دقیقا هشت ماه و یک هفته از آن ماجرای تلخ در طبقه ۴۸ ساختمان مرکزی سازمان اطلاعات مرکزی ایالات متحده آمریکا می گذرد و من ” آلیس تامسون ” هرگز فکر نمی کردم که در دوران فعالیت کاری خود به عنوان یک مامور امنیتی عالی رتبه مجبور باشم چنین حقارتی را تحمل کنم . اگر هر کس دیگری غیر از ” مارشال چارلی ” بود قطعا جوابش را می دادم و حقش رو کف دستش می گذاشتم اما ” مارشال چارلی” به عنوان یک رییس ، خیلی خوب کارش رو بلد بود . اون دقیقا در جلسه ای که فکر می کردم قراره از من به عنوان یک مامور موفق تقدیر بشه ، در حضور مسئولین واحدهای عملیاتی تحت نظارت من تنها با پرسیدن یک سوال ساده کاری کرد که صلاحیت من به عنوان کسی که بتونه بجای ” چارلی ” مسئولیت میز ایران را در بخش مرکزی به عهده بگیره ، به طور کامل زیرسوال بره . تمام جمله هایی که بعد از شنیدن گزارش عملکرد من با لحنی تمسخرآمیز گفته بود مدام تو ذهنم مرور میشد و علاوه بر این ، نگاه حقارت آمیز هر روز همکاران و کنایه ها و صحبت های درگوشی که راجع به من می کردند ، شرایط کاری رو به قدری برام سخت کرده بود که بر خلاف رویه های کاری که تا بحال داشتم ، داوطلبانه درخواست دادم که خودم شخصا برای بررسی و علت یابی مساله به کشور ایران سفر کنم . به نظرم ایده خوبی بود تا بدون هدر دادن روزهای مرخصی ، برای مدتی از محیط اداره دور باشم و در ضمن واقعا امیدوار بودم که ظرف یکی دوماه بتونم جواب قانع کننده ای برای این سوال ” مارشال چارلی ” پیدا کنم که از من پرسید : ” واقعا مشکل کار ما کجاست که این همه اقدامات وسرمایه گذاری برای توسعه ارزشهای آمریکایی در ایران ، به اندازه کافی نتیجه بخش نبوده است ؟”
اوایل حضورم در ایران ، تصورم این بود که ” مارشال چارلی ” تمام این کارها رو انجام داده تا من به عنوان جایگزین احتمالی او مطرح نشوم و به قول ضرب المثل ایرانی ها من را دنبال نخودسیاه فرستاده است . تصمیم گرفتم هرچه سریعتر به کشور عزیزم برگردم و با تلاش و کوشش بیشتر،توانایی های خودم را به همه ثابت کنم ولی یک اتفاق ناخواسته تمام برنامه ریزی های من را به هم ریخت . متاسفانه هیچ کس به من تذکر نداده بود که بنا بر یک قانون نانوشته در این کشور، موتورسواران از اجرای بسیاری از قوانین راهنمایی و رانندگی معاف هستند و به عنوان مثال می توانند در خلاف جهت خیابان حرکت کنند و در بسیاری موارد نیز حق تقدم با آنها می باشد. بنا بر عادت روزانه در پارک نزدیک محل اقامت داشتم پیاده روی می کردم که ناگهان با موتوری که دقیقا متوجه نشدم چطورشدکه در آنجا حاضر شد ، تصادف کردم و دچار شکستگی شدیدی از ناحیه پا شدم . پزشک مجموعه پس از بررسی و مشاهده عکس ها برایم برایم توضیح داد که اگر می خواهم بتوانم بر روی دو پا مثل گذشته راه بروم ، هر نوع مسافرتی بیش از دو ساعت با هر وسیله نقلیه ای، حداقل به مدت مدت شش ماه برای من ممنوع می باشد وهمین مساله موجب شد تا مجبور باشم شش ماه دیگر زندگی در ایران را تجربه کنم .
طولانی تر شدن مدت اقامت و محدودیت در جابجایی این فرصت را برایم ایجاد کرد تا بتوانم با افراد بیشتری از مسئولین بخشهای مختلف که به دیدنم می آمدند صحبت کنم و همچنین گزارش اقداماتی که طی سالهای مختلف انجام شده بود را مطالعه کنم برایم خیلی جالب بود که تقریبا هیچ بخشی از جامعه نبود که ما برای آنها برنامه مشخصی را اجرا نکرده باشیم. فقط در حوزه برنامه های ماهواره ای که بخش ویژه مورد علاقه و تخصص من بود ، حدود ۲۰۰۰ کانال ماهواره ای در ایران قابل دسترس بود که در بین آنها تعداد بسیار زیادی شبکه های به زبان فارسی برنامه پخش می کردند. پیشرفت ما در ضریب نفوذ استفاده بسیار خوب ارزیابی شده بود و بنا گزارشات تا پایان سال ۲۰۱۶ تنها در پایتخت ایران، بیش از ۷۰ درصد مردم از انواع مختلف برنامه های ماهواره استفاده می کنند
ارزیابی ها نشان می داد که ما در مسیر انتقال پیام به جامعه هدف خود با هیچ مانع جدی مواجه نیستیم و می توانیم هر پیامی و محتوایی را که می خواهیم بدون هیچ گونه ملاحظه ای آداب و رسوم و ارزشهای فرهنگی جامعه برای مخاطبین خود پخش نماییم .تقسیم کار موضوعی ، طیف شناسی مخاطبین ، کیفیت بالا تولیدات ، زمان بندی پخش و بسیاری موارد دیگر که موجب افزایش اثربخشی اقدامات بود ، به خوبی توسط متصدیان اجرا شده بود . طبق گزارش در خلال سالهای ۲۰۱۴ تا ۲۰۱۶ محتوای فرهنگی سریالهای یکی از شبکه های فارسی زبان به تنهایی شامل موارد مختلفی می شد که هر کدام برای تاثیرگذاری بر رفتار گروه خاصی از جامعه مناسب بود .
