دراینباره حسن بن محمد معروف بنوفلی درباره تشکیل این مجلس چنین گوید همینکه یاسر خادم مخصوص حضرت رضا (ع) که از طرف مأمون مأمور پذیرائی حضرتش بود از خدمت مرخص شد آن حضرت متوجه ما گردید و فرمودند -نوفلی تو از اهل عراقی و مردم عراق زیاد، تندخو نیستند دراینباره به نظر تو چه میرسد؟ نوفلی گوید من عرض کردم فدایت شوم خلیفه میخواهد شما را امتحان کند، چون او میل دارد مقام علمی شما را بهتر بداند اما بنائی نااستوار و بیاساس نهاده به خدا قسم که بد بنائی گذارده است.
حضرت رضا (ع) فرمود: مگر او چه بنائی نهاده است؟
نوفلی گوید عرض کردم متکلمین و اصحاب بدعت برخلاف علماء و دانشمندان هستند چه آنکه مردم دانا از هر ملتی باشند جز منکرات را انکار ننموده و در برابر حجت محکم و دلیل منطقی خاضع میشوند درصورتیکه اصحاب کلام و مقالات آن چنین نبوده است. و به مغالطه و سفسطه بیشتر متوسل میشوند تا با استدلال، حضرت رضا (ع) از شنیدن این کلمات تبسمی فرموده و اظهار داشتند «ای نوفلی آیا تو چنین گمان میکنی که آنها دلیل را بر من قطع نموده و راه را سد میکنند؟ نوفلی نه به خدا قسم من هرگز چنین توهمی نکرده وبر شما هراسی ندارم و امیدوار هستم خدا شما را بر آنها پیروز نماید.
باز حضرت رضا (ع) فرمودند ای نوفلی آیا میخواهی بدانی که مأمون چه وقت از کردهٔ خود پشیمان میشود؟
او چون احتجاج مرا بر اهل تورات به تورات وبر اهل انجیل به اسفار انجیل و بر رد اهل زبور بزبور آنها به بیند یا بر رد صائبین و زردشتیان به زبان عبری و فارسی مشاهده کند و ملاحظه کند که من با هر یک از ارباب ملل و نحل مختلفه به زبان خود آنها سخن گفته و حجتهای آنها را باطل میکنم آنگاه مأمون خواهد دانست که جایگاهی را که او بر آن تکیه زده شایستگی آن را نداشته و از عمل خود پشیمان خواهد شد و لاحول و لا قوه الا بالله العلی العظیم.
آمدن فضل به خدمت حضرت رضا (ع) فردای آن روز فضل بن سهل حضور حضرت رضا شرفیاب گردیده و عرض کرد فدایت شوم پسر عم شما انتظار قدوم مبارک را دارد.
حضرت به او فرمودند تو میروی تا اگر خدا خواهد من هم بیایم آنگاه از جا بر خواسته و بعد از انجام وضو شربتی میل فرمود که به حاضرین نیز از آن مرحمت فرمودند
شرح مجلس مناظره – آنچه در اینجا نقل میشود از بیان حسن بن محمد نوفلی است که در آن روز همهجا در خدمت حضرت رضا (ع) بوده است.
نامبرده گوید چون در خدمت حضرت بر مأمون وارد شدیم مجلس عظیمی مشاهده کردیم که عدهٔ زیادی از بزرگان و دانشمندان و وجوه طبقات مردم در آن حضور یافته و همینکه چشم آنها به حضرت رضا (ع) افتاد همگی به احترام حضرتش از جا بر خواستند آنگاه مأمون با حضرت رضا (ع) نشسته اما دیگران به همان حال ایستاده بودند اما حضرت همه آنها را به جلوس فرمود.
مأمون مدتی با حضرت رضا (ع) به گفتگو و صحبت پرداخته سپس متوجه جاثلیق (عالم نصاری) شده و گفت ای جاثلیق این شخص پسر عم من علی بن موسی بن جعفر از فرزندان فاطمه دختر پیغمبر ما و پسر علی بن ابیطالب است علیهمالسلام من دوست دارم که تو با او گفتگو و محاجه کنی و از در انصاف درآئی.
جاثلیق در پاسخ مأمون اظهار داشت یا امیرالمؤمنین چگونه با کسی مباحثه و احتجاج کنم که او بر من از کتابی استدلال کند که من آن را انکار داشته و از پیغمبری سخن به میان آورد که هنوز به آن ایمان نیاوردهام
حضرت رضا (ع) فرمود: ای جاثلیق اگر من دلیل و حجت خود را به انجیل مستند کنم آیا تو آن را قبول خواهی کرد؟
جاثلیق: البته به خدا قسم آن را قبول میکنم زیرا من نمیتوانم چیزی را که از انجیل نقلشده انکار کنم من آن را قبول میکنم هرچند به ضرر من تمام شود.
حضرت رضا فرمود: پس بپرس از آنچه خواهی و جواب آن را نیز بفهم.
جاثلیق آیا در نبوت عیسی و کتاب او چه عقیده دارید؟
حضرت فرمود من به نبوت عیسی و کتاب او اعتراف دارم و هم به آنچه که او به امت خود مژده داده و حواریون آن را قبول کردهاند معترفم… اما من به پیغمبری آن عیسی که اقرار به نبوت محمد و قرآن او نکرده باشد ایمان ندارم.
پس گفتگو و محاجه بین حضرت رضا (ع) و عالم نصاری به طول انجامیده و حضرت به اسفاری چند از انجیل استشهاد فرمودند که آن شخص خواهناخواه آنها را قبول کرد.
آنگاه حضرت رضا (ع) متوجه رأس الجالوت (عالم یهود) گردیده و سؤالاتی درباره خبر نبوت پیغمبر اسلام و نشانههای امت وی در تورات فرمودند که به همه آنها اقرار و اعتراف نمود. سپس بین حضرت رضا و عمران صابی گفتگوها و مناظراتی صورت گرفت که دامنه آنها تا ظهر به طول انجامید.
حضرت رضا (ع) فرمود الان ظهر است و ما باید نماز بخوانیم آنگاه برگردیم در این هنگام حضرت از جا بر خواسته و مأمون نیز از جا حرکت کرد. حضرت رضا متوجه اندرون گردیده و در آنجا نماز خواند. اما سایر مردم در بیرون پشت سر محمد بن جعفر (عم حضرت رضا (ع) نماز گذاردند. بعد از مدتی حضرت رضا (ع) دوباره از اندرون بیرون آمده و در جای خود جلوس فرمودند.