از پنجره اتاق بیرون را نگاه میکنم، هاله ای از دود، ساختمان ها را در آغوش گرفته است. انگار شیمیایی زده اند. یکی فریاد میزند : شیمیایی ! شیمیایی ! .
همه ماسک میزنند به جز راننده بلدوزری که در حال زدن خاکریز است. در همین لحظه یک نفر با سرعت خود را به بلدوزر میرساند و ماسک خود را با اصرار روی صورت راننده آن نصب میکند. در برگشت چهره اش را میبینم. شهید «ستاری» است.
هرچه اصرار میکنم ماسک ما را قبول نمیکند. طولی نمیکشد که حالش خراب میشود و او را به عقب میبرند…
این روزها به یاد دوران سبز انقلاب در و دیوارها نام امام خمینی (ره) را فریاد میکشند. دلم یکباره هوای «احمد رضا احدی» را میکند. تمام وصیتنامه اش همین یک جمله است: «فقط نگذارید حرف امام زمین بماند.»
دیشب هم «مجید انجام» را دیدم که در زیر نور فانوس داشت چیزی مینوشت. پرسیدم: چه مینویسی؟ گفت: «به اصطلاح وصیت نامه!» بعد هم آن را داد بخوانم.
در آن کاغذ فقط یک جمله به چشم میخورد:
«خدایا، خدایا! تا انقلاب مهدی (عج) خمینی را نگهدار، از عمر ما بکاه و بر او عمر او بیافزا»
…خدایا چقدر عشق، چقدر طراوت. سرم سنگین میشود. عرق شرم پیشانیام را می پوشاند. کسی آرام صدایم میکند. سرم را بلند میکنم. «محمد تقی قرنزاده» است، با همان لباس های بسیجی.
لبخندی میزند و نامهای به دستم میدهد. بعد هم بدون اینکه چیزی بگوید دستی تکان میدهد و میرود. مبهوت، نگاهش میکنم پشت پیراهن خاکی اش نوشته شده بود: «دوستت دارم خمینی» «نامه را باز میکنم. با خط زیبایی نوشته بود: روی سنگ مزارم بنویسید:»
هر که باشد بر خمینی بدگمان
حق ندارد پا نهد بر این مکان
* * *
منبع: یادمان ایثار (خاطرات ایثارگران سازمان برنامه و بودجه از سال های دفاع مقدس) ناشر: روابط عمومی سازمان برنامه و بودجه تاریخ نشر: اول پائیز ۱۳۷۷، صفحه ۳۰
راوی: علی عدلور
اشتراک گذاری این صفحه در :
درمانهای گیاهی فشار خون بالا
۱۴۰۴/۱۰/۰۳
قهوه شیرین خانم روانشناس
۱۴۰۴/۱۰/۰۲
خواص انار
۱۴۰۴/۱۰/۰۱
چرا دختران باید در 9 سالگی حجاب را رعایت کنند؟
۱۴۰۴/۰۹/۳۰
قهوه شیرین خانم روانشناس
۱۴۰۴/۱۰/۰۲
انتخاب کتاب مناسب برای کودکان
۱۴۰۴/۰۷/۱۰
نمونه اي از آثار اخروي دعاي پدر و مادر
۱۴۰۴/۰۷/۰۵