شهادت امام زین العابدین علیه السّلام

شهادت امام زين العابدين عليه السّلام

ابـوالفـرج گفته که از اولاد ابوطالب دو تن در واقعه حرّه شهید گشت یکى ابوبکربن عبداللّه بن جعفر بن ابى طالب علیه السلام و دیگر عون اصغر و او نیز فرزند عبداللّه بـن جـعـفـر بـرادر عون اکبر است که در کربلا شهید گشت و مادر او جمانه دختر مصیب نجبه اسـت کـه بـه جـهت خونخواهى امام حسین علیه السلام بر ابن زیاد خروج کرد و در ( عین ورده ) کشته گشت .
مـسـعـودى فـرمـوده کـه از بنى هاشم غیر از اولاد ابوطالب نیز جماعتى کشته گشتند مانند فـضـل بـن عـبـاس بـن ربـیـعـه بـن الحـارث بـن عـبـدالمـطـلب و حـمـزه بـن نـوفـل بـن الحـارث و عـبـاس بن عتبه بن ابى لهب و غیر ایشان از سایر قریش و انصار و مـردمـان دیـگـر از مـعـروفـیـن که عدد مقتولین ایشان چهار هزار به شمار رفته به غیر از کـسـانـى کـه مـعـروف نـبـودنـد. پـس از آن ، مـسـرف بـن عـقـبـه دسـت تـعدى بر اعراض و امـوال مـردم گـشـاد. امـوال و زنـان اهـل مـدیـنـه را تـه سه روز بر لشکر خویش مباح داشت .
ابـن قـتـیـبـه در ( کـتـاب الامـامـه والسـّیـاسـه ) نـقـل کـرده کـه در واقـعـه حـرّه اول خـانـه هـایـى کـه غـارت شـد، خـانـه هـاى بـنـى عـبـدالا شهل بود و نگذاشتند در منازل چیزى از اثاث الدّار و حلى و زیور و فراش ، حتى کبوتر و مـرغ را گـرفـتـنـد و ذبـح کـردنـد سـپس ریختند به خانه محمد بن مسلمه ، زنها صیحه کـشـیـدنـد. زیـدبن محمد بن سلمه صداى زنها را که شنید به جانب آن صداها دوید، دید ده نـفـر از لشـکـر شـام انـد کـه مـشـغـول غـارتـگـرى انـد، زیـد بـا ده نـفـر از اهـل خـود بـا آنـهـا مـقـاتـله کـرد تـا آن جـمـاعـت را بـه قـتـل رسانید و آنچه غارت کرده بودند برگردانید و آنها را در چاه بى آب ریخته و خاک بالاى آنها ریخت ، سپس جمعى دیگر از اهل شام آمدند با آنها نیز مقاتله کرد تا آنکه چهارده نفر از آنها را به قتل رسانید لیکن صورتش مضورب شمشیر چهار نفر گردید.
ابـوسـعـیـد خـدرى در ایـن واقـعـه مـلازمـت خـانـه را اخـتـیـار کـرد چـنـد نـفـر از اهـل شام بر او وارد شدند گفتند: اى شیخ ! تو کیستى ؟ گفت : ابوسعید خدرى از اصحاب پـیغمبرم صلى اللّه علیه و آله و سلم گفتند: پیوسته مى شنیدیم نام ترا، خوب کردى و حـظ خـود را گـرفـتـى کـه تـرک قـتال با ما کردى و در خانه ات نشستى اینک هرچه دارى بـراى مـا بـیاور. گفت : به خدا سوگند مالى نزد من نیست که براى شما آورم ، شامیها در غـضـب شـدنـد ریـش ابـوسـعـید را کندند و او را بسیار زدند پس آنچه در خانه داشت غارت کردند حتى سیر و یک جفت کبوتر که در خانه او بود.
پـس ابـن قـتـیـبـه نـقـل کـرده کـه جـمـاعـتـى از اشـراف را بـه ( قتل صبر ) شربت فنا چشانیدند و گفته که رسید عدد کشتگان حرّه از قریش و انصار و مـهـاجـریـن و وجـوه مـردم به هزار و هفتصد نفر و از سایر مردم به ده هزار سواى زنان و کودکان .
ابـومـعـشـر گـفـتـه : که داخل شد مردى از اهل شام بر زنى از طایفه انصار که تازه طفلى زاییده بود و آن طفل در بغلش بود، پس به آن زن ، گفت : مالى هست براى من بیاور، گفت : به خدا سوگند! چیزى براى من نگذاشته اند که براى تو بیاورم . آن مرد گفت : براى مـن چـیـزى بیرون آر و الا تو را با کودکت مى کشم ، گفت : واى بر تو! این کودک فرزند ابـن ابى کبشه انصارى صاحب رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم است از خدا بترس متعرض ما مشو، رو کرد به طفل خود و گفت : اى کودک من ! واللّه اگر چیزى مى داشتم فداى تـو مـى دادم و نـمـى گذاشتم که بر تو صدمه اى وارد آید. پس آن شامى بیرحم گرفت پـاى آن کودک مظلوم را در حالى که پستان در دهانش بود و کشید او را از کنار مادرش و زد او را بر دیوار به نحوى که مغز سرش بر زمین پراکنده شد.
