مزدک؛ اصلاح طلبی و فروپاشی

مزدك؛ اصلاح طلبي و فروپاشي

سرآغاز
 هنگامی که ابوعلی حسن بن علی بن اسحاق طوسی، ملقّب به خواجه نظام الملک قلم به دست گرفت تا شرحی در احوالِ مزدکیان بنویسد، بیش از هر چیز در دل داشت تا نشان دهد «بَواطنه» نخستین کسان نیستند که از “دین” روی برتافته اند، بلکه «به همه روزگار، خارجیان بوده اند، از روزگارِ آدم علیه السّلام تا اکنون». آنچه به این “چشمداشت” می آمد، برگرفت وبقیه را فروهشت.
با بی گمانی می توان گفت تمام مرده ریگِ مکتوبی که از تاریخ کهن به دست ما رسیده، بر چنین منوالی فراهم آمده است: اوّلاً آن پیشینیان که شرح احوالشان در پیشینگان نامک ها آمده بود، خود از روایت تاریخْ فقط تأثیرنهادن را می طلبیدند، نه رسانیدنِ اخبار یا بازنمودنِ واقعیّت ها را به علاوه، سرشت وقایع نگاری ایشان به مقتضای صاحبان قلم ــ یعنی موبدان و دبیران ــ بس اشراف مدارانه بود و لاجرم آنچه ناخوشش می شمردند، نادید می گذاشتند و آنچه به مذاقشان نیکو می آمد، می گستردند و شاخ و برگ می دادند. ثانیاً «خواجگان» نیز از همین مکتوباتِ مشحون از مدحِ شاهان و لبریز از مضامینِ گزینشی یا تکراری، فقط پاره هایی که به کاری می آمد، “دوباره نقل کردند” و البته که ترازِ چنین “نقلی” از پیش معلوم است. امّا، بازهم سپاسْ ایزد منّان را باید گفت که همین مرده ریگِ مندرس شده، عاقبت از پسِ تاراج ها و کتاب شستن ها برای ما باقی مانده تا امروز بتوانیم به مددِ آن، مراد این نوشتار را که کاوش در راز و رمزِ نهضت مزدک و مزدکیان باشد، کوششی کنیم.
در منابع
 
با دست مایه های تاریخی ای که بس تُنُک اند، کشف احوالِ مزدک و مزدکیان، دشوار است و از آن بیشتر، درک این دشواری را همین بس که تا حدود چهار سده پس از خیزش مزدکی، در تمامِ متون شرقی و غربی تقریباً هیچ نامی از مزدک برده نشده، و طرفه تر آن که همه اخباری که از مزدکی گری در مکتوبات قدیم هست، می توان در یکی دو صفحه فرا هم آورد; که بی گمان این امر در قیاس با کثرت نسبی منابع کهنی که از احوالِ مانی و اطوارِ مانویان سخن ها رانده اند، بسیار عجیب است.
باری، نام مزدک و مزدکیان تنها در منابعی که در دوره اسلامی نوشته شده اند، به آشکارگی در میان می افتد و این امر لاجرم می تواند تردیدی در واقعی یا تاریخی بودنِ مزدک بیافریند. با این همه، توصیف پر رنگی که از احوال مزدک در منابع نوشته شده در دوره اسلامی هست، پذیرش این گمان را که مزدک شخصیّتی تماماً افسانه ای باشد، دشوار می سازد. این گونه منابع، خود بر دو دسته اند: یکی متون دینی زرتشتی و دیگری تواریخ عربی.
در متون دینی زرتشتی که ــ عمدتاً در دوره پس از اسلام نوشته یا بازنوشته ــ شده اند، اشاراتی هرچند بسیار کوتاه و بریده، به نام مزدک به عنوان یک «بَدْدین» وجود دارد.
امّا بیشترین شرح و بسط از احوال مزدک و مزدکیان در تواریخ نویسندگان دوره اسلامی ــ چون طبری، ثعالبی، ابن قتیبه، مسعودی، یعقوبی، حمزه اصفهانی، ابن مسکویه، بیرونی، ابن بلخی، بلعمی، فردوسی و نظام الملک ــ به چشم می خورد. بر اساس مندرجات این منابع: «مزدک ، فرزند بامداد، اهریمنی بود آدمی روی که در هنگام یکی از قحط سالی ها، آتش فتنه برافروخت».
چگونگی درآمدنِ این تفضیلات از مزدک و مزدکیان در تواریخ دوره اسلامی به روشنی معلوم نیست.
پس، می توان پرسید که منشأ روایات مربوط به مزدک در منابع عربی چیست؟ شاید توضیح ذیل برای درآمدنِ نام و یادِ مزدکیان در تواریخ عربی، بر گزاف نباشد:
مزدکیان با وجود سرکوبی های بی رحمانه، به راستی فرقه ای ماندگار بودند و می دانیم که در وقت فروپاشی دولت اموی، یک چندی در عرصه سیاست و اجتماع کرّ و فرّی کردند. آنان جزیی برجسته از ائتلافی بودند که ابومسلم خراسانی برآورد و موجب سرنگونی امویان گشت. می توان اندیشید که این امر سبب شد تا برای نخستین بار پس از سرکوبی های عهد انوشه روان، مزدکیان از زندگی مخفی بیرون آیند و اندیشه های آنان، امکان عرض اندام پیدا کند.
حال گاه آن است تا به بحث آغازین بازگردیم: چرا کهن ترین منابع تاریخی از ذکر نام و یاد مزدک طفره رفته اند؟ و سکوت مورّخانی چون مالالاس، آگاثیاس و پروکوپیوس در خصوص مزدک، چگونه قابل درک می شود؟ اوتاکرکلیما حذف نام مزدک از این دسته منابع کهن را ناشی از یک رویکردِ آگاهانه برای به تاریکی راندنِ آیینی بس خطرناک دانسته است: «آیین مانوی برای جامعه آن زمان به قدر تعالیم مزدک خطرناک شمرده نمی شد و درست به همین جهت لازم بود که مکتب مزدک کاملاً مسکوت گذاشته شود». امّا چنین تعلیلی را نمی توان به سادگی پذیرفت، زیرا تقریباً هیچ یک از وقایع نگاران سریانی و رومی و یونانی که نام بردیم، منطقاً چنان هواخواه دولت ساسانی نبوده اند که از روی حمیّت یا علاقه، نام مزدک را عمداً محذوف بگذارند. چنین حدسی را حتّی با مسامحه فراوان هم نمی توان درباره قدیسی چون یوشع ستون نشین به کار بست که کواد را به عنوان «احیاکننده ارتداد منفور مغان» شدیداً مورد انتقاد قرار داده، و به عنوان یک مؤمن مسیحی، قاعدتاً از دین زرتشتی هم نفرت داشته است. پس علّتِ سکوت منابع کهن چیست؟
باید معترف بود که این پرسش یکی از دشوارترین و مبهم ترین زوایای جنبش مزدکی است. زیرا اساساً معلوم نیست که مزدک یک نام خاصّ بوده یا اسمی عامّ که بر پیروان یک فرقه اطلاق می شده است، و آیا در زمان مورّخان قدیم این نام شهرتی داشته است یا نه. باید گفت که شکل اصیل واژه مزدک، به درستی معلوم نشده و در متون مختلف، به صورِ گونه گونی چون مُزدک، مَژدک، مُژدک، مُژدق، مَزدق و مانند آنها درج گردیده است. در نتیجه، وجه اشتقاق واژه مزدک مشخّص نیست و ما حتّی نمی دانیم که بنیاد این واژه سامی است یا آریایی. شباهت آن با مزدا چنین روندی در شیوه تاریخ نگاری کهن که همه رویدادها را بر مدار «اشخاص» می گرداند، نه بی سابقه است و نه غیرمنتظره. امّا نکته جالب توجّه این است که با اشکال گونه گونی که واژه مزدک دارد، این نام برای هیچ یک از زبان های هندواروپایی و سامی، تماماً غریبه نیست و در هر یک از آنها می توان معنایی برای آن جست.
