دسته بندی :داستانک

28 مقاله

آیه‌ها و آدم‌ها - 3

آیه‌ها و آدم‌ها – ۳

محمدحسین شیخ‌شعاعی وقتی گریه فریاد است امام خمینی(ره): ما تا ابد هم اگر برای سیدالشهدا(ع) گریه کنیم، برای سیدالشهدا نفعی ندارد، برای ما نفع دارد. ما یک ملتی هستیم که با همین گریه‌ها یک قدرت ۲۵۰۰ ساله را از بین بردیم. آن‌ها از همین گریه‌ها می‌ترسند، برای این‌که گریه بر

فرزند شما را کشتم

فرزند شما را کشتم

فرزند شما را کشتم پدرم فردی صالح و متدین است که اعتقاد عجیبی به آثار اعمال انسان‌ها در سرنوشتشان دارد و ما را نیز با این اعتقاد تربیت کرده است. سال‌ها پیش، وقتی جنازه جوان ۱۸ ساله‌ای که در تهران به دست افراد ناشناس، ناجوانمردانه در منزل مسکونی‌اش به قتل

بیانات عالم رباني آيت‌الله بهجت(ره)

بیانات عالم ربانی آیت‌الله بهجت(ره)

چند کلامی در محضر آیت‌الله بهجت(ره) خانه بلا انسان در دنیا به ده درصد خواسته‌های خود می‌رسد. کمتر کسی پیدا می‌شود که زندگی بر وفق مراد او باشد. هرگونه عیش و نوش دنیا با هزار تلخی و نیش همراه است. اگر کسی دنیا را این‌گونه پذیرفت و شناخت، در برابر

سوءتفاهم

سوءتفاهم

سوءتفاهم چند داستانک تلخ خواب بودیم به‌گمانم مادر مدت‌ها درد داشت. ما نمی‌دانستیم. تازه امروز از نسخه‌هایش فهمیدم؛ از داروهای ضد دردش. بیچاره دیشب راحت شد. نمی‌دانیم چه ساعتی؟!‌ ما خواب بودیم. صبح، وقتی صبحانه ما سروقت آماده نشد، فهمیدیم. عشق پوشالی دست به هر کاری زدند تا زودتر به

عشق پوشالی

عشق پوشالی

و چند داستانک دیگر انتخاب‌هایی از منابع مختلف مسابقه صبح زود، همین‌که از خانه بیرون زد گفت «مسابقه می‌دیم!» و قبل از این‌که نظر او را بشنود، ادامه داد «از الان تا شب» چشمش به زن جوانی افتاد که از سر کوچه می‌آمد. سریع نگاهش را کج کرد و به

حرف و حکایت و حکمت

حرف و حکایت و حکمت

حرف و حکایت و حکمت الاغ لاغر مردنی جوانی سوار الاغی مردنی بود. عجله داشت. الاغ، لاغر و رنجور بود و توان تحمل او و بارش را نداشت. جوان برای این‌که الاغ را وادار کند تندتر برود، مرتب با پاشنه پا زیر شکم الاغ بیچاره می‌کوبید، الاغ اما توانی نداشت

داستان های حجاب

داستان های حجاب

توصیه چارلی چاپلین به دخترش چارلی که در آوریل ۱۸۸۹ در لندن به دنیا آمد، یکی از کمدین های مشهور جهان است. در نامه ای به دخترش میگوید: برهنگی بیماری عصر ماست و من پیرم شاید حرفهای خنده آور میزنم، امابه گمان من تن عریان تو باید مال کسی باشد

داستانک؛ زندگی کن!

داستانک؛ زندگی کن!

ابتدا به شدت سعی داشتم تا دبیرستان را تمام کنم و دانشکده را شروع کنم، سپس به شدت سعی داشتم تا دانشگاه را تمام کرده و وارد بازار کار شوم، بعد تمام تلاشم این بود که ازدواج کنم و صاحب فرزند شوم، سپس تمام سعی و تلاشم را برای فرزندانم

داستانک؛ پیراهن خوشبختی !

داستانک؛ پیراهن خوشبختی !

پادشاهی پس از اینکه بیمار شد گفت: نصف قلمرو پادشاهی ام را به کسی میدهم که بتواند مرا معالجه کند. تمام آدم های دانا دور هم جمع شدند تا ببیند چطور می شود شاه را معالجه کرد، اما هیچ یک ندانستند. تنها یکی از مردان دانا گفت: “فکر کنم می

معجزه ی عشق

معجزه ی عشق

سال ها پیش در کشور آلمان زن و شوهری زندگی می کردند. آنها هیچ گاه صاحب فرزندی نمی شدند.یک روز که برای تفریح به اتفاق هم از شهر خارج شده و به جنگل رفته بودند ببر کوچکی در جنگل , نظر آنها را به خود جلب کرد. مرد معتقد بود:

الاغ مرده

الاغ مرده

چاک از یک مزرعه‌دار در تکزاس یک الاغ خرید به قیمت ۱۰۰ دلار. قرار شد که مزرعه‌دار الاغ را روز بعد تحویل بدهد. اما روز بعد مزرعه‌دار سراغ چاک آمد و گفت: «متأسفم جوون. خبر بدی برات دارم. الاغه مرد.» چاک جواب داد: «ایرادی نداره. همون پولم رو پس بده.»

نامه پیرزن به خدا

نامه پیرزن به خدا

یک روز کارمند پستی که به نامه‌هایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می‌کرد متوجه نامه ای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود نامه‌ای به خدا ! با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند.در نامه این طور نوشته شده بود: خدای

من چقدر ثروتمندم …

من چقدر ثروتمندم …

هوا بدجورى توفانى بود و آن پسر و دختر کوچولو حسابى مچاله شده بودند. هردو لباس هاى کهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مى لرزیدند. پسرک پرسید:«ببخشین خانم! شما کاغذ باطله دارین» کاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى به دل نمى زد و

داستان عشق و دیوانگی

داستان عشق و دیوانگی

در زمان های بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود، فضیلت ها و تباهی ها دور هم جمع شده بودند، آنها از بی کاری خسته و کسل شده بودند. ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت بیایید یک بازی بکنیم مثل قایم باشک. همگی از این پیشنهاد شاد شدند

پیرمرد دوراندیش و نوجوانان بازیگوش

پیرمرد دوراندیش و نوجوانان بازیگوش

یک پیرمرد بازنشسته، خانه جدیدی در نزدیکی یک دبیرستان خرید. یکی دو هفته اول همه چیز به خوبی و در آرامش پیش می رفت تا این که مدرسه ها باز شد. در اولین روز مدرسه، پس از تعطیلی کلاسها سه تا پسربچه در خیابان راه افتادند و در حالی که

حکایت جالب

حکایت جالب

مردی زیر باران از دهکده کوچکی می گذشت . خانه ای دید که داشت می سوخت و مردی را دید که وسط شعله ها در اتاق نشیمن نشسته بود مسافر فریاد زد : هی،خانه ات آتش گرفته است! مرد جواب داد : میدانم مسافر گفت: پس چرا بیرون نمی آیی؟

زنم دست از سرم بر نمیداره!

زنم دست از سرم بر نمیداره!

آقای دکتر پاک بهم ریختم..خیلی میترسم..زنم دست از سرم بر نمیداره..خدا بیامرز همش بخوابم میاد..میگه پس کی میخای به حرفت عمل کنی..یکسال گذشت!!.. خب..مگه چی بهش گفته بودی؟!!..چرا عمل نمیکنی؟!!. هیچی آقای دکتر..بهش گفته بودم..یه لحظه هم بدون تو زنده نمیمونم!!

داستان عشق واقعی

داستان عشق واقعی

مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند.آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند. زن جوان: یواش تر برو، من می ترسم. مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره. زن جوان: خواهش میکنم ، من خیلی می ترسم. مرد جوان: خوب، اما اول باید بگی که دوستم داری.

