ بزرگ بود.
مؤ لف گوید: این حدیث دلالت مى کند بر آنکه فرزندى که حضرت ابراهیم او را خواست ذبح کند و خدا قصه او را در قرآن ذکر فرموده است ، اسحاق بوده است ، و در این باب خلاف عظیمى میان علماى خاصه و عامه هست ، و یهود و نصارى ظاهرا اتفاق دارند بر آنکه او اسحاق بوده است ، و احادیث شیعه از هر دو طرف وارد شده است و اشهر میان علماى شیعه آن است که ذبیح اسماعیل بوده است ، و اکثر روایات شیعه بر این دلالت دارد، و ظاهرا آیه کریمه نیز این است چنانچه در ضمن اخبار معلوم خواهد شد، و اگر اجماع نباشد بر آنکه ذبیح یکى بوده است ممکن است جمع کردن میان اخبار به آنکه هر دو واقع شده باشد، و محتمل است ذبیح بودن اسحاق محمول بر تقیه بوده باشد به آنکه ذبیح بودن او در آن عصر میان علماى مخالفین اشهر بوده باشد، و اتفاق اهل کتاب معتبر نیست بلکه بعضى نقل کرده اند که عمر بن عبدالعزیز یکى از علماى یهود را طلبید و از او پرسید: او گفت : علماى اهل کتاب مى دانند که ذبیح اسماعیل است و از روى حسد انکار مى کنند، زیرا که اسحاق جد ایشان است و اسماعیل جد عرب است ، و مى خواهند که این فضیلت براى جد ایشان باشند نه جد شما.
و به سند موثق منقول است که : از حضرت امام رضا علیه السلام پرسیدند از معنى قول حضرت رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم که فرمود: من فرزند دو ذبیحم ، فرمود: یعنى اسماعیل پسر حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام و عبدالله فرزند عبدالمطلب .
اما اسماعیل پس آن غلام حلیم است که خدا بشارت داد به او ابراهیم علیه السلام را، پس چون آن فرزند چنان شد که با پدر راه مى رفت گفت :اى فرزند!در خواب دیدم که تو را ذبح مى کنم ، پس نظر کن چه مى بینى و چه مصلحت مى دانى ؟
گفت :اى پدر!بکن آنچه به آن مامور شده اى . و نگفت که بکن آنچه دیده اى ، عن قریب خواهى یافت مرا انشاء الله از صابران .
پس چون عزم کرد بر ذبحش فدا داد خدا او را به ذبحى عظیم ، به گوسفندى سیاه و سفید که مى خورد در سیاهى و مى آشامید در سیاهى و نظر مى کرد در سیاهى و راه مى رفت در سیاهى و بول مى کرد در سیاهى و پشکل مى افکند در سیاهى ، و قبل از آن چهل سال در باغهاى بهشت مى چرید و از رحم مادر بدر نیامده بود بلکه حق تعالى به او فرمود: باش ، پس بهم رسید براى آنکه فداى اسماعیل گرداند، پس هر قربانى که در منى کشته مى شود تا روز قیامت فداى اسماعیل است ، پس احد ذبیحین این است .
مؤ لف گوید: قصه ذبیح دیگر که عبدالله است در کتاب احوال حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم مذکور خواهد شد انشاء الله تعالى .
و شیخ محمد بن بابویه رحمه الله بعد از ایراد این حدیث گفته است که : روایات مختلف است در ذبیح ، بعضى از آنها وارد شده است که اسماعیل است و بعضى وارد شده است که اسحاق است ، و نمى توان رد کرد اخبار را هرگاه صحیح باشد طرق آنها، و ذبیح اسماعیل بوده است و لیکن چون اسحاق متولد شد بعد از او آرزو کرد که کاش پدرش به ذبح او مامور شده بود و او صبر مى کرد براى امر خدا و تسلیم و انقیاد مى کرد چنانچه برادرش صبر کرد و منقاد شد پس به درجه او مى رسید در ثواب . چون خدا از دلش دانست که او در این آرزو صادق است او را در میان ملائکه ذبیح نامید براى آنکه آرزوى ذبح مى کرد، و این مضمون به سند معتبر از حضرت صادق علیه السلام منقول است و حدیث حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم که فرمود: من پسر دو ذبیحم مؤ ید این معنى است ، زیرا که عم را پدر مى گویند و در قرآن نیز وارد شده است و حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: عم والد است ، پس بر این وجه سخن آن حضرت درست مى شود که فرزند ذو ذبیح است که اسماعیل و اسحاق باشند که یکى ذبیح حقیقى و والد حقیقى است و یکى ذبیح مجازى است و والد مجازى .
و از براى ذبح عظیم وجه دیگر هست که روایت شده است از فضل بن شاذان که گفت : شنیدم حضرت امام رضا علیه السلام مى فرمود: چون خدا امر فرمود ابراهیم را که ذبح نماید به جاى اسماعیل گوسفندى را که بر او نازل ساخت ، آرزو مى کرد آن حضرت که کاش فرزند خود اسماعیل را به دست خود قربانى مى کرد و مامور نمى شد که به جاى او گوسفند بکشد تا به دلش بر مى گردید آنچه بر مى گردد به دل پدرى که عزیزترین فرزندانش را به دست خود بکشد، پس مستحق شد به این ذبح کردن درجات اهل ثواب را بر مصیبتها.
پس خدا وحى فرمود بسوى او که :اى ابراهیم !کیست محبوبترین خلق من بسوى تو؟ عرض کرد: پروردگارا!خلق نکرده اى خلقى را که محبوبتر باشد بسوى من از حبیب تو محمد مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم .
پس خدا وحى کرد بسوى او که : او محبوبتر است بسوى تو  یا جان تو؟
عرض کرد: بلکه او محبوبتر است بسوى من از جان من .
فرمود: فرزندان او بسوى تو محبوبترند یا فرزندان تو؟
گفت : بلکه فرزندان او.
حق تعالى فرمود: پس مذبوح گردیدن و کشته شدن فرزند او بر دست دشمنانش دل تو را بیشتر به درد مى آورد یا ذبح فرزند تو به دست تو در طاعت من ؟
عرض کرد: خداوندا!بلکه ذبح فرزند او به دست دشمنانش دل مرا بیشتر به درد مى آورد.
پس خدا وحى فرمود که :اى ابراهیم !بدرستى که طایفه اى که دعوى کنند که از امت محمدند، حسین فرزند او را بعد از او به ظلم و عدوان خواهند کشت چنانچه گوسفند را مى کشند و به سبب این مستوجب غضب من خواهند شد.
پس از استماع این قصه جانسوز به جزع آمد ابراهیم و دلش به درد آمد و گریان شد، پس حق تعالى به او وحى فرمود:اى ابراهیم !فدا کردم جزع تو را بر پسرت اسماعیل اگر او را به دست خود ذبح مى کردى به جزعى که کردى بر حسین علیه السلام و شهید شدن او، و واجب کردم براى تو بلندترین درجات اهل ثواب را بر مصیبتهاى ایشان .
و این است معنى قول خدا که : فدا دادیم او را به ذبح بزرگ .  تمام شد اینجا آنچه از ابن بابویه نقل کردیم .
و در احادیث معتبره گذشت که گوسفند ابراهیم از آن چیزهاست که خدا خلق کرده است بى آنکه از رحم مادر بیرون آید.
و در حدیث موثق منقول است که از حضرت امام رضا علیه السلام پرسیدند: ذبیح ، اسماعیل بود یا اسحاق ؟
فرمود: اسماعیل بود، مگر نشنیده اى قول حق تعالى در سوره صافات بعد از بشارت اسماعیل و قصه ذبح فرموده است : بشارت دادیم او را به اسحاق، پس چون تواند بود که ذبیح ، اسحاق باشد؟!
و به سند معتبر از حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام منقول است که : ذبیح ، اسماعیل است .
و به سند موثق منقول است که از حضرت صادق علیه السلام پرسیدند: سپرز چرا حرام شده است در میان اجزاى حیوانى که ذبح مى کنند؟
فرمود: چون گوسفند را فرود آوردند بر ابراهیم از کوه ثبیر و آن کوهى است در مکه که آن را به فداى فرزند خود ذبح کند، شیطان آمد و به ابراهیم گفت : نصیب مرا بده از این گوسفند.
فرمود: تو را چه نصیب در آن هست و آن قربانى پروردگار من است و فداى فرزند من است ؟!
پس خدا وحى نمود به او که : او را در این گوسفند نصیبى است و نصیب او سپرز است زیرا که محل جمع شدن خون است ، و حرام است خصیه ها زیرا که مجراى نطفه اند،پس ابراهیم سپرز و دو خصیه را به او داد.
و به سند صحیح منقول است که شخصى از حضرت صادق علیه السلام پرسید: اسماعیل بزرگتر بود یا اسحاق ؟ و کدام یک ذبیح بودند؟
فرمود: اسماعیل بزرگتر بود از اسحاق پنج سال ؛ و ذبیح ، اسماعیل بود، و مکه منزل اسماعیل بود، و ابراهیم خواست اسماعیل را ذبح کند ایام موسم در منى ، و میان بشارت خدا براى ابراهیم به اسماعیل و بشارت او به اسحاق پنج سال فاصله بود، آیا نشنیده اى سخن ابراهیم را که گفت رب هب لى من الصالحین از خدا سؤ ال کرد که روزى کند او را پسرى از صالحان ، و حق تعالى در سوره صافات مى فرماید (فبشرناه بغلام حلیم ) پس بشارت دادیم او را به پسرى بردبار، یعنى اسماعیل از هاجر، پس فدا کرد اسماعیل را به گوسفندى بزرگ ؛ بعد از ذکر اینها فرمود: بشارت دادیم او را به اسحاق پیغمبرى از صالحان و برکت فرستادیم بر او و بر اسحاق، پس ذبیح ، اسماعیل بود پیش از بشارت به اسحاق ، پس کسى که گمان کند اسحاق بزرگتر است از اسماعیل ، و ذبیح اسحاق است تکذیب کرده است به آنچه خدا در قرآن از خبر ایشان فرستاده است .
و به سند صحیح از حضرت امام رضا علیه السلام منقول است که : اگر خدا مى دانست که حیوانى نزد او گرامیتر از گوسفند هست ، هر آینه آن را فداى اسماعیل مى گردانید. و در حدیث دیگر به جاى اسماعیل ، اسحاق وارد شده است .
و در حدیث دیگر از حضرت صادق علیه السلام منقول است که : یعقوب علیه السلام به عزیز مصر نوشت : ما اهل بیت ابتلا و امتحانیم ، پدر ما ابراهیم را امتحان کردند به آتش ، و پدر ما اسحاق را امتحان کردند به ذبح . و در حدیث معتبر از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروى است : ساره به ابراهیم گفت : بپر شده اى ، کاش دعا مى کردى خدا تو را روزى فرماید فرزندى که دیده ما به آن روشن شود، زیرا که خدا تو را خلیل خود گردانیده است و دعاى تو را مستجاب مى کند انشاء الله . پس ابراهیم از پروردگارش طلبید که او را پسرى دانا روزى فرماید.
خدا وحى فرمود به او که : من مى بخشم به تو پسرى دانا و تو را در باب او امتحان مى کنم به طاعت خود، بعد از بشارت سه سال گذشت ، پس بشارت اسماعیل مرتبه دیگر آمد بعد از سه سال . و در دو حدیث حسن منقول است که از حضرت صادق علیه السلام پرسیدند که : صاحب ذبح کى بود؟ فرمود: اسماعیل بود.
و در حدیث معتبر دیگر از آن حضرت پرسیدند: میان بشارت ابراهیم به اسماعیل و بشارت اسحاق چندگاه فاصله بود؟
فرمود: میان این دو بشارت پنج سال فاصله بود، حق تعالى مى فرماید (فبشرناه بغلام حلیم ) یعنى اسماعیل ، و این اول بشارتى بود که خدا به ابراهیم داد در باب فرزند؛ و چون متولد شد براى ابراهیم اسحاق از ساره و اسحاق سه ساله شد، روزى اسحاق در دامن ابراهیم علیه السلام نشسته بود اسماعیل آمد و اسحاق را دور کرد و در جاى او نشست ، چون ساره این حال را مشاهده کرد گفت :اى ابراهیم !فرزند هاجر فرزند مرا از دامن تو دور مى کند و خود به جاى او مى نشیند؟!نه والله نمى باید که دیگر هاجر و پسرش با من در یک شهر باشند، ایشان را از من دور کن ، و ابراهیم علیه السلام ساره را بسیار عزیز و گرامى مى داشت و حقش را رعایت مى کرد، زیرا که او از فرزندان پیغمبران بود و دختر خاله او بود.
پس این امر بر آن حضرت بسیار دشوار آمد و غمگین شد از مفارقت اسماعیل ، چون شب شد ملکى از جانب خدا به خواب او آمد و به او نمود کشتن پسرش ‍ اسماعیل را در موسم مکه ، پس صبح کرد ابراهیم بسیار غمگین به سبب آن خوابى که دیده بود.
چون در این سال موسم حج در آمد، ابراهیم علیه السلام هاجر و اسماعیل را در ماه ذیحجه از زمین شام برداشت و به مکه برد که اسماعیل را در موسم حج ذبح کند، پس اول ابتدا کرد و پیهاى خانه را بلند نمود و به قصد حج متوجه منى شد، و چون اعمال منى را بجا آورد و برگشت با اسماعیل به مکه و طواف کعبه کردند هفت شوط پس متوجه سعى میان صفا و مروه شدند، و چون به محل سعى رسیدند ابراهیم به اسماعیل گفت :اى فرزند!من در خواب دیدم که تو را ذبح مى کردم در موسم این سال پس چه مصلحتى مى بینى ؟
گفت :اى پدر!بکن آنچه به آن مامور شده اى .
چون از سعى فارغ شدند، ابراهیم اسماعیل را برد به منى ، و این در روز نحر بود، و چون به جمره میان رسیدند او را به پهلوى چپ خوابانید و کارد را گرفت که او را بکشد، پس نندا به او رسید:اى ابراهیم !خواب خود را راست کردى و به فرموده من عمل نمودى . و فدا کرد اسماعیل را به گوسفندى بزرگ و گوشتش را تصدق نمود بر مسکینان . و از حضرت امام رضا علیه السلام پرسیدند: چرا منى را منى نامیدند؟
فرمود: براى آنکه جبرئیل در آنجا گفت به ابراهیم که : آرزو کن و از خدا بطلب آنچه خواهى .
پس او در خاطر خود تمنا و آرزوى آن کرد که خدا به جاى پسرش اسماعیل گوسفندى قرار فرماید که او را ذبح نماید به فداى اسماعیل ، و خدا آرزوى او را داد.
حیاه القلوب / علامه مجلسی (ره) /انتشارات سرور/ج۱/ص۴۰۲

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
به بالا بروید