مبادا گرگ شویم

مبادا گرگ شويم

مبادا گرگ شویم

 در ﻗﻄﺐ ﺷﻤﺎﻝ ﮔﺮﮒ‌ها ﺭﺍ این‌گونه ﺷﮑﺎﺭ می‌کنند:

ﺭﻭﯼ ﺗﯿﻐﻪ‌ﺍﯼ برنده مقداری ﺧﻮﻥ می‌ریزند ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﺎﻟﺐ ﯾﺨﯽ ﻗﺮﺍﺭ داده ﻭ ﺩﺭ ﻃﺒﯿﻌﺖ ﺭﻫﺎ می‌کنند. ﮔﺮﮒ ﺁﻥ ﺭﺍ می‌بیند و یخ را به طمع ﺧﻮﻥ ﻟﯿﺲ می‌زند. ﯾﺦ روی تیغه کم‌کم ﺁﺏ می‌شود ﻭ ﺗﯿﻐﻪ تیز، ﺯﺑﺎﻥ سِر و بی‌حس شده ﮔﺮﮒ ﺭﺍ می‌بُرد. ﮔﺮﮒ ﺧﻮﻥ بیش‌ترﯼ می‌بیند ﻭ به ﺗﺼﻮﺭ و خیال این که ﺷﮑﺎﺭ و طعمه ﺧﻮﺑﯽ پیدا کرده بیش‌تر ﻟﯿﺲ می‌زند، اما نمی‌داند یا نمی‌خواهد بداند که با آن حرص وصف ناشدنی و شهوت سیری‌ناپذیر، دارد ﺧﻮﻥ ﺧﻮﺩش ﺭﺍ می‌خورد!

و بالاخره ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﺍﺯ آن ﮔﺮﮒ زبان‌بسته ﺧﻮﻥ می‌رود تا به دست خودش کشته می‌شود؛ نه گلوله‌ای شلیک می‌شود و نه حتی نیزه‌ای پرتاب! اما گرگ با همه غرورش سرنگون می‌شود.

*

فقط از گرگ‌ها نگوییم! سری هم به خودمان بزنیم که ممکن است طمع، شهوت، پول، قدرت، تکبر، حب جاه و مقام، فخرفروشی ما را به سرنوشت این گرگ گرفتار کند!

نه گلوله‌ای و نه نیزه‌ای، هلاکت به دست خودمان!

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا