صبح انعکاس لبخند توست

صبح انعكاس لبخند توست

زمین فقط پنج تابستان به عدالت تن داد و سبزی این سالها تتمه آن جویبار بزرگ است که از سرچشمه ناپیدایی جوشید وگرنه خاک را بی تو جرات آبادانی نیست تو را با دیدنیهای مانوس می سنجم من اگر می دانستم پشت آسمان چیست تو همانی تو آن بهار ناتمامی که زمین عقیم دیگر هیچگاه به این تجربت سبز تن نداد آن یکبار نیز در ظرف تنگ فهم او نگنجیدی شب و روز بی قراری پلکهای توست وگرنه خورشید به نورافشانی خود امیدوار نیست صبح انعکاس لبخند توست که دم مرگ به جای آوردی آن قسمت از زمین که نام تو را نبرد یخبندان است ای پهناوری که عشق و شمشیر را به یک بستر آوردی دنیا نمی تواند بداند تو کیستی
سلمان هراتی

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا