به اسانید صحیحه و معتبره از حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادق علیه السلام منقول است که حق تعالى عرض کرد بر آدم علیه السلام نامهاى پیغمبران و عمرهاى ایشان را، پس رسید به نام حضرت داود علیه السلام ، ناگاه عمر او را چهل سال یافت ، گفت : پروردگارا!چه بسیار کم است عمر داود، و چه بسیار است عمر من !پروردگارا!اگر من زیاده کنم از عمر خود سى سال بر عمر داود و در روایت دیگر شصت سال آیا از براى او ثبت مى نمائى ؟
پس وحى به آدم رسید: بلى اى آدم !
گفت : پس من از عمر خود سى سال یا شصت سال زیاد کردم بر عمر داود، از براى او بنویس و از عمر من بینداز. و خدا چنین کرد.
پس چون عمر آدم علیه السلام تمام شد، ملک الموت براى قبض روح او نازل گردید، پس آدم علیه السلام گفت که :اى ملک الموت !از عمر من سى سال یا شصت سال مانده است .
ملک الموت گفت :اى آدم !آیا از براى فرزند خود داود قرار ندادى و از عمر خود نیانداختى در وقتى که نامهاى پیغمبران از ذریت تو را و عمرهاى ایشان را بر تو عرض مى کردند و تو در وادى دجنا بودى ؟
آدم علیه السلام گفت : بخاطر ندارم این را.
ملک الموت گفت :اى آدم !انکار مکن ، تو سؤ ال نکردى از خدا که از عمر تو بیرون کند و بر عمر داود ثبت کند، و خدا ثبت نمود در زبور و محو نمود از ذکر؟
آدم گفت : تا به یادم بیاید.
حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود: آدم راست مى گفت که در خاطر نداشت و فراموش کرده بود، پس از آن روز خدا مقرر فرمود که هرگاه قرض به کسى دهند یا معامله کنند تا مدتى ، نامه اى بنویسند که انکار نکنند.
و در حدیث حضرت صادق علیه السلام چنان است که : حق تعالى در اول فرمود به جبرئیل و میکائیل و ملک الموت که : نامه در این باب بنویسید که او فراموش خواهد کرد، پس نامه نوشتند و به بالهاى خود از طینت علیین مهر کردند، و چون آدم علیه السلام انکار کرد ملک الموت نامه را بیرون آورد.
پس حضرت صادق علیه السلام فرمود: به این سبب است هرگاه نامه قرض را بیرون مى آورند، قرض دار را مذلتى حاصل مى شود.
مؤ لف گوید: چون این احادیث منافات دارد با آنچه مشهور است میان علماى شیعه که سهو بر انبیا روا نیست ، اکثر حمل بر تقیه کرده اند.
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السلام منقول است که : حضرت آدم را بیمارى عارض شد و حضرت شیث را طلبید و گفت :اى فرزند!اجل من رسیده است و من بیمارم ، و پروردگار من فرستاده است از سلطنت خود آنچه مى بینى ، و بتحقیق که عهد کرد بسوى من در آنچه عهد کرد که تو را وصى خود گردانم ، و مى گردانم تو را خزینه دار آنچه به من سپرده است ، و اینک کتاب وصیت در زیر سر من است و در او اثر علم و نام بزرگ خدا هست ، چون من بمیرم بگیر صحیفه را و زنهار که کسى را بر آن مطلع مگردان و نظر مکن در آن تا سال آینده مثل این روز که وصیت به تو داده شد، و در آن صحیفه هست جمیع آنچه به آن احتیاج دارى از امور دین و دنیاى خود، و آدم آن صحیفه را از بهشت با خود آورده بود.
پس آدم به شیث گفت :اى فرزند!خواهش میوه اى از میوه هاى بهشت دارم ، پس بالا رو به کوه حدید و نظر کن ، هر که از ملائکه را ببینى سلام من به او برسان و بگو: پدرم بیمار است و از شما هدیه مى طلبد از میوه هاى بهشت .
پس چون شیث به کوه بالا رفت ، جبرئیل را دید با قبیلهاى ملائکه ، و جبرئیل ابتدا کرد به سلام و گفت : به کجا مى روى اى شیث !
شیث گفت : تو کیستى اى بنده خدا؟
گفت : منم روح الامین جبرئیل .
شیث گفت : پدرم بیمار است و مرا بسوى شما فرستاده است و شما را سلام مى رساند و از شما میوه هاى بهشت هدیه مى طلبد.
جبرئیل گفت : بر پدرت سلام باد اى شیث !بدرستى که او از دنیا مفارقت کرد و ما براى او نازل شده ایم ، پس خدا در این مصیبت اجر تو را عظیم گرداند و صبرى نیکو تو را کرامت فرماید و وحشت تو را به قرب خود به انس مبدل گرداند، برگرد.
پس شیث با ایشان برگشت و ایشان با خود آورده بودند از بهشت آنچه در کار بود براى تهیه آدم ، پس چون به نزد آدم رفتند اول کارى که شیث کرد آن بود که صحیفه وصیت را از زیر سر آدم برداشت و بر شکم خود بست ، پس جبرئیل گفت : کیست مثل تو اى شیث ، خدا عطا فرمود به تو سرور کرامت خود را، پوشانید بر تو لباس عافیت خود را، به جان خودم سوگند مى خورم که خدا تو را مخصوص گردانید از جانب خود به امر بزرگى .
پس جبرئیل و شیث شروع نمودند در غسل دادن آدم علیه السلام ، و جبرئیل به شیث تعلیم نمود که چگونه او را غسل بدهد تا آنکه فارغ شد، و تعلیم او نمود که چگونه او را کفن کند و حنوط کند تا آنکه فارغ شد، پس او را تعلیم نمود که چگونه قبر را بکند، پس جبرئیل دست شیث را گرفت و پیش داشت که بر آدم نماز کند چنانچه ما مى ایستیم ، و گفت : هفتاد تکبیر بر پدر خود بگو، و به او تعلیم نمود که چگونه نماز کند، پس جبرئیل امر کرد ملائکه را که صف بکشند در عقب شیث چنانچه ما امروز در عقب پیشنماز صف مى کشیم .
پس شیث گفت : آیا درست است که من پیشنمازى شما کنم با آن منزلتى که تو را نزد خدا هست و با تو بزرگواران ملائکه هستند؟
جبرئیل گفت :اى شیث !مگر نمى دانى که چون خدا پدرت آدم را آفرید او را در میان ملائکه باز داشت و ما را امر فرمود که او را سجده کنیم ، پس او امام ما شد تا آنکه سنتى باشد در فرزندانش ، و امروز او از دنیا رفته است و تو وصى اوئى و وارث علم و قائم مقام اوئى ، پس چگونه ما بر تو تقدم جوئیم و تو امام مائى ؟
پس نماز کرد با ایشان بر آدم علیه السلام چنانچه جبرئیل او را امر کرد، پس جبرئیل به او نمود که چگونه پدر خود را دفن کند.
چون از دفن آدم فارغ شدذ و جبرئیل و ملائکه روانه شدند که بالا روند، حضرت شیث گریست و فریاد کرد: یا وحشتاه !
پس جبرئیل گفت : چون خدا با توست ، تو را وحشتى نیست ، بلکه ما به امر پروردگار تو بر تو نازل خواهیم شد و خدا مونس توست ، اندوهگین مباش و گمان نیک به پروردگار خود داشته باش که او با تو در مقام لطف است و بر تو مهربان است .
پس جبرئیل و ملائکه بالا رفتند بسوى آسمان ، و قابیل از کوه پائین آمد چون از پدر خود به کوه گریخته بود در ایام حیات او و نمى توانست آدم علیه السلام که او را ببیند، پس شیث را ملاقات کرد و گفت :اى شیث !من هابیل برادر خود را براى این کشتم که قربانى او مقبول شد و قربانى من مقبول نشد و ترسیدم که آن مرتبه بهم رساند که تو امروز بهم رسانیده اى و وصى و جانشین پدر خود شوى ، و آنچه نمى خواستم امروز از براى تو حاصل شد، اگر یک کلمه از آنچه پدرت به تو گفته است اظهار نمائى هر آینه تو را بکشم چنانچه هابیل را کشتم .
و نزدیک به این مضمون از حضرت امام زین العابدین علیه السلام به سند معتبر منقول است ، و در آنجا مذکور است که شیث بر آدم علیه السلام هفتادو پنج تکبیر گفت : هفتاد از براى آدم و پنج براى فرزندانش .