خدایا چرا من ؟

خدایا چرا من ؟

آرتوراش قهرمان افسانه ای تنیس هنگامی که تحت عمل جراحی قلب قرار گرفت، با تزریق خون آلوده، به بیماری ایدز مبتلا شد طرفداران آرتور از سر تا سر جهان نامه هایی محبت آمیز برایش فرستادند. یکی از دوستداران وی در نامه خویش نوشته بود: “چرا خدا تو را برای ابتلا

ساده ترین جواب شرلوک هلمز - واقعا جالبه

ساده ترین جواب شرلوک هلمز – واقعا جالبه

شرلوک هولمز کارآگاه معروف و معاونش واتسون رفته بودند صحرا نوردی و شب هم چادری زدند و زیر آن خوابیدند. نیمه های شب هولمز بیدار شد و آسمان رانگریست. بعد واتسون را بیدار کرد و گفت: نگاهی به آن بالا بینداز و به من بگو چه می بینی؟ واتسون گفت:

سختی ها را آسان بگیر

سختی ها را آسان بگیر

آنهایی که رانندگی تازه یاد گرفته اند را تازه دیده اید سفت و محکم به رل چسبیده اند،سرشان را به شیشه نزدیک می کنند و با دقت و وسواس عجیبی به جلو زل می زنند.به محض اینکه راننده کناری بوق می زند بلافاصله و بدون هیچ مکثی سریعأ به سمت

داستان جالب و آموزنده زوجی که عاشق یکدیگر بودند

داستان جالب و آموزنده زوجی که عاشق یکدیگر بودند

پس از ۱۱ سال زوجی صاحب فرزند پسری شدند. آن دو عاشق هم بودند و پسرشان را بسیار دوست داشتند. فرزندشان حدوداً دو ساله بود که روزی مرد بطری باز یک دارو را در وسط آشپزخانه مشاهده کرد و چون برای رسیدن به محل کار دیرش شده بود به همسرش

داستانک حکیم و زن خانه

داستانک حکیم و زن خانه

حکیمی جعبه‌اى بزرگ پر از مواد غذایى و سکه و طلا را به خانه زنى با چندین بچه قد و نیم قد برد. زن خانه وقتى بسته‌هاى غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویى از همسرش و گفت: شوهر من آهنگرى بود که از روى بى‌عقلى دست راست

تنها بازمانده یک کشتی

تنها بازمانده یک کشتی

تنها بازمانده یک کشتی شکسته به جزیره کوچک خالی از سکنه افتاد. او با دلی لرزان دعا کرد که خدا نجاتش دهد و اگر چه روزها افق را به دنبال یاری رسانی از نظر می گذارند، اما کسی نمی آمد.   سرانجام خسته و از پا افتاده موفق شد از

آرزوی کافی برای تو می‌کنم !

آرزوی کافی برای تو می‌کنم !

در فرودگاه گفتگوی لحظات آخر بین مادر و دختری را شنیدم : هواپیما درحال حرکت بود و آنها همدیگر را بغل کردند و مادر گفت: ” دوستت دارم و آرزوی کافی برای تو میکنم.” دختر جواب داد: ” مامان زندگی ما باهم بیشتر از کافی هم بوده است. محبت تو

خویشتن داری

خویشتن داری

زن و شوهری در طول ۶۰ سال زندگی مشترک، همه چیز را به طور مساوی بین خود تقسیم کرده بودند. در طول این سالیان طولانی آنها راجع به همه چیز با هم صحبت می کردند و هیچ چیز را از هم پنهان نمی کردند. تنها چیزی که مانند راز مانده

کیمیا

کیمیا

نه که در روزگارانی پیش ، همین دیروز و امروز بود و زنی به مردی که جهان اش بود دل باخته بود . چنان دوست اش می داشت که گمان می کرد به رویاهایش دست یافته است . برای او همه کار می کرد . حتی کارهائی که خودش حین

مرد زشتی که با یک جمله دل دختر زیبا را ربود!

مرد زشتی که با یک جمله دل دختر زیبا را ربود!

عصرایران: موسی مندلسون پدر بزرگ آهنگساز شهیر آلمانی، انسانی زشت و عجیب الخلقه بود. قدّی بسیار کوتاه و قوزی بد شکل بر پشت داشت. موسی روزی در هامبورگ با تاجری آشنا شد که دختری بسیار زیبا و دوست داشتنی به نام فرمتژه داشت. موسی در کمال ناامیدی، عاشق آن دختر

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
پیمایش به بالا