فرزند شما را کشتم
پدرم فردی صالح و متدین است که اعتقاد عجیبی به آثار اعمال انسانها در سرنوشتشان دارد و ما را نیز با این اعتقاد تربیت کرده است. سالها پیش، وقتی جنازه جوان ۱۸ سالهای که در تهران به دست افراد ناشناس، ناجوانمردانه در منزل مسکونیاش به قتل رسیده بود، به شهرمان آوردند، پدرم گفت: حتماً قتل او دلیلی داشته است یا اثر عمل خود یا پدر و مادرش است، و در ادامه واقعهای درسآموز را نقل کرد:
راننده اتوبوسی در مسیر مشهد با پسربچهای تصادف میکند و از صحنه تصادف میگریزد. چندی بعد برای اینکه گرفتار نشود، اتوبوس را میفروشد و حتی شغل خودش را هم تغییر میدهد. چند سال بعد که در ظاهر آبها از آسیاب افتاده بود، بهاتفاق خانوادهاش با ماشین شخصی برای زیارت امام رضا(ع) حرکت میکنند. برای استراحت در کنار روستایی میایستند. یکی از اهالی، مهماننوازی کرده و از آنها پذیرایی میکند. برای چند ساعت به اطراف میروند، اما وقتی برمیگردند، با چهره بسیار گرفته و گریان صاحبخانه روبهرو میشوند. علت را که میپرسند، صاحبخانه با شرمساری میگوید: شما که بیرون بودید بچه من با بچه شما بازی میکند و در حین بازی تکه آهنی از دستش رها میشود و به سر بچه شما میخورد و متأسفانه بچه شما جان میدهد… و بعد اضافه میکند که یکی از بچههای من هم چند سال قبل لب همین خیابان کشته شد.
مهمان میگوید: این اثر عمل خودم بود و متأسفانه من بودم که با تصادف، فرزند شما را کشتم و فرار کردم.
راوی: حجتالاسلام مجتبی عینی