ناصر خسرو خطاب به جهان می گوید:
جهانا چه درخورد و بایسته ای *** اگر چند با کس نپایسته ای
به ظاهر چو در دیده خس، ناخوش *** بباطن چو دو دیده بایسته ای
اگر بسته ای را گهی بشکنی *** شکسته بسی نیز هم بسته ای
چو آلوده بیندت آلوده ای *** ولیکن سوی شستگان شسته ای
کس کو تو را من نکوهش کند *** بگویش: هنوزم ندانسته ای
زمن رسته ای تو اگر بخودی *** چه نیکوهی آنرا کزان رسته ای
بمن بر، گذر داد ایزد تو را *** تو در رهگذر، پست چه نشسته ای
ز بهر تو ایزد درختی بکشت *** که تو شاخی از بیخ او جسته ای
اگر کژ بر او رسته ای سوختی *** وگر راست بر رسته ای رسته ای
بسوزد بلی، هر کسی چوب کژ *** نپرسد که بادام یا پسته ای
تو نیر خدائی سوی دشمنش *** بتیرش چرا خویشتن خسته ای
اعتراض به زمانه در شعر ناصرخسرو :
ناصر خسرو شاعری است که به حقیقت می توان او را حکیم خواند. این شاعر از طرفی نکته سنج است و از نظر فکر و فلسفه فوق اینگونه اعتراضات بوده است، و از طرف دیگر عقائد مذهبی نیرومندی دارد و بر طبق معتقدات مذهبی نیز نباید لب به اعتراض گشاید. در عین حال در دیوان او نیز اشعاری در این زمینه وجود دارد که یا باید آن را نوعی هزل و شوخی دانست و یا ” دلال عارف ” از آن جمله می گوید:
بار خدایا اگر ز روی خدایی *** طینت انسان همه جمیل سرشتی
چهره رومی و صورت حبشی را *** مایه خوبی چه بود و علت زشتی؟
طلعت هند و روی ترک چرا شد *** همچو دل دوزخی و روی بهشتی؟
از چه سعید اوفتاد و از چه شقی شد *** زاهد محرابی و کشیش کنشتی؟
چیست خلاف اندر آفرینش عالم *** چون همه را دایه و مشاطه تو گشتی؟
گیرم دنیا، ز بی محلی دنیا *** بر گرهی خربط و خسیس بهشتی
نعمت منعم چراست دریا دریا؟ *** محنت مفلس چراست کشتی کشتی؟
در این قصیده می گوید:
همه جور من از بلغاریان است *** کز آن آهم همی باید کشیدن
گنه بلغاریان را نیز هم نیست *** بگویم گر تو بتوانی شنیدن
خدایا راست گویم فتنه از تو است *** ولی از ترس نتوانم چغیدن
لب و دندان ترکان ختا را *** نبایستی چنین خوب آفریدن
که از دست لب و دندان ایشان *** به دندان دست و لب باید گزیدن
به آهو می کنی غوغا که بگریز *** به تازی می زنی هی بر دویدن
برخی از صاحبنظران، مدعی اند که این قصیده، منحول است و از ناصر خسرو نیست.
* * *
منبع :
عدل الهی ص ۲۳۴
عدل الهی، ص۱۰۴