راوى گـفـت : هـنـوز آن مـرد از خـانه بیرون نشد که نصف صورتش سیاه گردید و ضرب المثل شد.
و بـالجـمـله ؛ چـون مـسـرف از قـتـل و غـارت و هـتـک و اعـراض اهـل مدینه بپرداخت مردم را به بیعت یزید و اقرار بر عبودیت و بندگى او خواند و هر که ابـاء [ خـوددارى ] مـى کـرد او را مـى کـشـت . تـمـامـى اهل مدینه جز حضرت امام زین العابدین علیه السلام و على بن عبداللّه بن عباس ، از ترس جان اقرار نمودند و بیعت کردند.
و امـا سـبـب آنـکـه مسرف متعرض حضرت سیدالساجدین علیه السلام و على بن عبداللّه بن عباس نشد آن بود که چون خویشان مادرى على بن عبداللّه در میان لشکر مسرف جاى داشتند مسرف را در باب او مانع شدند.
و امـا حـضـرت سجاد علیه السلام پس پناه به قبر مطهر پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلم برد و خویشتن را به آن چسبانید و این دعا را خواند:( اَللّهُمَّ رَبَّ السَّمواتِ السَّبْعِ وَ ما اَظْلَلْنَ وَ الاَرَضینَ السَّبْعِ وَ ما اَقْلِلْنَ رَبَّ الْعرشِ الْعـَظـیـمِ رَبِّ مـُحـَمِّدٍ وَ آلِهِ الطـّاهـِریـنَ اَعـُوذُبـِکَ مـِنْ شـَرِّهِ وَ اَدْرَءُ بـِکَ فى نَحْرِهِ اَسْئَلُکَ اَن تُؤْتِینى خَیْرَهُ وَ تَکْفِیِنى شَرَّهُ. )
پس به جانب مسلم بن عقبه روانه شد و پیش از آنکه امام معصوم علیه السلام بر آن پلید مـیـشـوم وارد شـود آن مـلعـون در کـمـال غیظ و غضب بود و بر آن جناب و آباء کرام او علیه السـلام نـاسـزا مـى گفت ، چون آن جناب وارد شد و نگاه مسرف بر آن حضرت افتاد چندان تـرس و رعـب از آن حضرت در دل او جا کرد که لرزه او را گرفت و از براى آن جناب به پـاى خـاسـت و آن حـضـرت را در پـهـلوى خـویـش جـاى داد و در کـمـال خـضـوع عـرض کـرد کـه حـوائج خـود را بـخـواهـیـد کـه هـرچـه بـخـواهـیـد قبول است ، پس هر که را آن حضرت شفاعت کرد مسرف به جهت آن حضرت از او درگذشت و مکرّما از نزد او بیرون رفت .
و بـالجمله ؛ قضیه حرّه را شیعه و سنى در کتب خود ذکر کرده اند، وقوعش در بیست و هشتم مـاه ذى الحجّه سال شصت و سوم هجرى دو ماه و نیم به مرگ یزید مانده بود و چون مسرف بـن عـقـبـه از کـار مـدیـنـه بـپـرداخـت بـه قـصـد دفـع عـبـداللّه بـن زبـیـر و اهـل مـکـه از مـدیـنـه بـیـرون تـاخـت هـنـوز بـه مـکـه نـرسـیـده در بـیـن راه در ( ثـنـیـّه مـشـلّل ) کـه نـام کوهى است که از آنجا به قدید فرود مى شوند ـ به درکات دوزخ شتافت . پس از آنکه جماعتش از آن محل حرکت کردند، ام ولد یزید بن عبداللّه بن ربیعه که مترقب موت مسرف بود و از عقب لشکر مى آمد سر گور مسرف آمده و قبرش را بشکافت چون لحـد را گـشـود دیـد مـار سـیـاهـى بـزرگ دهـن گشوده و بر گردن مسرف پیچیده ترسید نـزدیـک رود، صـبـر کـرد تا مار از او دور شد آن وقت مرده مسرف را درآورده و در ( ثنیّه ) بیاویخت و به قولى او را آتش زده و کفنش ‍را پاره کرد و بر درختى در آنجا او را آویزان کرد، پس هر که از آنجا مى رفت سنگ بر او مى افکند، و آنچه کرد مسرف بن عقبه با اهل مدینه ، کارهاى بسر بن ارطاه بود در حجاز و یمن براى معاویه .
و در ( کـامـل ابـن اثـیـر ) است که یزید خواست عمرو بن سعید را بفرستد به جنگ اهل مدینه قبول نکرد، پس خواست ابن زیاد را روانه نماید اقدام نکرد و گفت :
( وَاللّهِ لاجَمَعْتُهُما لِلفاسِقِ قَتْلَ ابْنِ رَسوُلِ اللّهِ علیه السلام وَ غَزْوَ الْکَعْبَهِ. )
پـس مسلم بن عقبه را براى این کار اختیار کرد، و او با اینکه پیرى بود کهن و سالخورده و مریض ، قبول کرده و اقدام در این کار نمود.
 درآمدن باران به دعاى آن حضرت علیه السلام :
شـیـخ طـبـرسـى در ( احتجاج ) و غیر او، از ثابت بنانى روایت کرده که سالى با جـمـاعـتـى از عـباد بصره مثل ایوب سجستانى و صالح مرى و عتبه الغلام و حبیب فارسى و مـالک بـن دیـنار به عزم حج حرکت کردیم ، چون به مکه معظمه رسیدیم آب سخت و کمیاب بـود و از قـلت بـاران جـگـر جـمـله یـاران تـشـنـه و تـفـتـه بـود و از ایـن حـال بـا مـا جـزع و فزع آوردند تا مگر به دعاى باران شویم . پس به کعبه در آمدیم و طـواف بـدادیـم و بـا تـمام خضوع و ضراعت نزول رحمت را از درگاه حضرت احدیت مسئلت نـمـودیـم ، آثـار اجـابـت مـشـاهـدت نـرفـت در ایـن حـال کـه بـر ایـن مـنـوال بـودیم به ناگاه جوانى را دیدیم که روبه ما آورد و فرمود: یا مالک بن دینار و یـا ثـابـت البـنانى و یا ایوب السجستانى و یا صالح المرى و یا عتبه الغلام و یا حبیب الفـارسى و یا سعد و یا عمرو یا صالح الا عمى و یا رابعه و یا سعدانه و یا جعفر بن سلیمان ؛ ما گفتیم : لبیک و سعدیک یا فتى ! فرمود:
( اَما فیکُمْ اَحَدٌ یُحِبُّهُ الرَّحمانُ؟! )
آیـا در مـیـان شـمـا یک نفر نبود که خدایش دوست بدارد؟!عرض کردیم : اى جوان ! از ما دعا کـردن اسـت و از خـدا اجـابت فرمودن ، فرمود: دور شوید از کعبه چه اگر در میان شما یک تـن بـودى کـه او را خـداى دوست مى داشت دعایش را به اجابت مقرون مى فرمود، آنگاه خود بـه کـعـبـه درآمـد و بـه سـجـده بـر زمـیـن افـتـاد شـنـیـدم کـه در حـال سـجـده مـى گـفـت 🙁 سَیِّدى ! بِحُبِّکَ لى اِلاّ سَقَیّْتَهُمُ الْغَیْثَ؛ ) اى سید من ! سـوگـنـد مـى دهـم تـو را بـه دوسـتـى تـو بـا مـن کـه این گروه را از آب باران سیراب فرمایى .
هـنـوز سـخـن آن جوان تمام نشده بود که سحابى جنبان و بارانى چنان که از دهنهاى مشک ، ریزان گشت ، پس گفتم : اى جوان ! از کجا دانستى که خدایت دوست مى دارد؟
فـرمـود: اگـر مـرا دوسـت نـمـى داشـت به زیارت خود طلب نمى فرمود، پس چون مرا به زیـارت خـود طلبیده دانستم که مرا دوست مى دارد، پس مسئلت کردم از او به حب او مرا، پس مـسـئلت مرا اجابت فرمود. و از این کلام شاید خواسته باشد اشاره فرماید که نه آن است کـه هـر کس به آن آستان مبارک در آید در زمره زائرین و محبوب خداى تعالى باشد. راوى مى گوید: پس از این کلمات روى از ما برتافت و فرمود:
مَنْ عَرَفَ الرَّبَّ فَلَمْ تُغْنِهِ
مَعْرِفَهُ الرَّبِّ فَذاکَ الشَّقىَّ
ما ضَرَّفى الطّاعَهَ ما نِالَهُ
فى طاعَهِ اللّهِ وَ ما ذا لَقِى
ما یَصْنَعُ الْعَبْدُ بِغَیْرِ التُّقى
وَ الْعِزُّ کُلُّ الْعِزُّ لِلْمُتَّقى
ثـابـت بـن بـنانى گوید: گفتم اى مردم مکه ! کیست این جوان ؟ گفتند: وى على بن الحسین بن على بن ابى طالب علیه السلام است .
مـؤ لف گـویـد: که آمدن باران به دعاى حضرت زین العابدین علیه السلام عجبى ندارد بلکه پست ترین بندگان آن حضرت هرگاه طلب باران کند حق تعالى به دعاى او مرحمت فـرمـود. آیـا نـشـنـیـده اى کـه مـسـعـودى در ( اثـبـات الوصـیـه ) نـقـل فـرمـوده از سـعـیـد بـن المـسـیـب کـه سـالى قـحـطـى شـد و مـردم بـه یـمـن و شـمـال در طـلب باران شدند، من نظر افکندم دیدم غلام سیاهى بالاى تلى برآمد و از مردم جـدا شـد پـس مـن بـه قـصد او جانب او رفتم دیدم لبهاى خود را حرکت مى دهد هنوز دعاى او تـمـام نـشده بود ابرى از آسمان ظاهر شد، آن سیاه چون نظرش بر آن ابر افتاد حمد خدا کـرد و از آنـجـا حرکت نمود و باران ما را فروگرفت به حدى که گمان کردیم ما را غرق خـواهـد کـرد، پـس مـن بـه عـقـب آن شـخـص شـدم دیـدم داخـل خـانـه حضرت على بن الحسین علیه السلام شد. پس خدمت آن حضرت رسیدم ، گفتم : اى سـیـد مـن ! در خانه شما غلام سیاهى است منت گذار بر من بفروش آن را به من . فرمود: اى سـعید چرا ببخشم آن را به تو؟ پس امر فرمود بزرگ غلامان خود را که هر غلامى که در خـانـه است به من عرضه کند، پس ایشان را جمع کرد. آن غلام را در بین ایشان ندیدم ، گفتم آن را که من مى خواهم در بین ایشان نیست . فرمود دیگر باقى نمانده مگر فلان میر آخـور، پـس امـر فـرمـود او را حـاضـر نـمودند، چون حاضر شد دیدم او همان مقصود من است گـفـتـم این است همان مطلوب من ، حضرت فرمود به او اى غلام ، سعید مالک شد تو را پس برو با او.
آن سیاه رو به من کرد و گفت :
( ما حَمَلَکَ عَلى اَنْ فَرَّقْتَ بَیْنى وَ بَیْنَ مَولاىَ؟ )
؛چه واداشت تو را که مرا از مولایم جدا ساختى ؟
گـفـتـم : ایـن بـه سـبـب آن چـیـزیـسـت کـه از تـو مـشـاده کـردم بـالاى تـل ، غـلام ایـن را کـه شـنـیـد دسـت ابـتـهـال بـه درگـاه خـالق ذوالجلال بلند کرد و رو به آسمان نمود و گفت : اى پروردگار من ! رازى بود مابین تو و بـیـن مـن پـس الحـال کـه آن را فـاش کـردى پـس مـرا بـمیران و به سوى خود ببر، پس گـریـسـت حـضـرت عـلى بـن الحـسین علیه السلام و آن کسانى که حاضر بودند با او از حـال آن غـلام و مـن بـا حـال گـریـان بـیـرون شـدم ، پـس ‍چـون بـه مـنزل خویش رفتم رسول آن حضرت آمد که اگر مى خواهى به جنازه صاحبت حاضر شوى حاضر شو، پس برگشتم با آن رسول ، دیدم آن غلام وفات کرده محضر آن حضرت علیه السلام .
فـصـل شـشـم : در بـیـان انـتـقـال حـضرت سجاد علیه السلام از این سراى فانى به دار باقى
بدان که در وفات آن حضرت مابین علما، اختلاف بسیار است و مشهور آن است که در یکى از سـه روز بـوده : دوازدهـم مـحـرم یـا هـیجدهم یا بیست و پنجم آن سنه نود و پنجم یا نود و چهار، و سال وفات آن حضرت را ( سَنَهُ الْفُقَهاء ) مى گفتند از کثرت مردن فقهاء و عـلمـاء. در مـدت عـمـر شـریـف آن حـضـرت نـیـز اخـتـلاف اسـت ، اکـثـر پـنـجـاه و هـفـت سـال گـفـته اند، و شیخ کلینى به سند معتبر از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده کـه حـضـرت عـلى بـن الحـسـیـن عـلیـه السـلام را در وقـت وفـات پـنـجـاه و هـفـت سـال بـود، و وفـات آن حـضـرت در سـال نـود و پـنـج واقع شد. و بعد از امام حسین علیه السلام ، سى و پنج سال زندگانى کرد.
ز اخـبـار مـعـتـبره که بر وجه عموم وارد شده ظاهر مى شود که آن حضرت را به زهر شهید کـردنـد. و ابـن بـابویه و جمعى را اعتقاد آن است که ولید بن عبدالملک آن حضرت را زهر داده و بعضى هشام بن عبدالملک گفته اند.
و مـمـکـن اسـت کـه هـشـام بـن عـبـدالمـلک بـه جـهـت آن عـداوت و بـغـضى که از آن حضرت در دل گـرفـت از آن روزى کـه آن حـضـرت در طـواف کعبه استلام حجر کرد و هشام نتوانست و فـرزدق شـاعـر، آن جـنـاب را بـه آن اشـعـار مـعـروفـه مـدح کـرد چـنـانـکـه در فـصل معجزات آن حضرت به آن اشاره شد. به این سبب و سببهاى دیگر برادر خود ولید بـن عـبدالملک را که خلیفه آن زمان بود وادار کرده باشد که آن حضرت را زهر دهد پس هر دو آن حـضـرت را زهـر داده انـد و صـحـیـح اسـت نـسـبـت قتل آن حضرت به هر دو تن .
شـیخ ثقه جلیل على بن محمد خزّاز قمى در کتاب ( کفایه الا ثر ) از عثمان بن خالد روایت کرده که گفت مریض شد حضرت على بن الحسین علیه السلام همان مرضى که در آن وفـات فـرمـود، پـس جـمع کرد اولاد خود محمد و حسن و عبداللّه و عمر و زید و حسین را و در مـیان همه فرزندش محمد بن على علیه السلام را وصى قرار داد و نامید او را به باقر و امـر سـایـریـن فرزندان خود را به آن جناب واگذار فرمود. و از جمله مواعظى که در وصیت خود به آن حضرت فرمود این بود:
( یا بُنَىَّ اِنَّ الْعَقْلَ رائدُ الرُّوحِ وَ الْعِلْمَ رائدُ الْعَقْلِ (اِلى اَنْ قالَ) وَ اعْلَمْ اَنَّ السّاعاتِ یُذْهِبُ عُمْرِکَ وَ اِنَّکَ لا تَنالُ نِعْمَهً اِلاّ بِفِراقِ اُخْرى فَاِیّاکَ وَ اْلاَمَلَ الطَّویلَ فَکَمْ مِنْ مُؤَمِّلٍ اَمَلا لایَبْلُغُهُ وَ جامِعِ مالٍ لایَاءْکُلُهُ الخ ؛ )
فـرمـود: بـدان کـه سـاعـتها بر تو مى گذرد و عمر تو را مى برد و تو نمى رسى به نـعـمـتـى مـگـر بـعـد از مفارقت نعمت دیگر؛ پس بپرهیز از آرزوى دراز چه بسیار آروزمندان بـودنـد کـه بـه آرزوى خـود نـرسیدند و چه بسیار کسان که جمع کردند مالى را و آن را نـخـوردنـد، و مـنـع کـردند مردم را از چیزى که زود آن را بگذاشتند و بگذشتند و شاید آن مـال را از راه باطل فراهم آورده و از حقش منع کرده به حرام آن را دریافته و ارث گذاشته و وزر و وبـال و سـنـگـیـنـى و اثـقـال آن را بر دوش خود برداشته این است زیان روشن و خسران مبین .
و نـیـز از زهرى روایت کرده که گفت : در آن مرض که على بن الحسین علیه السلام وفات فرمود خدمتش رسیدم در آن وقت طبقى که در آن نان و کاسنى بود خدمتش ‍بیاوردند، به من فـرمـود: از ایـن بـخـور، عـرض کـردم : یـابـن رسـول اللّه ! تـنـاول کـرده ام ، فـرمـود: ایـن کـاسـنـى اسـت . گـفـتـم : فضل کاسنى چیست ؟ فرمود: هیچ برگى از آن نیست جز آنکه قطره اى از آب بهشت بر آن اسـت و در او هـسـت شـفـاى هـر دردى . زهـرى گـویـد پـس از آن طـعـام را بـرداشـتـند و روغن بیاوردند، فرمود: تدهین کن . عرض کردم : روغن مالیده ام ، فرمود: این روغن بنفشه است . عرض کردم : فضیلت روغن بنفشه بر سایر ادهان چیست ؟
( قالَ: کَفَضْلِ الاِسلامِ عَلى سایِرِ اْلاَدْیانِ. )
فرمود: چون فضیلت اسلام است بر سایر مذاهب . پس از آن پسرش محمد علیه السلام بر آن حـضـرت وارد شـد، آن حـضرت مدتى دراز با وى راز فرمود و شنیدم که در جمله کلمات خـویـش فـرمـود: ( عَلَیْکَ بِحُسْنِ الْخُلْقِ! ) بر تو باد خلق و خوى . عرض کردم یـابـن رسول اللّه ! اگر امر و قضاى خدا که ما را بجمله درخواهد یافت فرا رسد بعد از تو به نزد کدام کس برویم و مرا در دل افتاده بد که آن حضرت از موت خود خبر مى دهد، فـرمـود: اى ابوعبداللّه ! به سوى این پسرم ، و اشاره به فرزندش محمد علیه السلام کـرد و فـرمـود: همانا او است وصى من و وارث من و صندوق علم من ، معدن علم (حلم ) و باقر عـلم اسـت ، عـرض کردم : یابن رسول اللّه ! معنى باقرالعلوم چیست ؟ فرمود: زود است که شیعیان خالص من به خدمتش ‍مراوده کنند و براى ایشان بشکافد علم را شکافتنى .