به هرحال، به نظر راقم این سطور، در زمان کواد، شخصی با نام مزدک و شهرتی که بعدها برای او ساختند، در دربار ساسانی وجود نداشته که از پیشِ خود بانی اندیشه هایی انقلابی راجع به دین و اقتصاد و اجتماع بوده باشد. مطمئناً در صورتی که چنین شخصی وجود خارجی می داشت، آن دسته از مورّخانی که خصم طبیعی دین و دولت ایرانیان بودند، از او یاد می کردند; یا لااقل بخشی از طعن های خویش را متوجّه او می ساختند. امّا همچنان که در برخی گزارش های تاریخی قید شده، فرقه ای ملهم از کسی موسوم به زرتشت خرّگان وجود داشته که آرای آن راجع به اشتراک زنان بر کواد مؤثّر افتاده بوده است. اعضای این فرقه که در شرایط دشوار آخرین سده دولت ساسانی ــ خصوصاً در دوره اختناق انوشه روان تا ظهور اسلام ــ خویش را مژده آوردِ اصلاح و بهبودی می دانستند، به مرور ایّام، مزدکیان لقب گرفتند و این نام بعدها به رهبر شهید آنان (= ایندرازار، اندرزگر؟) اطلاق شد.
از درست دینی تا اشموغی
 
طبری در تاریخ مشهورِ خود موسوم به الرّسل و الملوک، از «زراذشت پسر خرّگان» نام می برد که آیینی نوین بنا نهاد و مزدک مروّج آیین او بود:
چون پادشاهی بر خسرو استوار شد آیین مردی دو روی را که از مردم پسا بود و زراذشت پسر خرگان نام داشت از میان برداشت. این آیین بدعتی بود در کیش مجوس و مردم در این بدعت از او پیروی کردند و کار او بالا گرفت. از کسانی که مردم را به این آیین همی خواند یکی بود از مردم مذریّه، به نام مزدک پسر بامداد.
دیدیم که مالالاس هم از یک مانوی مرتدشده به نام بوندس یاد کرده که دو قرنی پیش از مزدک، در حوالی سال ۳۰۰ میلادی در روم ظهور کرد و سپس به ایران آمد و تعالیم خویش را که «درست دینی» نامیده می شد، بگسترد. کریستن سن، از مجموع این روایات، که جملگی نشان می دهند مؤسس آیین مزدکی کسی مقدّم بر مزدک پسر بامداد بوده، نتیجه گرفته که «بوندس» و «زراذشت پسر خرّگان» هر دو به یک شخص اشارت دارند و: « فرقه مورد بحث ما یکی از شعب مانویه بوده که قریب دو قرن قبل از مزدک در کشور روم تأسیس یافته و مؤسس آن یک نفر ایرانی، زرتشت نام پسر خرّگان از مردم پسا بوده است»
به سخنی دیگر، طبری سهواً آن «زراذشت» را هم عصر با انوشه روان دانسته است و اندیشه هایی که بعدها با نام مزدک شهره شدند، بهواقع حدود دویست سال قبل از آن، با نام درست دینی و توسط زرتشت پسر خرّگان ــ که شاید بوندس لقب او بوده ــ پدیدار گشته بودند.
با آنچه از شیوه تاریخ نگاری کهن می دانیم، «سهو» طبری محل اعجاب نیست; امّا این که اندیشه های مرتدانه ای چون تعالیم زرتشت پسر خرّگان توانسته بودند علی رغم نابردباری دستگاه دینی موبدان، چنان دوامی داشته باشند، البته حیرت آور است. حتّی اگر مانند کریستن سن معتقد باشیم: «زرتشت پسر خرّگان پیشوایی بوده که دعوات او فقط جنبه نظری داشته است»، باز هم ماندگاری آن تعالیمِ نظری در ذیلِ سایه سنگینِ تعصّب دینی موبدان، بس پرسش برانگیز است.
به عبارت دیگر، وقتی می دانیم «روحانیان زرتشتی بسیار متعصب بودند و هیچ دیانتی را در داخل کشور تجویز نمی کردند» و در مواجهه با دگرکیشان، هیچ گونه مماشاتی روا نمی داشتند، پس می توان پرسید که چگونه اندیشه های زرتشت پسر خرّگان چندان تاب آوردند که در درون بلندپایگانِ دستگاه دینی، کسانی چون مزدک را همراه خویش ساختند؟
با مراجعه به منابع دینی زرتشتی، درک بهتری از اهمیّت این نکته ممکن می شود: در این کتب ما مکرراً با طعن و نفرینِ مخالفان جامعه مزدیسنی مواجه می شویم. دسته بزرگی از اینان با عنوان دیویسنان، اطلاق شده است. آنان کسانی بودند که خویش را پیرو زرتشت دانسته و اوستا را می خوانده اند، امّا قایل به تفسیر و تأویل خاصّی از آن بوده اند. بیست فصلِ نخست از کتاب سومِ دینکرد درباره پرسش و پاسخ میانِ اشموغانِ مختلف با موبدِ سنّت پرست است. دینکرد، درست دینان یا پیروان زرتشت خرّگان را «اشموغانِ اشموغ» یا بدترین بدعت گذاران شمرده که با نام و در لفّاف دین مزدیسنی، تفسیر خاصّ خویش را رواج می دادند.
منصور شکّی با استناد به این نکات و ذکر شواهدی از منشِ بدون مدارای موبدان زرتشتی در دوره ساسانی، نتیجه گرفته که: «قدر مسلّم این است که با تمام کوششی که دولتمردان و موبدان ساسانی در برانداختن دگراندیشی نمودند، جداراهان در نهان و آشکار با گذشت زمان هرچه بیشتر نیرو گرفتند، تا آن جا که به رهبری مزدک بامدادان در شورشی پرشکوه پیشوایی دیانت را به دست گرفتند و به نوآوری های خود مشروعیّت بخشیدند». امّا باید توجّه داشت که اطلاق صفاتی چون «اشموغان اشموغ» به درست دینان در کتاب دینکرد ــ که در دوره اسلامی نوشته شده ــ لزوماً به معنای وجود همین برخورد با درست دینی در فاصله زمانی میان زرتشت خرّگان و مزدک نیست. به سخن دیگر، به نظرمی رسد که آرای زرتشت خرّگان از همان ابتدا مظهر اشموغی یا بدعت گذاری شمرده نمی شدند وگرنه چگونه ممکن بود که چنین اندیشه هایی توسط یک روحانی درباری به شاه ساسانی عرضه شده و این یک نیز، آنها را رسماً پذیرفته و مجدّانه ترویج کرده باشد؟
این گونه باید پذیرفت که آیین زرتشت خرّگان به نحوی در درون جامعه مزدیسنی تحمّل می شده تا آن گاه که در نتیجه فتنه های دوره مزدکی، این آیین به بدترین انواعِ بدعت گذاری مبدّل گشت. امّا چنین چیزی، با آنچه از نابردباری موبدان می دانیم، چگونه قابل قبول تواند بود؟
پاسخ را باید در تمرکز دستگاه دینی زرتشتی بر «درست رفتاری» دید: «وقتی ملک و دین با هم هم پُشت و همداستان باشند، تنها به جای آوردنِ درست اعمال مذهبی وسیله تمیز مؤمن از کافر است، نه داشتن ایمان درست».
آنچه ما را مجاب می کند تا وجودِ نحله ها و گرایشهای نظری گوناگون در درون زرتشتی گری رسمی دوره ساسانی را بپذیریم، این واقعیت است که اصلی ترین متن دینی زرتشتیان ــ یعنی اوستا ــ بس غامض و تأویل بردار بود. امّا از این تفسیر و تأویل ها، آنها که اساسِ دین و دولت را در مخاطره نمی انداختند، در درونِ مجامع موبدی پذیرفته شده و مابقی طرد می گشتند. روایت نظام الملک از اظهارنظر موبدان راجع به سخنان مزدک، شاهدی است بر رواج تفاسیر گوناگون از اوستا:
در زند و استا سخن ها هست که هر سخن ده معنا دارد و هر موبدی و دانایی را در او قولی و تفسیری دیگر است، ممکن باشد که او آن قول را تفسیر نیکوتر و عبارتی خوش تر سازد.
بر این منوال، به نظر می رسد که در دوره ساسانی ــ بهویژه در انتهای آن، یعنی هنگامی که اندیشه های فلسفی گوناگون و باورهای دینی متفاوت در ایران زمین رخنه یافته بودند.
این گونه، می توان رمز ماندگاری «تعالیم نظری» زرتشت خرّگان را تا آن گاه که کواد و مزدک جنبه های عملی آن را به پیش نکشیده بودند، درک کرد: نه زرتشت خرّگان و نه مزدکیان، مدّعی یک رسالت نو یا متحوّل کردنِ اساس باورهای مزدیسنی نبودند. این هر دو، بر آن بودند که معنای درست تری از «زند و اوستا» به میان نهاده اند و این ادّعا نیز در نتیجه فراموش شدنِ زبان اوستایی، چیز جدیدی در جامعه موبدان نبود. جالب توجّه است که خواجه نظام الملک هم در روایت خویش، همین نکته را به روشنی بازنموده است:
مزدک گفت: مرا فرستاده اند تا دین زردشت تازه گردانم که خلق معنای زندواستا را فراموش کرده اند و فرمان های یزدان نه چنان می گزارند که زردشت آورده است … ملک گفت: ای بزرگان و موبدان، در این معنا چه گویید؟ گفتند: اوّل چیز آن است که ما را هم بدین ما و کتاب ما می خواند و زردشت را خلاف نمی کند و … الخ.
بی تردید تا این جای کار عکس العملی ایجاد نمی کرد; امّا آن هنگام که از این تعالیم نظری نتایج عملی ظهور کرد و کار بر مدارِ هتک و طردِ اشراف و بزرگان گردید، درست دینی نمونه تمام عیارِ بددینی و اشموغی شد و البته دوران مدارا به پایان رسید.
دین مانی و آیین مزدکی
 
در بیشتر منابع شرقی و غربی، به قرابت میان آیین مزدکی و کیش مانی اشاره رفته است: مالالاس، بنیان گذار این آیین، یعنی بوندس، را یک مانوی مرتدشده خوانده و شهرستانی نیز بر این معنا تصریح دارد که مبنای اندیشه های مزدکی بر دیانت مانی منطبق است.
اساس این گفته ها بر تشابه میان برخی باورها یا رفتارهای مزدکی و مانوی است: مزدک، به مانند مانی، کلام را از جنگ میان نور و ظلمت می آغازد و مقصد نهایی در تکامل را نجات ذرّات نور می داند که با ذرّات ظلمت درآمیخته شده اند.
امّا با وجود این همانندی ها که میان آیین های مزدکی و مانوی دیده می شود، هم تراز دانستنشان گمراه کننده است; زیرا یک اصل اساسی در آن دو بس متفاوت می نماید: مانی نور را در این جهان اسیر ظلمت می دانست و معتقد بود که حرکات اهریمن آگاهانه است; مهمّ ترین منبعی که ما را از عقاید مزدکیان مطّلع می سازد، روایت شهرستانی در کتاب الملل و النّحل است. او می نویسد:
قول مزدکیه موافق قول اکثر مانویه است: در کونین و اصلین. الا آن که مزدک گوید که افعال نور به قصد و اختیار است و افعال ظلمت به خبط و اتفاق، و نور دانای صاحب حس است و ظلمت جاهل نابینا است، و مزاج بر خبط و اتفاق است، نه به قصد و اختیار، و خلاص نور از ظلمت هم به خبط و اتفاق است نه به اختیار، و مزدک مردم را از دشمنی و کارزار کردن و نزاع کردن با هم منع می کرد و چون بیشتر نزاع مردم به سبب مال و زنان بود، زنان را حلال گردانید و اموال را مباح کرد و تمام مردم را در مال ها و زنان شریک ساخت، چنان که در آب و آتش و علف شریک می باشند.»
همچنین باید دانست که پرهیز از خوردنِ گوشت را نمی توان شاهدی بر وجودِ همانندی میانِ دین مانوی و آیین مزدکی دانست یا آن را مغایر با تعالیم زرتشت دانست، زیرا پرهیز از خوردن گوشت حیوانات، در میان مزدیسنان سنّتی سابقه ای کهن دارد; مثلاً موبدی چون آذرباد مهراسپندان که به دینی ثنوی را مدیون او می دانند، در اندرزنامه خود سفارش کرده که:
از گوشت گاوان و گوسفندان خوردن، سخت پرهیز کنید که تان ایدر (= در این جهان) و آن جا (= آن جهان) آمار سخت (= بازخواستِ سخت) بوَد.