و به سند معتبر از امام محمد باقر علیه السلام مروى است که : چون آدم علیه السلام مطلع شد بر کشته شدن هابیل ، جزع بسیارى کرد و شکایت کرد حال خود را بسوى خدا، پس حق تعالى وحى نمود به او که : من مى بخشم به تو پسرى که خلف و عوض هابیل باشد. پس شیث از حوا متولد شد، و چون روز هفتم شد او را شیث نام کرد، پس خدا وحى کرد به او که :اى آدم ! این پسر بخششى است از من بسوى تو پس او را هبه الله نام کن ، پس آدم او را هبه الله نام گذاشت . و چون هنگام وفات آدم شد خدا وحى فرمود که : من تو را از دنیا به جوار رحمت خود مى برم ، پس وصیت کن بسوى بهترین فرزندانت که او بخششى است که به تو بخشیدم ، و او را وصى خود گردان و تسلیم نما به او آنچه را به تو تعلیم کردم از نامها، زیرا که من دوست مى دارم که زمین خالى نباشد از عالمى که علم مرا داند و به حکم من حکم کند و او را حجت خود گردانم بر خلق خود.
پس آدم علیه السلام جمیع فرزندان خود را از مردان و زنان جمع کرد و به ایشان گفت :اى فرزندان من !بدرستى که حق تعالى وحى فرمود بسوى من که : تو را از دنیا مى برم ، و امر فرمود مرا که وصیت کنم بسوى بهترین فرزندان خود که او هبه الله است ، و بدرستى که خدا او را پسندیده و اختیار فرموده است براى من و شما بعد از من ، پس بشنوید سخن او را و اطاعت نمائید امر او را که او وصى و خلیفه من است بر شما.
پس همه گفتند: مى شنویم و اطاعت مى نمائیم و مخالفت او نمى کنیم .
و امر فرمود آدم علیه السلام که تابوتى ساختند و علم خود را و اسماء وصیت را در آن گذاشت و به هبه الله علیه السلام سپرد و گفت : هرگاه من بمیرم اى هبه الله ، پس مرا غسل ده و کفن کن و نمازگزار بر من و مرا در قبر بنه ، و چون نزدیک وفات تو شود و آن حالت را در خود بیابى طلب نما از پسران خود هر که نیکوتر و مصاحبتش با تو بیشتر و فاضلتر باشد، پس وصیت کن بسوى او به آنچه من وصیت کردم بسوى تو و زمین را مگذار بى عالمى از ما اهل بیت .
اى فرزند!خدا مرا به زمین فرستاد و خلیفه خود گردانید در آن و حجت خود گردانید بر خلق خود، و من تو را حجت خود گردانیدم در زمین بعد از خود، پس از دنیا بیرون مرو تا حجتى از خدا بر خلق و وصیى بعد از خود قرار دهى ، و تسلیم کن به او تابوت را و آنچه در آن هست چنانچه من تسلیم کردم بسوى تو، و اعلام کن به او که بزودى از فرزندان من پیغمبرى بهم خواهد رسید که اسم او نوح باشد و قوم او به طوفان غرق خواهند شد، و وصیت نما به وصى خود که تابوت را و آنچه در آن هست حفظ نماید و امر کن او را که چون وقت وفات او شود بهترین فرزندان خود را وصى خود گرداند، و هر وصیى وصیت خود را در تابوت گذارده و هر یک دیگرى را به این امور وصیت نماید، و هر یک از ایشان که نوح را دریابد با او به کشتى سوار شود و باید که تابوت را و آنچه در آن است به کشتى برند و هیچکس از او تخلف ننماید، و حذر کن اى هبه الله و حذر کنید اى سایر فرزندان من از قابیل ملعون .
پس چون روزى شد که خدا خبر داده بود که در آن روز آدم را از دنیا خواهد برد. مهیا شد آدم براى مردن و بر خود قرار داد؛ و چون ملک الموت نازل شد آدم گفت : شهادت مى دهم به وحدانیت خدا و اینکه او را شریک نیست ، و شهادت مى دهم که من بنده خدا و خلیفه اویم در زمین ، ابتدا کرد با من به احسان خود و امر کرد ملائکه خود را به سجده من و تعلیم کرد به من جمیع اسماء را، پس مرا در بهشت خود ساکن گردانید و بهشت را دار قرار من و خانه توطن من نگردانیده بود و خلق نکرده بود مرا مگر براى آنکه ساکن شوم در زمین براى آنچه خواسته بود و اراده کرده بود از تقدیر و تدبیر.
و جبرئیل کفن آدم را با حنوط و بیل از بهشت آورده بود، با جبرئیل هفتاد هزار ملک نازل شده بودند که در جنازه آدم علیه السلام حاضر شوند، پس هبه الله به معونت جبرئیل آدم را غسل داد و کفن و حنوط کرد، پس جبرئیل به هبه الله گفت : پیش رو و نماز کن بر پدرت و هفتاد و پنج تکبیر بر او بگو، پس کندند ملائکه قبر او را و او را داخل قبر کردند.
پس هبه الله در میان سایر فرزندان آدم به طاعت الهى قیام نمود، چون هنگام وفات او شد وصیت کرد بسوى پسر خود قینان و تابوت را به او تسلیم کرد، پس قیام نمود قینان در میان برادرانش و فرزندان آدم به طاعت خدا؛ پس چون وقت وفات او شد پسرش یرد را وصى نمود و تابوت و آنچه در آن بود به یرد تسلیم کرد و پیغمبرى نوح علیه السلام را به او گفت ؛ چون وقت وفات یرد شد وصیت کرد کرد بسوى پسرش اخنوخ که او ادریس علیه السلام است و تابوت و آنچه در آن بود با وصبت به او داد، و اخنوخ قیام به آن نمود؛ چون وقت وفات او شد حق تعالى وحى کرد به او که : من تو را به آسمان بالا خواهم برد پس وصیت کن به پسر خود خرقائیل ، پس او چنین کرد و خرقائیل به وصیت اخنوخ قیام نمود؛ چون وقت وفات او شد وصیت کرد بسوى پسر خود نوح علیه السلام و تابوت را بسوى او تسلیم کرد، پس پیوسته تابوت نزد نوح بود تا آنکه با خود به کشتى برد؛ و چون وقت وفات او شد وصیت کرد به پسر خود سام و تابوت را و آنچه در آن بود به او تسلیم کرد.
مؤ لف گوید: تمام این حدیث با احادیث دیگر به این مضمون ، در کتاب امامت مذکور خواهد شد انشاء الله تعالى .
و به سند معتبر دیگر از امام محمد باقر علیه السلام منقول است که : حضرت آدم پسرش را فرستاد بسوى جبرئیل و گفت : به او بگو که پدرم مى گوید: مرا طعام ده از زیت درخت زیتون که در فلان موضع است از بهشت .
پس جبرئیل او را ملاقات کرد و گفت : برگرد بسوى پدرت که او وفات یافته است و ما ماءمور شده ایم به کار سازى او و نماز کردن بر او.
پس چون غسل را تمام کردند جبرئیل گفت : پیش بایست اى هبه الله و نماز کن بر پدرت ، پس پیش ایستاد و هفتاد و پنج تکبیر گفت : هفتاد تکبیر براى تفضیل آدم و پنج تکبیر براى سنت .
و فرمود: آدم پیوسته عبادت خدا مى کرد در مکه ، پس چون خدا خواست روح او را قبض نماید ملائکه را فرستاد تا تختى و حنوطى و کفنى از بهشت بیاورند، و چون حوا ملائکه را دید رفت که حایل شود میان آدم و ایشان .
آدم گفت : بگذار مرا با رسولان پروردگارم ، پس ملائکه او را قبض روح کردند و غسل دادند او را به سدر و آب ، و از براى قبر او لحد قرار دادند و گفتند: این سنت فرزندان اوست بعد از او. پس عمر حضرت آدم علیه السلام نهصد و سى و شش سال بود و در مکه مدفون شد، و میان آدم و نوح هزار و پانصد سال بود.
و به سند صحیح از حضرت صادق علیه السلام منقول است که : چون حضرت آدم علیه السلام فوت شد و وقت نماز بر آن حضرت شد، هبه الله به جبرئیل گفت که : پیش رو اى فرستاده خدا و نماز کن بر پیغمبر خدا.
جبرئیل گفت : خدا ما را امر کرد که پدر تو را سجده کنیم ، پس ما پیشى نمى گیریم بر نیکان فرزندان او، و تو از نیکوکارترین ایشانى .
پس پیش ایستاد و پنج تکبیر گفت بر آدم علیه السلام عدد نمازهائى که خدا بر امت محمد صلى الله علیه و آله و سلم واجب گردانیده است ، و این سنت جارى شد در فرزندان او تا روز قیامت .
و در حدیث معتبر دیگر از آن حضرت منقول است که : حضرت آدم خواهش میوه کرد و هبه الله رفت که آن میوه را تحصیل نماید، جبرئیل او را ملاقات کرد و گفت : به کجا مى روى ؟
گفت : آدم بیمار است و میوه مى خواهد.
جبرئیل گفت : برگرد که خدا قبض روح او کرد.
چون برگشت ، آدم علیه السلام را دید که قبض روحش شده است ، پس ملائکه او را غسل دادند و گذاشتند و امر کردند هبه الله را که پیش رود و بر او نماز گزارد، و وحى کرد خدا به او که پنج تکبیر بر او بگوید و او را سراشیب به قبر برند و قبرش را مسطح کنند.
پس گفت : چنین کنید با مرده هاى خود.
و در حدیث معتبر دیگر فرمود: سى تکبیر بر آدم علیه السلام گفته شد، بیست و پنج تکبیرش برداشته شد و پنج تکبیر باقى ماند.مؤ لف گوید: شاید حدیث سى تکبیر محمول بر تقیه باشد، و پنج تکبیر محمول بر واجب باشد، و هفتاد تکبیر زیادتى براى فضیلت حضرت آدم مستحب بوده باشد، و به این نحو میان احادیث جمع مى توان کرد.
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر علیه السلام منقول است که : قبر آدم علیه السلام در حرم خداست .
و از حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم منقول است که : وفات حضرت آدم در روز جمعه بود.
و اکابر علماى اسلام روایت کرده اند که : چون حق تعالى آدم علیه السلام را از جنه الماءوى بر زمین فرستاد، از مفارقت بهشت وحشت بهم رسانید، پس از خدا سؤ ال کرد که او را انس دهد به درختى از درختان بهشت ، پس بسوى او درخت خرمائى فرستاد که مونس او بود در حیات او، چون وقت وفات او شد به فرزندان خود گفت : من انس مى گرفتم به او در حیات خود و امید دارم که بعد از وفات نیز مونس من باشد، چون من بمیرم ترکه اى از آن بگیرید و دو حصه کنید و هر دو را در کفن من بگذارید، پس فرزندان آدم چنین کردند و پیغمبران بعد از او متابعت او کردند و در جاهلیت مندرس شده بود، پس حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم آن را احیا کرد و سنت گردید. و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السلام منقول است که : چون آدم علیه السلام از دنیا رحلت فرمود، شماتت کرد به او شیطان و قابیل ، پس جمع شدند در زمین و سازها و ملاهى را پیدا کردند از براى شماتت به موت آدم علیه السلام ، پس هر چه در زمین هست از این قسم چیزها که مردم به لهو و باطل از آن لذت مى یابند از آن است که آنها پیدا کردند
و عامه و خاصه از وهب بن منبه روایت کرده اند که : شیث ، آدم علیه السلام را در غارى که در کوه ابوقبیس است که آن را غار الکنز مى گویند دفن کرد و در آنجا بود تا زمان غرق شدن ، و در زمان غرق ، نوح علیه السلام آن را بیرون آورد در تابوتى و با خود به کشتى برد.
و به سندهاى معتبر از حضرت صادق علیه السلام منقول است که : حق تعالى وحى نمود به نوح علیه السلام در وقتى که در کشتى بود که هفت شوط بر دور خانه کعبه طواف کند، چون از طواف فارغ شد از کشتى فرود آمد به میان آب و آب تا زانوهاى او بود، پس تابوتى بیرون آورد که استخوانهاى حضرت آدم علیه السلام در آن بود و تابوت را داخل کشتى کرد و طواف بسیار بر دور کعبه کرد و کشتى روانه شد تا به کوفه رسید، پس خدا امر فرمود زمین را که آبهاى خود را فرو برد، پس آبها را از مسجد کوفه فرو برد چنانچه ابتدایش از آن مسجد شده بود، پس نوح علیه السلام تابوت آدم را گرفت و در نجف اشرف دفن نمود
مؤ لف گوید: احادیث مستفیض است در آنکه آدم و نوح علیهما السلام در نجف اشرف در عقب امیرالمؤ منین علیه السلام مدفونند، پس آن احادیث که وارد شده است که آدم در مکه مدفون است محمول است بر آنکه اول در آنجا مدفون شده بوده است .
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السلام منقول است که حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: عمر شریف آدم علیه السلام نهصد و سى سال بود.
و سید ابن طاووس رضى الله عنه گفته است که در صحف ادریس علیه السلام خوانده ام که حضرت آدم علیه السلام ده روز بیمارى تب کشید و وفاتش در روز جمعه یازدهم محرم بود، و در غارى که در کوه ابوقبیس بود رو به کعبه مدفون شد، و عمرش از روزى که روح در او دمیدند تا وفات او هزار و سى سال بود، و حوا بعد از او به یک سال و پانزده روز بیمار شد و فوت شد و در پهلوى آدم مدفون شد. و سید ابن طاووس رضى الله عنه گفته است که : در سفر سوم تورات یافتم که عمر حضرت آدم علیه السلام نهصد و سى سال بود، و محمد بن خالد برقى در کتاب بدا از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده : عمر آدم نهصد و سى سال بود.
مؤ لف گوید: میان مورخان و مفسران در عمر آدم علیه السلام خلاف است ، بعضى گفته اند: هزار سال براى او مقدر شده بود، شصت سال را به داود علیه السلام بخشید و انکار کرد و باز عمرش هزار سال شد؛ و بعضى گفته اند که : نهصد و سى و شش سال بود؛ و بعضى گفته اند که : نهصد و سى سال بودو از احادیث سابقه معلوم شد که یکى از دو قول آخر صحیح است ، و ممکن است که نهصد و سى و شش سال باشد، و در بعضى از احادیث کسر را که آحاد باشد ذکر نکرده باشند و اکتفا به مئات و عشرات نموده باشند، و در عرف این قسم تعبیر کردن شایع است .
و به سند معتبر از امام حسن علیه السلام منقول است که : اول کسى که بعد از آدم علیه السلام مبعوث گردید، حضرت شیث بود و عمر او هزار سال و چهل روز بود. و در حدیث ابوذر رضى الله عنه گذشت که : لغت شیث سریانى بود و پنجاه صحیفه بر او نازل شد.
و اکثر ارباب تاریخ گفته اند که : دویست و سى و پنج سال که از عمر آدم علیه السلام گذشت ، شیث متولد شد و عمرش نهصد و دوازده سال بود و در غار ابوقبیس در پهلوى پدر و مادرش مدفون شد. و سید ابن طاووس ذکر کرده است که : در صحف ادریس دیدم که حق تعالى شیث را پیغمبر کرد و پنجاه صحیفه بر او فرستاد که در آنها دلایل خدا و فرایض و احکام و سنن و شرایع و حدود الهى بود، پس در مکه معظمه ماند و این صحیفه ها را بر فرزندان آدم مى خواند و تعلیم ایشان مى نمود و عبادت خدا مى کرد و کعبه را معمور مى کرد و حج و عمره بجا مى آورد تا آنکه عمر او نهصد و دوازده سال شد، پس بیمار شد و پسر خود ایوس را طلب کرد و او را وصى خود گردانید و امر فرمود او را به تقوى و پرهیزکارى از خدا ، و چون فوت شد ایوس او را غسل داد با قینان ، پس ایوس و مهلائیل پسر قینان ، پس ایوس پیش ایستاد و بر او نماز کرد و دفن کردند او را در جانب راست آدم در غار ابوقبیس .
حیاه القلوب / علامه مجلسی (ره) /انتشارات سرور/ج۱/ص ۲۱۴
در بیان وفات حضرت آدم علیه السلام ، و مدت عمر شریف آن حضرت ووصیت نمودن به حضرت شیث علیه السلام ، واحوال آن حضرت است
- مهر ۱۲, ۱۳۹۳
- ۰۰:۰۰
- No Comments
- تعداد بازدید 161 نفر