در آخرین روزهای «عملیات بدر» (اسفند ماه سال۱۳۶۳)، ناگهان بوی خیلی خوشی سر تا سر منطقه را فرا گرفت. «بوی شکلات کاکائویی» بود.
من و بچه ها با ولع بو می کشیدیم و آب دهانمان را فرو می دادیم و دنبال سنگری می گشتیم که از آن بوی شکلات بلند شده بود. همین طور که همه بو می کشیدیم و می گشتیم، پرویز رسید و فریاد زد:
شیمیایی زده اند… زود ماسک بزنید.
ما چنان بو می کشیدیم که دلمان نمی آمد ماسک بزنیم. اولین باری بود که شیمیایی چنین بوی خوشی می داد. قبل از آن، همه شیمیایی هایی که عراقی ها می زدند، بوی سیر یا سبزی مانده می داد و ما از استشمام همین بو می فهمیدیم که عراقی ها شیمیایی زده اند.
البته آن روز شیمیایی را در فاصله خیلی دوری زده بودند؛ برای همین اثر زیادی بر ما نکرد؛ البته در دویست – سیصد متری ما، بچه ها بد جوری شیمیایی شده بودند و تلفاتی نیز به بار آمد. یکی از بچه ها که شیمیایی شده بود، بعدها به من گفت:
هر وقت بوی شکلات به دماغم می خورد فکر می کنم شیمیایی زده اند.
* * *
منبع: کتاب «رو در روی شیطان»، خاطرات عبدالکریم مظفری، دفتر ادبیات و حوزه مقاومت، نشر شاهد، ۱۳۷۹، صفحه ۱۰۳