به سخنی دیگر، هرچند اگر قضاوت بر ظاهر شود، آموزه های مزدک همانندِ باورهای مانوی می نماید، لیکن مبنای نگرش آن بس تفاوت دارد: دیانت مانی در نجات ذرّات نور از چنگ ذرّات ظلمت، به ریاضت فردی تکیه می کرد، درحالی که نوع نگاه مزدکی، به آسانی متوجّه نجات جمعی هم می شد. لذا خطاست اگر گمان کنیم که آیین مزدکی تداوم دیانت مانی بوده است.
اشتراک در زن و خواسته
 
همه تواریخ کهن، اشتراک در اموال و نیز زنان را به عنوان برجسته ترین آرمان درست دینان در شمار آورده اند; مثلاً در کتاب دینکرد متنی وجود دارد که «اشتراک در زن و خواسته» را از «احکام بدعت آمیز زرتشت فسایی» که «پیروانش دریست دین خوانده می شوند» می شمرَد و تصریح می کند که این امر: «بدعتی است تا به دست آویزِ سرکوبِ دیوان آز و نیاز و رشک و کین و شهوت، مردم را در کام گیری از خواهش های نفسانی آزاد گذارد». طبری نیز روایت کرده است که:
این گروه می گفتند که خداوند روزی را در زمین آفریده است تا مردم آن را با هم برابر قسمت کنند، اما مردم در آن به یکدیگر ستم کردند … و اگر کسی خواسته و زن و کالای پیشتری داشته باشد در آن زیادتی حقّی بیش از دیگران ندارد.
از کارهایی که او (مزدک) مردم را به آن وامی داشت و در دیده ایشان می آراست و بر آن برمی انگیخت این بود که خواسته و خانواده مردم باید در دست همگان باشد و می گفت این از پارسایی و نیکوکاری است و خداوند آن را می پسندد و بهترین پاداش ها را به آن می دهد.
در کوشش برای فهم واقعیّت های مستتر در پس این گونه روایات، باید به یک نکته بسیار مهمّ توجّه کرد: به رغم سنّت تاریخ نگاری کهن که همه رویدادها و دیگرگونی ها را به اراده اشخاص ربط می دهد و نقش نام آوران را برجسته می کند، باید دانست که هیچ تحوّلی را نمی توان بدون بستر و زمینه مناسب در عرصه اجتماع پدیدار ساخت. مسلّماً امر اشتراک در زنان نیز از این معنا مستغنی نیست. به عبارت دیگر، به معیار باورهای اخلاقی کنونی، البته شعار اشتراک در زنان امر مشئومی است و اگر امروز کسی چنین خواسته ای را به پیش بکشد، با طعن و تخفیف مواجه خواهد شد; لیکن شواهد تاریخی مستدلّی در دست است که نشان می دهد در دوره ساسانی چنین شعاری را ــ همچون امروز ــ با اشمئزازِ مطلق بدرقه نمی کرده اند. بهواقع، از دیرباز در جامعه مزدیسنان اَشکالی از به اشتراک نهادنِ زنان، چون سنّتی دینی مورد اهتمام بود. درباره شعارهای اشتراک در اموال نیز بر همین منوال، می توان رگه هایی از پیشینه ای کهن تر ــ و البته بسیار ملموس ــ به نسبت وقایع دوره مزدکی جست. بهواقع، اگرچه همه مورّخان دوره اسلامی نظیر طبری تصریح کرده اند که: «مزدکیان می گفتند که می خواهند از توانگران بگیرند و به درویشان بدهند و از دارایان بازگیرند و به ناداران باز پس دهند»، و دیگری بروز یک قحطی چندین ساله که روزگار توده های مردم را بیش از پیش قرین محنت ساخت:
فیروز بر اورنگ کشور بنشست و تاج بر سر نهاد. امّا آسمان از باریدن دست کشید و زمین چشمه سارها را روان نساخت … خشکسالی آغاز گشت و کشتزارها نروییدند … خوردنی گران و نایاب گردید، حرمان و گرانی در همه جا پنجه افکند و رنج و بلا توان فرسا گشت.
در پیامدِ این رویدادها، پیروز فرمانی صادر کرد که به وضوحْ نشان از آغاز اصلاحات دارد:
مملکت در روزگار پادشاهی او پیروز هفت سال پی درپی در تنگی افتاد و رودخانه ها و کاریزها و چشمه ها خشک گردیدند و پرندگان و جانوران بمردند …. پس پیروز به همه زیردستان خود نوشت که او مالیات زمین و سرانه را از ایشان برگرفته است و ناگزیر نیستند که کار همگانی یا بی مزد کنند و خود خداوند خویش هستند، و نیز بفرمود تا مردم در پی زاد و توشه سخت بکوشند. پس دوباره نامه ای به ایشان نوشت تا هرچه در زیرزمین و انبارها از خواربار و دیگر توشه ها دارند بیرون آورند و به دیگران بدهند و برای خود نگه ندارند و درویش و توانگر و بلند و پست همه در یاری به هم یکی باشند.
اگر این فرمان را با رخدادهای دوره مزدکی قیاس کنیم، چنان خواهد نمود که: «گویی پیروز به صوابدید مزدک می رفته است». با چنین پیش زمینه ای می توان فهمید که چرا و چگونه آموزه های مزدکی برای دهقانانِ عاصی، مبدّل به فرصتی مغتنم شدند:
مزدکیان می گفتند … اگر کسی خواسته و زن و کالای بیشتری داشته باشد در آن زیادتی حقّی بیش از دیگران ندارد و مردمی که از طبقه پایین بودند (= سِفلگان) این فرصت را غنیمت شمردند و بر مزدک و یاران او گرد آمدند و از او پیروی کردند.
به سخن دیگر، می توان اندیشید که طرح شعارهای اشتراکی از سوی دهقانان لزوماً با مزدک آغاز نشده بودند. این دهقانان، در نتیجه فشارهای ناشی از استیلای اشراف، مالیات های گزاف و قحطی ویرانگرِ عهد پیروز، جان به لب شده بودند و معلوم است که آموزه های مزدکی مجالی برای خروج از بن بست برای آنان فراهم می ساخت. این گونه می توان حقّ را به روان شاد مهرداد بهار داد که می گفت: «مزدک یک مصلح اجتماعی است. او بر اثر انقلابی که پیش از اعلام دین او، از زمان پیروز، بهوجود آمده بود و تمام ساخت اجتماعی ایران را به خطر افکنده و به هم ریخته بود، قد برمی افرازد و به عنوان یک مصلح اجتماعی سعی می کند بین شاه، بین طبقه حاکم و دهقانان صلحی پدید آورد». به دیگر سخن، مزدک زاینده یک انقلاب وسیع اجتماعی نبود بلکه زاییده آن بود.
نکته مهمّی که همین جا باید به آن پرداخت این است که مزدک به هیچوجه یک «انقلابی» به مفهوم اخصّ کلمه نبود و سطح مطالبات دهقانان از آنچه او می راند، بسیار بیشتر بود. این نکته وقتی روشن تر می شود که بدانیم در ساختار دینی ای که مزدک آورد، همه علایم حاکی از پافشاری بر یک نظم طبقاتی دیده می شود که این امر مسلّماً با شعارهای اشتراکی دهقانی در تعارض است:
مزدک خدای خود را چنین تصوّر می کرد که بر تختی در عالم بالا نشسته است، چنان که خسرو در این عالم می نشیند و در حضورش چهار قوّه تمیز و فهم و حافظه و سرور هستند، چنان که در نزد خسرو چهار شخص، یعنی موبدان موبد و هیربدان هیربد و سپاهید و رامشگر حضور دارند. این چهار قوه، امور عالم را به واسطه هفت وزیر خویش می گردانند که عبارت اند از سالار (رئیس) و پیشکار (سرپرست) و بارور (باربر؟) و پروان (مأمور) و کاردان (کارشناس) و دستوَر (مشاور) و کودگ (غلام و خادم)، و این هفت تن در دایره دوازده تن روحانیان دور می زنند از این قرار: خواننده، دهنده، ستاننده، بَرنده، خورنده، دونده، خیزنده، کُشنده، زننده، کننده، آینده، شونده و پاینده. در هر انسانی این چهار قوه مجتمع است و آن هفت و دوازده در عالم سفلی مسلط هستند.
همچنان که در این نظام روحانی دیده می شود، دهقانان و لااقل مسئول اداری ایشان ــ که واستریوشان سالار نامیده می شد ــ هیچ جایگاهی ندارند و این امر دیدگاه و خاستگاهِ کاملاً اشرافی مزدک را نشان می دهد.

شرنگ جبرگرایی
 
چنان که می دانیم، شاپوریکم علیرغم آن که به مانی میدان داد تا تعالیم خویش را تبلیغ کند، نه خود رسماً مانوی شد و نه موبدانی چون کَرتیر را از تبلیغ مجدّانه برای زرتشتی گری بازداشت، در حالی که نواده او، کواد فرزند پیروز ، هم خود به مزدک گروید و هم فرمان داد تا درباریان و بزرگان نیز چنان کنند. کواد حتّی به دست نشانده اش، منذرسوم ــ امیر حیره ــ دستور داد که مزدکی شود و چون منذر نپذیرفت، او را برکنار کرد. این همه می رساند که کواد از جدّش بسیار مصممّ تر بوده و لابد انگیزه های برجسته ای او را به این مهمّ وامی داشته است.
درباره علّت گروش کواد به مزدک، تقریباً همه پژوهندگان با تئودور نولدکه هم آوا هستند که این کواد از نیرو گرفتنِ اشراف و موبدان بر دستگاه سلطنت بیم داشت و با میدان دادن به مزدکیان، فرومالیدنِ آن رقبای سرسخت را چشم امّید داشت:
برای روشن ساختن علّت اتحاد کواد با فرقه جدید جز این نمی توان گفت که او می خواسته است به اعتبار و روابط خانوادگی و به مالکیّت طبقه نیرومند نجبا به مؤثرترین وجهی آسیب رساند. او همچنین از راه این آیین عامه پسند زیر پای روحانیان را که با نجبا ارتباط نزدیکی داشتند خالی کرد.
امّا این تعلیل را نمی توان به آسانی پذیرفت: چنان که از این پیش تر آوردیم، اندیشه هایی که کواد به آنهاتمسّک جست و جامه عملشان پوشاند، مقدّم بر مزدک بوده و سابقه ای به اندازه دو قرن داشتند. در تمام این مدّت طولانی که باورهای زرتشت پسر خرّگان یا همان بوندس در راه بودند تا به دست مزدک و کواد برسند، شاهان ساسانی برای فرومالیدن اشراف و موبدان کوشش ها کرده و حتّی برخی از آنان، در این راه جان خویش را از دست داده بودند. پس، می توان پرسید که چرا تنها این کواد بود که مجال عملی شدنِ آرمان های زرتشت پسر خرّگان را فراهم آورد، درحالی که اجدادِ او چنین کاری را نیارستند؟
برای پاسخ گویی به این پرسش باید از شیوه تاریخ نگاری کهن که همه ابتکارها و رخدادها را معطوف به اراده شخصی نام آوران و شاهان می کند، فاصله بگیریم و قدری دقیق تر بیندیشیم. اگر چنین کنیم، دو پرسش منطقی پیش می آید که باید آنها را پاسخ گوییم: ۱) آیا اساس و بنیادِ آموزه های مزدکی در این میانه هیچ نقشی نداشته اند؟ ۲) بستری که اوج گرفتنِ دوباره آموزه های زرتشت خرّگان را ممکن ساخت، چه بود؟
در پاسخ به پرسش نخست، علاوه بر آنچه از این پیش تر راجع به بحران اجتماعی عهد پیروز و زمینه های جنبش تسویه طلبی آوردیم، باید به نکته ای دیگر هم توجّه کنیم و آن نیست مگر نسبتِ میان «درست دینی» با «زروانی گری» که مع الاسف با همه اهمیّتی که دارد، به آن هیچ گونه توجّهی نشده است:
این زروانی گری، گرایشی در دل دیانت کهن ایرانی بود که شاید متعاقب آموزه های زرتشت که سخن از دو مینوی بد و نیک راند، به ناگزیر پدیدار شد اسطوره زروان به طور خلاصه چنین است:
پیش از آن که چیزی وجود داشته باشد، تنها و تنها زروان بود. او یک هزار سال به قربانی ایستاد تا مگر پسری که هرمزد خواهد بود، از او زاده شود. پس از آن یک هزار سال، در کار خویش شکّ کرد که آیا آن همه قربانی سودی در بر داشته؟ هنگامی که او در این اندیشه شکّ آلوده بود، هرمزد و اهریمن به زهدان او در آمدند. هرمزد از خواست هزارساله او و اهریمن از شکّ او. زروان چون از وجود فرزند آگاه شد، عهد بست تا هر یک زودتر از زهدان بیرون آیند، سلطنت جهان را به او خواهد سپرد و در این عهدکردن، باور داشت که هرمزد زودتر بیرون خواهد آمد. امّا اهریمن شکم پدر را درید و زودتر خویش را بر پدر عیان کرد. زروان عهد خویش را نگه داشت و اهریمن را برای نُه هزار سال شاه جهان کرد و او را گفت که پس از انقضای این مدّت هرمزد بر او غلبه خواهد کرد.
باید دانست که نمی توان زروانی گری را دیانتی جدای از زرتشتی گری دانست. زروانی گری، به تعبیر روانشاد عبدالحسین زرّین کوب، نوعی مذهب کلامی در آیین زرتشتی به شمار می آمد.
البته باید دانست منابعی که بتوانند ما را از زروانیسم و زوایای بدعت آمیز آن آگاهی ببخشند، بسیار محدودند; زیرا از یک طرف در متون پهلوی که تا به امروز باقی مانده، سعی گردیده هر گونه بدعت زروانی حذف و محو گردد و از طرف دیگر، منابع غیر زرتشتی نیز عمدتاً مسیحی و مانوی هستند که نگرش آنها «به طور قابل فهمی، خصمانه و ناموافق است».
به هرحال، یکی از ناگزیرترین دستاوردهای باور به زروان یا خدای زمان، هزاره گرایی و باورهای جبری منتج از آن است.
با نگاه به برخی از متون پهلوی، می توان ردّپاهای آشکاری از نگرش های جبری زروانی را یافت. مطلب موجود در کتاب مینوی خرد یکی از نمونه های قابل توجّه از این نظر است:
پرسید دانا از مینوی خرد که چرا مردمی که در زمان گیومرث و هوشنگ پیشداد و فرمانروایان و حکمرانان بودند تا زمان گشتاسبِ شاهنشاه، چنین کامکار بودند و از نیکی بیشتر بهره یافتند؟ و (حال آن که) بیشتر کسانی بودند که نسبت به ایزدان ناسپاس بودند و حتّی بودند کسانی که بسیار ناسپاس و پیمان شکن و گناهکار بودند. پس هر یک از ایشان برای چه نیکی ای آفریده شده اند و از ایشان چه بَرّ و سودی به دست آمد؟ مینوی خرد پاسخ داد که آنچه در مورد ایشان از جهت نیکی یا بدی می پرسی، آگاه باش و بدان که کار جهان همه به تقدیر و زمانه و بختِ مقدّر (پیش) می رود که خود زروان فرمانروا و درنگ خداست.
در متون دیگرِ زرتشتی نظیر کتاب بندهشن، رساله علمای اسلام و روایات و اندرزنامه های پهلوی نیز می توان ردّپاهایی پررنگی از نگرش های زروانی و جبری را مشاهده کرد. به عنوان مثال «آذرباد مهراسپندان» ــ که به نگرش ثنوی شهره است ــ درباره تحمّل سختی های روزگار چنین آورده است:
چون تان سخت ترین چیز رسد، به یزدان و به دین، به گمان مباشید … چه به من، آذربد مارسپندان، آسیب و گزندی نبود که پیش آید (مگر) آن که شش گونه رامش پذیرم: نخستین شادمانیَم این که گزندم همین است، چه از این بدتر نیز تواند بودن … سه دیگر این که از آسیب هایی که مرا باید فرا رسد، یکی گذشت و … الخ.
مفاهیم جبری در «یادگار بزرگمهر» نیز به آشکارگی وجود دارد:
پرسش : چیزی که به مردمان رسد به بخت بُود یا به کنش؟ … پاسخ : [بختْ علّت، و کنشْ بهانه چیزی (است) که به مردمان رسد.
دستاورد چنین باورهایی، آن هم در دورانی که ایرانیان پیاپی از هپتالیان ــ و سپس تازیان ــ شکست می خوردند، نومیدی محض بود و این به قول کریستن سن: «به منزله زهری جانگزای بود که روح مزدیسنی قدیم را از پای درآورد».
حال به بحث مزدک بازگردیم: اندیشه های زرتشت خرّگان و مزدک که «درست دینی» خوانده می شدند، با مبنایی خوش بینانه به نبرد میان نور و ظلمت می نگریستند. مطابق این اندیشه ها، «خدای نیکی با خدای بدی جنگید و او را مغلوب ساخت و بنابراین پرستش غالب واجب است»; درحالی که در اسطوره های زروانی آمده بود که چون اهریمن زودتر شکم پدر را دردید و بیرون آمد، زروان او را برای مدّت نُه هزار سال «پادشاه جهان» کرد. پس، می توان گفت که درست دینی دقیقاً چون پادزهری بود که حسّ منفی بافی ناشی از زروانی گری را می زدود.
به این ترتیب، در یک جمع بندی باید اذعان کرد که درست دینی در سطح عملی، پاسخی بود به نهضت دهقانانِ جان برلب آمده ای که خواهان تسویه در مال و خواسته بودند و در سطح تئوریک واکنشی بود به اندیشه های جبری ناشی از زروانی گری. امّا یک پرسش همچنان باقی است: چرا درست در ابتدای آخرین سده از فرمانروایی ساسانیان، اندیشه های درست دینی مجال طرح در سطحی گسترده را یافتند؟ پاسخ را باید در «بحران هزاره» جستوجو کرد:
چنان که می دانیم مزدیسنان، عمر گیتی را محدود به دوازده هزاره می دانستند و آن را «زروان کرانه مند» یا زمان محدود می نامیدند. به موجب این گونه روایات سنّتی، زرتشت در سرآغاز هزاره دهم به دنیا آمد و بنا به همان باور کهن می باید که در انتهای این هزاره موجی از بلایا بر ایران زمین بتازند. پیش گویی هایی که راجع به این هنگام شده را می توان در کتابی پهلوی موسوم به زندِوُهومن یَسْنْ یافت که در آن نویسنده ای ناشناس با بیانی پرشور، به پیش گویی رویدادهای آینده جهان پرداخته است:
درآن پست ترین زمان، یکصد گونه، یکهزار گونه و ده هزار گونه دیوان گشاده موی خشم تخمه برسد. پست ترین نژادها از سوی خراسان به ایران تازند، درفش برافراشته اند، سلاح سیاه برند و موی گشاده به پشت دارند … ای زرتشت سپیتمان! بن و زادِ آن تخمه خشم پیدا نیست. به سرزمین های ایران که منِ اورمزد بیافریدم، به جادوگری بتازند. چنان که بسیار چیز سوزند و خانه خانه داران، ده دهقانان، آبادی و بزرگی و دهقانی و راست دینی و پیمان و زنهار و رامش و همه آفرینش، که منِ اورمزد آفریدم، تباه کنند.
ای زرتشت سپیتمان! هنگامی که سده دهم تو سرآید، خورشید راست تر و تنگ تر و سال و ماه و روز کوتاه تر … و تخم، بَر ندهد و بَرِ دانه ها در دَه، هشت بکاهد و خوردنی و دار و درخت بکاهد … ای سپیتمان زرتشت! اندر آن سده دهم، که هزاره تو به پایان رسد، همه مردم آزپرست و ناراست دین باشند و ابرِ کامگار و بادِ مقدس را به هنگام و زمانِ خویش، باران کردن نشاید. ابر و مِه همه آسمان را تیره کند و باد گرم و باد سرد رسد و بَر و تخم دانه ها را ببرد.
و اندر آن زمان شگفت، شب روشن تر باشد و سال و ماه و روز بکاهد و سپندارمذ یعنی زمین، بالا آید و خطر مرگ و نیازمندی در جهان سخت تر باشد خورشید نشانِ تیره بنماید و ماه از گونه بگردد. در جهان مِه و تیرگی و تاری باشد. در آسمان نشانه گوناگون پیدا باشد و زمین لرزه بسیار باشد و باد سخت تر آید.
می توان اندیشید با نزدیک شدنِ فرجام هزاره زرتشت، چنان پیش گویی های خوفناکی به واکنش های وسیع اجتماعی منتهی گردیده و موجی از هراس در دل مردم تولید کرده باشد. امّا اکنون وقت این پرسش است که پایان هزاره زرتشت، با کدام دوره تاریخی، منطبق بود؟ مطابق آنچه امروز می دانیم، هنگام به سلطنت رسیدنِ اردشیریکم ــ بنیادگذار سلسله ساسانی ــ مصادف با پایان یافتنِ هزاره زرتشت بوده است. نکته جالب توجّه آن که این اردشیر برای حلّ مشکل هزاره گرایی، و بدبینی های منتّج از آن که در میان مردمانش رایج بود، در در تقویم و تاریخ گذاری دست برد، به گونه ای که پایان هزاره زرتشت را ۲۵۷ سال به عهده تعویق افکنْد. این دستکاری باعث پدیداری آشفتگی و اختلاف در تاریخ گذاری های ایرانیان و بیگانگان شد، چندان که طبری به ناگزیر در ابتدای فصل مربوط به ساسانیان، هر دو تاریخ را آورده است:
چون ازآن هنگان که اسکندربابل را بگرفت، به حساب ترسایان وپیروان کتب آسمانی پیشین ۵۲۳ سال و به حساب مجوسان ۲۶۶ بگذشت، اردشیر … سربرآورد.
و البته شرحی که مورّخ شهیر مسعودی درباره کردارِ اردشیرساسانی در تغییر تاریخ آورده، هم هیچ شکّی در انگیزه او باقی نمی گذارد و هم اثباتی است بر عمق باورهای هزاره ای مردم ایرانی:به این ترتیب، اردشیریکم توانست بر دشواری های ناشی از هزاره گرایی فایق آید.
امّا آیا این امر به خیزش مزدک دخلی دارد؟ دقّت در کتب تاریخی، نشان می دهند که این تقارن و نیز باور به شوربختی ناگزیر در آخر هزاره زرتشت، در انگیزش مزدک برای نوآوری دینی ــ و محتملاً اقبال به او ــ نقش اساسی داشته است. این معنا، با روایت خواجه نظام الملک کاملاً تأیید می شود:
این مزدک نجوم نیک دانستی و از روش اختران چنان دلیل میکرد که مردی در این عهد بیرون آید و دینی آورد، چنان که دین گبران و دین جهودان و بت پرستان باطل کند و به معجزات و زور کیش خود در گردن مردمان کند، … تمنّای او چنان افتاد که مگر آن کس او باشد; پس دل در آن بست که خلق را چگونه دعوت کند و راه نو پدید آورد.
خواجه نظام الملک، همچنین جمله ای را خطاب به قباد، از زبان موبد سالخورده ای که با مزدک به مناظره نشست، نقل می کند که نشان واضح تری از نقش هزاره گرایی در خیزش مزدک دارد:
مزدک را غلط افتاده است، این کار نه او را نهاده اند که من او را نیک شناسم و قدر دانش او را دانم و از علم نجوم اندکی داند ولیکن در احکام او را غلط افتاد، در این قِران که درآید، دلیل کند مردی آید و دعوی کند پیغامبری را و کتابی آورد و معجزهای عجیب کند … و مزدک را تمنّی چنان افتاده است که مگر این مرد او باشد.
به این ترتیب، روشن می شود که در احیای دوباره آموزه های زرتشت خورّگان، عوامل متعدّدی در کار بوده اند که یکی از موارد بااهمیّت را می توان تقارن با آخرین سال های هزاره زرتشت دانست: جنبش مزدکی بر بستر ادبیات پیش گویانه ای که با بدبینی مطلق منتظر وقوع حوادث فجیعی بودند، گام نهاد و توانست یک چندی کامیاب شود. به سخنی دیگر، در آخرین سده عهد ساسانی، همه عوامل برای آن که غبار از آموزه های زرتشت خورّگان زدوده شده و بار دیگر در کانون توجّه قرار گیرند، مهیّا گشت: شاه در آنها فرومالیدن موبدان و اشراف را ممکن یافت و مردم رهایی از دو عامل فلاکت دیرینه را، که یکی استیلای زرسالاران بود و دیگری اندیشه های منفعل کننده و جبری.
فرجام سخن
 میزان آگاهی های ما از نهضت مزدکی به نحو دردناکی ناقص اند; امّا این امر فقط به دلیل کاستی منابع و اشکالات ناشی از شیوه تاریخ نگاری کهن نیست و مع الاسف باید اعتراف کرد که رویکردهای تجزیه طلبانه به حوادث تاریخی و قضاوت های از پیش کرده شده نیز به سهم خود باعث بدفهمی همان مختصر روایات مشحون از تکرار و کلیشه و جعل گشته اند. نتیجه این همه، یا کمونیست قلمدادشدنِ جنبش مزدکی است یا برآمدنِ این تصوّر که اشخاصی چون مزدک و کواد از پیش خود، و بدون تکیه بر سنّت ها و ضرورت ها، بانی یک نهضت عمیق اجتماعی بوده اند.
در این نوشتار کوشیدیم تا نشان دهیم که برخلاف نگرش سنّتی، جنبش مزدکی بر بستری بسیار مساعد شکل گرفت و خود دستاورد درهم تنیده شدنِ چندین واقعیّت بود که هر یک نقش ویژه خود را ایفا کردند:
شاکله اصلی دولت ساسانی تمرکزگرایی بود و این امر لاجرم منجر به توسعه شهرهای تجاری به قیمتِ فقیر شدنِ روستاها می شد. دهقانانی که چنین در تعب افتاده بودند، با قحطی طولانی دوره پیروز و عواقب ناشی از شکست از هپتالیان، موقع بسیار وخیمی یافتند. این پیروز کوشید تا توانگران را به تسویه مال و خواسته با تنگدستان تشویق کند، امّا کار چندانی از پیش نبرد و استیلای موبدان و اشراف بر ارکان دولت، هرگونه اصلاحات واقعی را ناممکن ساخت. و شاه ساسانی نیز در آن همه فرجه ای برای استحکام بخشیدن به ارکان متزلزل دستگاه سلطنت دید.
به واقع مزدکی گری، پادزهری بود که جامعه ایرانی، هم برای زدودنِ تلخی جبرگرایی و اندیشه های هزاره ای و هم برای جبران دشواری های معیشتی ناشی از شیوه حکومت تمرکزگرای ساسانی، از پیش خود تولید کرده بود. امّا، هنگامی که شاهنشاه کام خویش از آن پادزهر ستاند، تیغ در میان مردم نهاده شد و جنبش مزدکی در خون فروشسته شد. این گونه، با انوشه روان و عدالتِ تاریخی او، چشمه زایای «خوددرمانی» در جامعه ایرانی فروخشکید و البته که دستاورد این همه، جز ناگزیر شدنِ وام گیری از بیرون نبود.
کتاب شناسی
ابن بابویه، شیخ صدوق: عیون اخبارالرّضا(ع)، ترجمه علی اکبرغفّاری و حمیدرضا مستفید، نشر صدوق، ۱۳۷۳.
ابوالقاسمی، محسن: مانی به روایت ابن الندیم، انتشارات طهوری، ۱۳۷۹.
اسماعیل پور، ابوالقاسم: اسطوره آفرینش در آیین مانی، انتشارات فکر روز، ۱۳۷۵.
اشپولر، برتولد: ایران در نخستین قرون اسلامی، ترجمه جواد فلاطوری، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۷۳.
اصفهانی، حمزه بن حسن: سنی الملوک الارض و الأنبیاء، ترجمه جعفر شعار، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۶۷.
اوشنر دانا: اندرز اوشنر دانا، ترجمه ابراهیم میرزای ناظر، انتشارات هیرمند، ۱۳۷۳.
باستانی پاریزی، محمّد ابراهیم: اخبار ایران از الکامل ابن اثیر، دانشگاه تهران، ۱۳۴۹.
بهار، مهرداد: پژوهشی در اساطیر ایران، انتشارات کتاب گزیده، ۱۳۷۵.
بهار، مهرداد: جستاری در فرهنگ ایران، انتشارات فکر روز، ۱۳۷۶.
پیگولوسکایا، ن. و.: اعراب حدود مرزهای روم شرقی و ایران، ترجمه عنایت اللّه رضا، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ۱۳۷۲.
ثعالبی نیشابوری، عبدالملک بن محمّدبن اسماعیل: غرر اخبار ملوک الفرس و سیرهم، ترجمه محمّد فضائلی، نشر نقره، ۱۳۶۸.
دوستخواه، جلیل: گزارش و پژوهش اوستا، انتشارات مروارید، ۱۳۷۷.
زرّین کوب، عبدالحسین: تاریخ ایران بعد از اسلام، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۵۵.
ــــــــــــــــــ : تاریخ مردم ایران (قبل از اسلام)، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۷۱.
زنر، آر.سی.: تعالیم مغان، ترجمه فریدون بدره ای، انتشارات توس، ۱۳۷۷.
ـــــــــــــــ : زروان (معمای زرتشتی گری)، ترجمه تیمور قادری، انتشارات فکر روز، ۱۳۷۵.
ـــــــــــــــ : طلوع و غروب زردشتی گری، ترجمه تیمور قادری، انتشارات فکر روز، ۱۳۷۵.
شهرستانی، ابوالفتح محمّدبن عبدالکریم: الملل و النّحل، ترجمه افضل الدّین صدرترکه اصفهانی، تصحیح جلالی نایینی، تابان، ۱۳۳۵.
فرای، ریچارد ن.: عصر زرّین فرهنگ ایران، ترجمه مسعود رجب نیا، انتشارات سروش، ۱۳۷۵.
ــــــــــــــــــــــ : میراث باستانی ایران، ترجمه مسعود رجب نیا، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۷۳.
فرنبغ دادگی: بندهشن، ترجمه مهرداد بهار، انتشارات توس، سال ۱۳۶۹.
قزوینی، یحیی بن عبدالطیف: لب التّواریخ، انتشارات بنیاد گویا، ۱۳۶۳.
کریستن سن، آرتور: ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمی، انتشارات صدای معاصر، ۱۳۷۸.
ـــــــــــــــــــــــ : سلطنت قباد و ظهور مزدک، ترجمه احمد بیرشک، کتابخانه طهوری، ۱۳۷۴.
ـــــــــــــــــــــــ : مزداپرستی در ایران قدیم، ترجمه ذبیح اللّه صفا، انتشارات هیرمند، ۱۳۷۶.
کلیما، اوتاکر: تاریخچه مکتب مزدک، ترجمه جهانگیر فکری ارشاد، انتشارات توس، ۱۳۷۱.
گردیزی، ابوسعید عبدالحی بن ضحّاک بن محمود: تاریخ گردیزی، تصحیح عبدالحی حبیبی، انتشارات دنیای کتاب، ۱۳۶۳.
گیمن، دوشن: اورمزد و اهریمن، ترجمه عبّاس باقری، انتشارات روز فرزان، ۱۳۷۸.
ــــــــــــــــ : ایران باستان، ترجمه رویا منجم، انتشارات فکر روز، ۱۳۷۵.
مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تبریز، سال یازدهم و سال سیزدهم.
مجله معارف، دوره دهم، شماره یکم، ۱۳۷۲.
مسعودی، علی بن حسین: التنبیه و الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاینده، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۶۵.
ـــــــــــــــــــــــــ : مروج الذهب، ترجمه ابوالقاسم پاینده، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۶۵.
مسکویه الرّازی، ابوعلی: تجارب الامم حققه و قدم له، دارسروش الطباعه و والنشر، سال ۱۳۶۶.
مقدّسی، مطهّربن طاهر: آفرینش و تاریخ، ترجمه محمّدرضا شفیعی کدکنی، نشر آگه، ۱۳۷۴.
موله، ماریژان: ایران باستان، ترجمه ژاله آموزگار، انتشارات توس، ۱۳۷۷.
مینوی خرد، ترجمه احمد تفضّلی، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، سال ۱۳۵۴.
نظام الملک، ابوعلی حسن بن علی بن اسحاق: سیاست نامه، تصحیح عباس اقبال، انتشارات اساطیر، ۱۳۷۵.
نویری، شهاب الدّین احمد: نهایه الارب فی فنون الادب، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۶۷.
ویدن گرن، گئو: دینهای ایران، ترجمه منوچهر فرهنگ، انتشارات آگاهان دیده، ۱۳۷۷.
ــــــــــــــــــ : مانی و تعلیمات او، ترجمه نزهت صفای اصفهانی، نشر مرکز، ۱۳۷۶.
یارشاطر و دیگران: تاریخ ایران کیمبریج، جلد سوّم، قسمت اوّل، ترجمه حسن انوشه، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۷۳.
یعقوبی، احمدبن ابی یعقوب بنواضح: تاریخ یعقوبی، ترجمه محمّد آیتی، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۶۲.
Mary Boyce: Zoroastrians, their religious and beliefs and practices, Routledge & Kegan Paul, 1979.
N.Frye, Richard: Persia, George Allen & Unwin, 1972.
S. A. Nigosian: The Zoroastrian Faith, tradition and modern research, Mc Gill Queen’s university press, 1993.
Setward Sutherland: The Worlds Religions, Roultedge, 1988.
نویسنده:سیّد مجتبی آقایی

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا