مرد در حال تمیز کردن اتومبیل تازه خود بود که متوجه شد پسر پنجسالهاش تکه سنگی برداشته و بر روی ماشین خط میاندازد.
مرد با عصبانیت دست کودک را گرفت و چندین مرتبه ضربات محکمی بر دستان کودک زد بدون اینکه متوجه آچاری باشد که در دستش هست.
در بیمارستان، کودک بهدلیل شکستگیهای فراوان، انگشتان دست خود را از دست داد.
وقتی کودک پدر خود را دید، با چشمانی آکنده از درد از او پرسید: پدر انگشتان من کی دوباره رشد میکنند؟
مرد که بسیار عاجز و ناتوان شده بود و نمیتوانست سخنی بگوید، بهسمت ماشین خود بازگشت و شروع کرد به لگدمال کردن ماشین و به آن آسیب جدی زد. وقتی خسته و غمزده کنار ماشین نشست، چشمش به خراشی افتاد که کودک روی ماشین انداخته بود؛ دوستت دارم پدر
عصبانیت و عشق محدودیتی ندارند. یادمان باشد «چیزها» برای استفاده کردن هستند و «انسانها» برای دوست داشتن ولی مشکل دنیای امروز ما این است که انسانها مورداستفاده قرار میگیرند درحالیکه چیزها دوست داشته میشوند.