هر چه از زمان اقامتم در ایران بیشتر می گذشت ، نظرم نسبت به “سوال مارشال چارلی ” بیشتر تغییر می کرد. بعد از گذشت چندماه فکر می کنم تقریبا متوجه شدم که آن سوال ، در واقع نشان دهنده درماندگی و ناتوانی بوده است. به قول ایرانی ها ، ” مارشال چارلی ” کم آورده و نمی دانسته چه کاری باید انجام دهد . حالا احساس خوبی داشتم که ناگهان فکری مثل برق از ذهنم گذشت . آیا پرسیدن این سوال از من نشانه این بود که ” مارشال چارلی ” هم مرا به عنوان جانشین خود قبول دارد و قرار است جایگزین او شوم ؟ اگر این طور باشد مجبورم پاسخ مناسبی را برای این سوال تهیه کنم . این تصورباعث شد تاباقی مانده ایام ماموریت تهران معنای دیگری پیدا کند .حالا با جدیت بیشتر به بررسی مجموعه اقدامات مشغول بودم تا بتوانم راه حل مناسبی را برای مجموعه ارائه کنم .
به دلیل تاخیر پرواز ، چندساعتی است که تو سالن فرودگاه نشستم و منتظرم تا هرچه زودتر سوار هواپیما بشم . شکستگی پام خوب شده و می تونم به آرامی راه برم ولی خوب باید خیلی مراقب باشم تا این بار به خاطر غافلگیری ازطرف افراد چمدان به دست داخل فرودگاه ، دچار آسیب دیدگی نشم به قول ایرانی ها ” ماگزیده از ریسمون سیاه و سفید میترسه” .
خودم را باخواندن متنی که برای ” مارشال چارلی ” ایمیل کرده ام مشغول می کنم . صرفه نظر از موضوعات کاری و سلسله مراتب اداری خیلی برایم اهمیت دارد تا به او ثابت کنم که من توانستم موضوعی را متوجه بشوم که او در فهمیدن آن دچار مشکل شده بود . هر دفعه که این چند خط مرور می کردم، احساس بسیار خوبی در من ایجاد می شد :
” پرسیده بودی که چرا ما در کشور نتوانستیم نتیجه مورد انتظار خود را از تلاشهایمان برای ترویج فرهنگ آمریکایی بگیریم . تجربه زندگی چند ماهه در بین مردم این کشور که بخشی از آن به بیماری گذشت ، فرصتی را برای من پدید آورد از نزدیک موضوعاتی را درک کنم که فکر می کنم تا الان هیچ کسی با آن مواجه نشده و به همین دلیل متوجه موضوعاتی شدم که تاکنون در برنامه ریزی ها مورد توجه قرار نگرفته است. یکی از این موضوعات که به عنوان یکی از موانع جدی در مسیر تاثیرگذاری اقدامات ما شناسایی کرده ام ، موضوعی است که من آن را ” قدرت ترمیم و بازآفرینی” نام گذاری کرده ام که از طرف خانواده های افراد انجام می پذیرد .
ما اگرچه برای شناخت مناسب و فهمیدن نوع دیدگاه و طرز فکر جامعه ی ایرانی به عنوان جامعه هدف ، تلاشهای بسیارزیادی انجام داده ایم و خود شما بسیار بهتر از من نسبت به آنها اطلاع دارید ولی معتقدم که همچنان ما ایرانی ها را آن طور که باید خوب نمی شناسیم . مشکل ما این نبوده که نیازهای کاذب برای جامعه ایجاد نکرده ایم ویا تلاش نکردیم تا رفتار اشتباه را جایگزین رفتار صحیح نماییم، بلکه ما نسبت به نقش خانواده در این کشور غفلت کردیم و دلیل آن به نظرم این است که در جامعه خودمان ، مفهوم خانواده و کارکردهای آن بسیاربا اینجا متفاوت می باشد .
به طور خلاصه از نتیجه اجرای ماموریت می توانم بگویم که اگر می خواهیم به نتیجه مورد نظر دست پیدا کنیم باید این کانون قدرت بخشی مورد تهاجم هدفمند قرار گیردو نقطه کانونی تمرکز حمله برای فروپاشی در بازه زمانی کوتاه تر نیز مادران خانواده هستند . اگر من جای شما تصمیم گیرنده باشم ، انجام دو اقدام را در دستور کار بخشهای مختلف قرار می گرفته و یا از مجموعه هایی که در این راستا فعالیت می نماید حمایت صورت پذیرد :
باید تلاش کرد تا نرخ رشد تعداد مادران در این جامعه کمتر وکمترشود.
-باید تلاش شود تا سایر نقش های اجتماعی معادل و همطراز نقش مادر بودن تلقی شود.
اگر موفق شویم که مادران را نسبت به جایگاه شناخت لازم را کسب نکنند و نقش محوری آنان را در بین اعضا کاهش دهیم ، خانواده آسیب جدی می بیند ، درنتیجه انسجام بین افراد مختلف از دست می رود و پیامد تنها شدن افراد این خواهد بود که آسیب پذیرتر می شوند . حتی اقدامات بسیار ساده در ترویج ارزشهای ما در یک جامعه ضعیف می توتواند اثربخشی بیشتری داشته باشد .”