زهـرى مـى گـویـد: پـس از این ، جناب محمدباقر علیه السلام را براى حاجتى به بازار فـرسـتـاد چـون بـرگـشـت عرض کردم : یابن رسول اللّه ! از چه روى به اکبر اولاد خود وصـیـت نـنـمـودى ؟ فـرمـود: امـامـت بـه کـوچـکـى و بـزرگـى نـیـسـت ، رسـول خـدا صلى اللّه علیه و آله و سلم اینگونه با ما عهد نهاده و در لوح و صحیفه به ایـنـگـونـه نـوشته یافتیم که دوازده تن مى باشند نوشته شده بود امامت ایشان و نامهاى پدران و مادران ایشان آنگاه فرمود: از صلب پسرم محمد هفت تن از اوصیاء بیرون مى آیند که مهدى علیه السلام از جمله ایشان است .
شیخ کلینى از حضرت امام محمدباقر علیه السلام روایت کرده است که آن حضرت فرمود: چون پدرم را وقت وفات رسید مرا به سینه خود چسبانید و فرمود: اى فرزند گرامى تو را وصیت مى کنم . به آنچه وصیت کرد مرا پدرم در هنگام شهادت خود و گفت که پدرش او را وصـیـت کـرده بـود بـه ایـن وصـیـت در وقت وفات خود: که زنهار ستم مکن بر کسى که یاورى بر تو به غیر از خدا نداشته باشد.
و در ( بـحـار ) از ( بـصـائر الدرجـات ) نـقل کرده که چون آن حضرت را حالت موت رسید، رو کرد به اولاد خود که در نزدش جمع بودند و از میان توجه ، فرمود به پسرش حضرت امام محمدباقر علیه السلام ، فرمود: اى مـحـمـد، ایـن صـنـدوق را ببر به منزل خود، پس فرمود معلوم باشد که در این صندوق دینار و درهمى نیست لیکن مملو از علم است و در روایت دیگر است که آن صندوق را چهار نفر حـمـل کـردنـد و مـملو بود از کتب و سلاح رسول صلى اللّه علیه و آله و سلم .
و در ( جـلاءالعـیـون ) فرمود، و در ( بصائر الدرجات ) به سند معتبر از حـضـرت صـادق عـلیـه السـلام ، روایت کرده است که آن حضرت فرمود: پدرم حضرت امام مـحمدباقر علیه السلام مى فرمود که چون وقت وفات پدرم حضرت زین العابدین علیه السلام شد فرمود آب وضویى براى من بیاور، چون آوردم فرمود که در این آب میته هست ، بـیرون بردم و نزدیک چراغ ملاحظه کردم موش مرده اى در آن بود آن را ریختم و آب دیگر آوردم وضـو سـاخـت و فرمود که اى فرزند این شبى است که مرا وعده وفات داده اند ناقه مرا در خطیره ضبط کن و علفى براى آن مهیا کن ، پس حضرت صادق علیه السلام فرمود که چون آن حضرت را دفن کردند ناقه خود را رها کرد و از خطیره بیرون آمد و نزدیک قبر رفـت بـى آنـکـه قبر را دیده باشد و سینه خود را بر قبر آن حضرت گذاشت و فریاد و نـاله مـى کرد و آب از دیده هایش ‍مى ریخت . چون این خبر به حضرت امام محمدباقر علیه السـلام دادنـد، حـضرت به نزد ناقه آمد و فرمود که ساکت شو و برگرد خدا برکت دهد بـراى تـو، پـس نـاقـه بـرخـاسـت و بـه جـاى خـود بـازگـشت و باز بعد از اندک زمانى بـرگـشـت بـه نـزد قبر و ناله و اضطراب مى کرد در این زمان که خبر آن را به حضرت گـفـتند فرمود: که بگذارید آن را که بیتاب است و چنین ناله و اضطراب مى کرد تا بعد از سـه روز هـلاک شد. و حضرت بر آن ناقه بیست و دو حج کرده بود یک تازیانه بر آن نزده بود!
و عـلى بـن ابـراهـیـم بـه سـنـد حسن از حضرت امام رضا علیه السلام روایت کرده است که حضرت على بن الحسین علیه السلام در شب وفات پدرش مدهوش گردید و چون به هوش باز آمد فرمود:
( اَلْحـَمـْدُللّه الَّذى صـَدَقـَنا وَعْدَهُ وَ اَوْرَثَنَا اْلاَرْضَ نَتَبَوَّءَ مِنَ الْجَنَّهِ نَشاءُ فَنِعْمَ اَجْرُ الْعامِلینَ ) ؛
یعنى حمد مى کنم خداوندى را که راست گردانید وعده مار را و میراث داد به ما زمین و بهشت را کـه در هـر جـاى آن خـواهـیـم قـرار گـرفـت پـس نـیـکـو اجـریـسـت مـزد عـمـل کـنـنـدگـان بـراى خـدا. ایـن را فـرمـود و بـه ریـاض بـهـشـت ارتحال کرد.
