ماجرای غار پسران و خواستن اردک

ماجراي غار پسران و خواستن اردك

خداوند به درویشی پسری داد. درویش احساس کرد با اوضاع خراب جامعه، چیزی از اخلاق پسرش باقی نمی‌ماند. به همین دلیل، دلبندش را به غاری برد و تا بیست‌سالگی، خود را وقف تربیت پسرش کرد. پس از آن تصمیم گرفت به شهر بازگردد. وقتی درویش با پسرش از پیچ کوه گذشتند و اولین مظاهر مدنیت آشکار شد؛ پسر از دور دو خانم را دید که با پوشش خاصی نزدیک می‌شوند. پسر مبهوت این مخلوقات الهی بود تا به آن‌ها نزدیک شدند. او که تابه‌حال اصلاً زن ندیده بود، چه رسد با این فاصله کم، به پهلوی پدر زد و پرسید: جناب پدر! این‌ها چه هستند؟ پدر هم برای رد گم کردن پاسخ داد: چیزی نیست! این‌ها اردک هستند، اما پسر که چیزی در وجودش تکان خورده بود، پا بر زمین کوبید که من اردک می‌خواهم، همین الان!

ماجرای پسران جامعه ما که بعد از سال‌ها به‌یک‌باره در یک ملاقات یا حادثه،‌ چیزی در وجودشان تکان خورده،‌ حکم پسر درویشی را دارند که پا بر زمین می‌کوبد و اردک می‌خواهد، اما هیچ انسان عاقلی به چنین موجودی اردک که هیچ، جوجه کلاغ هم نمی‌فروشد!

به نظر بنده، پسران برای ازدواج کردن، علاوه بر بلوغ جنسی و تکان خوردن چیزی در وجودشان، به سه بلوغ دیگر نیز نیاز دارند:

اول: بلوغ عاطفی، یعنی مثلاً بتوانند بر روابط عاطفی خود مانند مهر و قهر، عشق و دعوا، پسندیدن و نپسندیدن، مدیریت داشته باشند. پسری که نمی‌تواند جلوی عصبانیت خود را بگیرد، قواعد دعوا کردن با همسرش را بلد نیست یا نمی‌تواند پس از دعوا عذرخواهی کند، بلوغ عاطفی ندارد.

دوم: بلوغ عقلی، یعنی فرد قدرت مدیریت خود و خانواده‌ای دو نفره را داشته باشد. پسری که نمی‌تواند دعوای همسر و مادرش را مدیریت کند یا نمی‌فهمد که لازم است در روز جمعه قید فوتبال دیدن را بزند تا به مهمانی‌های اعصاب‌خردکن برود، هنوز بچه است.

سوم: بلوغ نسبی اقتصادی، یعنی هرچند انتظار نداریم پسری بتواند در ابتدای زندگی همه مخارج خود را بپردازد و به کمک والدین نیاز دارد، اما این انتظار را داریم که حداقل در سطح هزینه‌های روزانه یک خانواده دو نفره درآمد داشته باشد.

اما سوی دیگر ماجرا، این‌که پسران ما به غاری رفته‌اند یا فرستاده شده‌اند تا درس بخوانند و متأسفانه دور از واقعیات جامعه بوده‌اند. در آن غار، پسران ما برای هیچ‌کدام از سه بلوغ فوق‌الذکر آماده نمی‌شوند. مثلاً هیچ‌گاه یک استاد به یک دانش‌آموز یا دانشجو توصیه نمی‌کند که تابستان به‌جای آماده شدن برای کنکور مرحله بعد، به مکانیکی سر کوچه برو تا درآمدی کسب کنی و بفهمی پول، باران خدا نیست که از آسمان ببارد؛ تا تعامل کردن با مردم را یاد بگیری و از سر تکبر کسی را صدا نزنی؛ تا بفهمی اگر بی‌موقع عصبانی شدی، مردم کوچه و بازار قاتى‌تر از تو هستند و پدر و مادرت نیستند که با دردانه خود مدارا کنند و…

در یک‌کلام! پسران ما تا زمانی که خود را برای زن‌داری آماده نکرده‌اند، به‌صرف روبه‌رو شدن با اردک و پا بر زمین کوبیدن، صلاحیت ازدواج کردن ندارند و این صلاحیت نیز باران خدا نیست که از آسمان ببارد.

مجله آشنا، شماره ۲۱۷، صفحه ۷۶

میثم شریف اصفهانی

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید