از نظر عدل الهی و حکمت بالغه، خوبیها و بدیها در جهان، دو دسته متمایز و جدا از یکدیگر نیستند آنطوری که مثلا جمادات از نباتات، و نباتات از حیوانات جدا هستند و صفهای خاصی را بوجود می آورند. این خطا است که گمان کنیم بدیها یک رده معینی از اشیاء هستند که ماهیت آنها را بدی تشکیل داده و هیچگونه خوبی در آنها نیست، و خوبیها نیز به نوبه خود، دسته ای دیگرند جدا و متمایز از بدیها. خوبی و بدی آمیخته بهمند، تفکیک ناپذیر و جدا ناشدنی هستند.
در طبیعت، آنجا که بدی هست خوبی هم هست، و آنجا که خوبی هست همانجا بدی نیز وجود دارد. در طبیعت، خوب و بد چنان با هم سرشته و آمیخته اند که گویی با یکدیگر ترکیب شده اند اما نه ترکیبی شیمیایی، بلکه ترکیبی عمیق تر و لطیف تر، ترکیبی از نوع ترکیب وجود و عدم. وجود و عدم در خارج دو گروه جداگانه را تشکیل نمی دهند. عدم، هیچ و پوچ است و نمی تواند در مقابل هستی، جای خاصی برای خود داشته باشد، ولی در جهان طبیعت که جهان قوه و فعل، و حرکت و تکامل، و تضاد و تزاحم است همانجا که وجودها هستند عدمها نیز صدق می کنند.
وقتی از ” نابینایی ” سخن می گوییم نباید چنین انگاریم که ” نابینایی ” شیء خاص و واقعیت ملموسی است که در چشم نابینا وجود دارد. نه، ” نابینایی ” همان فقدان و نداشتن ” بینایی ” است و خود، واقعیت مخصوصی ندارد. خوبی و بدی نیز همچون هستی و نیستی است، بلکه اساسا خوبی عین هستی، و بدی عین نیستی است. هر جا که سخن از بدی می رود حتما پای یک نیستی و فقدان در کار است. ” بدی ” یا خودش از نوع نیستی است و یا هستیی است که مستلزم نوعی نیستی است، یعنی موجودی است که خودش از آن جهت که خودش است خوب است و از آن جهت بد است که مستلزم یک نیستی است، و تنها از آن جهت که مستلزم نیستی است بد است نه از جهت دیگر. ما، نادانی، فقر و مرگ را بد می دانیم. اینها ذاتا نیستی و عدمند. گزندگان، درندگان، میکروبها و آفتها را بد می دانیم. اینها ذاتا نیستی نیستند، بلکه هستیهایی هستند که مستلزم نیستی و عدمند.