و کـلیـنـى بـه سند حسن از حضرت امام رضا علیه السلام روایت کرده است همین روایت را و اضـافـه کـرده اسـت کـه سوره ( اِذا وَقَعَتْ ) و سوره ( اِنّا فَتَحْنا ) تلاوت فـرمـود و بـعـد از آن ، ایـن آیـه را خـوانـد و بـه عـالم بـقـا ارتحال نمود.
و در ( مـدیـنـه المـعـاجـز ) از مـحـمـد بـن جـریـر طـبـرى نـقـل کـرده که چون حضرت امام زین العابدین علیه السلام را حالت موت در رسید فرمود به امام محمدباقر علیه السلام : اى محمد! امشب چه شب است ؟ گفت : شب فلان و فلان ، از مـاه چـه گـذشـتـه ؟ فرمود: فلان و فلان ، فرمود: از ماه چه باقى مانده ؟ گفت : فلان و فـلان . فـرمـود: ایـن هـمـان شـب است که مرا وعده وفات داده اند، سپس فرمود: براى من آب وضـویـى حاضر کنید، چون حاضر کردند فرمود در این آب موش است ، بعضى گفتند که این سخن از سنگینى مرض مى فرماید. پس چراغى طلبیدند و در آن آب نگاه کردند موشى در آن دیـدند پس آن آب را ریختند و آب دیگر آوردند، آن حضرت با آن وضو ساخت و نماز گـذاشـت چـون شـب بـه آخـر رسـیـد آن حـضـرت از ایـن سـراى پـر ملال به دیگر جهان انتقال فرمود: صلوات اللّه و سلامه علیه .
و از ( دعـوات راونـدى ( نقل شده که آن حضرت در وقت وفات ، این کلمات را مکرر نموده تا وفات فرمود:
( اَللّهَمَّ ارْحَمْنى فَاِنَّکَ کَریمٌ اَللّهُمَّ ارْحَمْنى فَاِنَّکَ رَحیمٌ. )
و چـون حضرت امام زین العابدین علیه السلام از این عاریت سرا بگذشت مدینه در ماتمش صـیحه واحده گشت و مرد و زن و سیاه و سفید و صغیر و کبیر در مصیبتش ‍ نالان و از زمین و آسمان آثار اندوه نمایان بود.
از عـلى بن زید روایت شده و همچنین از زهرى که گفت من به سعید بن مسیّب گفتم : تو مى گویى على بن الحسین علیه السلام نفس زکیه بود و نظیر نداشت ؟ سعید گفت : چنین بود و کـسـى قدر او را نشناخت . على بن زید گفت ، گفتم : سوگند به خداى این حجت محکم بر تـو وارد مـى آیـد کـه بـر جـنـازه مبارکش نماز نگذاشتى ، سعید گفت : همانا چنان بود که قـاریـان به سفر مکه بیرون نمى شدند تا حضرت على بن الحسین علیه السلام بیرون شود، در یکى از سالها آن حضرت بیرون شد و ما نیز در حضرتش بیرون شدیم ، گاهى کـه هـزار نـفـر بـودیم و در سقیا ـ که نام منزلى است ـ فرود آمدیم حضرت فرود آمد و دو رکـعـت نماز گذارد و بعد از نماز به سجده رفت و تسبیحى در سجود خود خواند، پس هیچ درخـت و کـلوخـى در دور آن حـضـرت نماند جز آنکه با آن حضرت تسبیح گفتند. و ما از این حـال در فـزع شـدیـم پـس سـر مبارک برداشت و فرمود: اى سعید! در فزع شدى ؟ عرض کـردم : آرى یـابـن رسـول اللّه . فـرمـود کـه حـق تـعـالى چـون جـبـرئیـل را خـلق کـرد ایـن تـسـبـیـح را بـه الهـام فـرمـود و چـون جـبـرئیـل ایـن تسبیح را خواند جمیع آسمانها و آنچه در آسمانها بودند با او در این تسبیح موافقت کردند و آن اسم اعظم اللّه و اکبر است .
اى سـعـیـد، خـبـر داد مـرا پـدرم از پـدرش حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلم از جـبـرئیـل از خـداونـد عـز و جـل کـه فرمود: نیست هیچ بنده از بندگان من که به من ایمان آورده و تو را تصدیق نموده باشد نماز گزارد در مسجد تو دو رکعت در وقت خلوت از مردمان مگر آنکه مى آمرزم گناهان گذشته و آینده اش را.سـعـیـد مـى گوید: که من هیچ شاهدى افضل از حضرت على بن الحسین علیه السلام ندیدم وقـتـى کـه ایـن حـدیـث را براى من نقل کرد پس چون آن حضرت وفات نمود ابرار و فجار بـجـمله در جنازه اش حاضر شدند و همگى آن حضرت را به خیر و نیکى یاد کردند و جمیع مـردم از پـى جـنـازه بـیـرون رفتند تا به محل خود فرود آوردند، من با خود گفتم اگر در تمام روزگار روزى دریابم که در خلوت آن دو رکعت نماز را در مسجد گزارم امروز است و جـز یک مرد و زن کسى بر جاى نمانده بود ایشان نیز به تشییع جنازه بیرون شدند و من بـر جـاى بـماندم تا آن نماز بگزارم این هنگام بانگ تکبیرى از آسمان برخاست و از زمین تـکـبیرى در جواب گفته شد و هم از آسمان بانگ تکبیرى بلند گشت و زمین نیز جواب داد، مـن تـرسـیدم و بر روى در افتادم پس ‍آنانکه در آسمان بودند هفت تکبیر گفتند و کسانى که در زمین بودند، هفت تکبیر گفتند و نماز گذاشته شد بر حضرت على بن الحسین علیه السـلام و مـردمـان داخـل مـسـجـد شـدنـد و مـن نـه بـه آن دو رکـعـت نـمـاز نائل شدم و نه به نماز گذاشتن بر جنازه مبارک آن حضرت .
راوى گـفـت : گفتم اى سعید، من اگر به جاى تو بودم اختیار نمى کردم جز نماز بر على بن الحسین علیه السلام را، همانا این کردار تو خسرانى بود آشکار. پس سعید بگریست و گفت : من در این کار نمى خواستم مگر خیر خود را کاش بر وى نماز کرده بودم که مانندش دیده نشده است .
در ( جنّات الخلود ) در ذکر مدفن حضرت امام زین العابدین علیه السلام فرموده که آن حـضـرت در مـدیـنـه طـیـبـه وفات یافت در خانه خود و در بقیع نزد عم بزرگوار خود مدفون گشت ، و آن مکان را شرافت بسیار است و از جمله بقاع مکرمه است که هر کس در آنجا مـدفـون گردد بى حساب داخل بهشت شود به شرایط ایما صحیح ، چنانکه در حدیث معتبر وارد شده که :
( الْحَجُونُ وَالْبَقیعُ یُاءْخَذانِ بِاَطْرافِهِما وَ یُنْشَرانِ فِى الْجَنَّهِ. )
و ( حجون ) قبرستانى است در مکه : یعنى این دو بقعه را در قیامت گوشه اش را مى گیرند و مانند پلاس مى تکانند به بهشت .
و در خصایص آن جناب گفته که خصایص آن حضرت :
1 ـ تاءلیف صحیفه کامله است که مصحف اهلبیت علیهم السلام و عروه الوثقى شیعیان است .
2 ـ جـمـع شـدن نـجـابـت عـرب و عـجـم هـر دو در او بـه اعـتـبـار پـدر و مـادر بـه قـول حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلم که ( اِنَّ للّهِ مِنْ عِبادِهِ خِیَرَتَیْنِ فَخِیَرَتُهُ مِنَ الْعَرَب قُرَیْشٌ وَ مِنَ الْعَجَمِ فارْسٌ. ) لهذا ملقب به ابن الخیرتین شد.
3 ـ انـتشار اولاد رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم از آن حضرت ، لهذا او را آدم بنى الحـسـیـن گـویـنـد و اول کـسـى اسـت کـه گـوشـه نـشـیـنـى و عـزلت را اخـتـیـار کـرد و اول کسى است که به مهر و تسبیح خاک امام حسین علیه السلام سجده و عبادت کرد و از همه خـلایـق بـیـشتر گریست ؛ وارد شده که رئیس البکّائین چهارند: آدم و یعقوب و یوسف و امام زین العابدین علیهم السلام .
مؤ لف گوید: که صحیفه کامله همان ادعیه مبارکه سجادیه است که به ( اخت القرآن و انجیل اهل البیت ) و ( زبور آل محمد ) علیهم السلام ملقب است .
ابـن شـهـر آشـوب در ( مـنـاقـب ) نقل کرده که نزد مردى بلیغ از اهالى بصره از صـحـیفه کامله سخن رفت گفت : ( خُذوا عَنّى حَتّى اُمْلِىَ عَلَیْکُمْ؛ ) از من بگیرید تا بـر شـمـا امـلاء کنم ، کنایت از اینکه به این فصاحت از بهر شما از خود آغاز نمایم و قلم بـرگـرفـت و سـر بـه زیـر افـکـنـد تـا امـلاء نـمـایـد سـر بـر نـیـاورد تـا همچنان جان سپرد.
منتهی الآمال ج۱

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
به بالا بروید