مشاوره

مشاوره

جوانى که براى مشاوره مراجعه کرده بود، مى گفت: «من در انتخاب همسرم حق تصمیم گیرى نداشتم ! نامزدم، هفت سال از من بزرگتر است. اودختر خانواده پولدار و مشهورى است. از نظر تحصیلات هم او از من بالاتر است. شاید اگر من هم سربازى نمى رفتم و در دانشگاه قبول مى شدم، هفت سال دیگر، موقعیت فعلى او را پیدا مى کردم! اما…

خلاصه این که ما دو تا هیچ نقطه مشترکى چه از نظر ظاهرى و تحصیلات و چه از نظر مسائل اقتصادى ـ اجتماعى و فرهنگى و خانوادگى با یکدیگر نداریم.

وقتى پس از خواستگارى (اجبارى!) به خواهرم گفتم شما این همه تفاوت را ندیدید؟ خواهرم خندید و گفت: تفاوت؟ تفاوت چیه؟ توعقلت به این چیزها نمى رسه! این ها پس از مدتى برات عادى مى شه! اما عوضش، خانمت ماهى سیصد وپنجاه هزار تومان پول توى خونت میاره!! اینها رو هم ببین! گفتم اگر ماهى یک میلیون تومان هم به خونم بیاره من راضى به این ازدواج نیستم! اما ظاهراً تصمیم گیرنده من نبودم چون پس از چند روز خانواده ام همه مقدمات عقد را با کمک خانواده دختر فراهم ساختند وما را به عقد یکدیگر درآوردند!

حق انتخاب

از این که پدر ومادرها به علت تجربیات ارزشمندى که از زندگى مشترک دارند و سرد و گرم روزگار را چشیده اند، مى توانند فرزندانشان را در ازدواج راهنمایى کنند، شکى نیست اما نباید نظر خود را به آنها تحمیل کنند. متأسفانه گاه برخى از این نوع ازدواج هاى تحمیلى به بن بست مى رسد. آنگاه وقتى صداى اعتراض جوانها بلند مى شود، سعى مى کنند آنها را متقاعد سازند که انسان باید در زندگى گذشت داشته باشد و یا این که : «پسر من! دختر من ! تو از زندگى چى مى خواى؟ که این همه رفاه و آسایش دلت رو زده. »

این پاسخ مرا به یاد دختر جوانى انداخت که براى مشاوره به درمانگاه آمده بود. او قبل از هرچیز از من خواست که فقط شنونده حرفهایش باشم! تا بتواند هرآنچه را که بردلش سنگینى مى کند، بیان کند! آه بلندى کشید و گفت: من و همسرم در یک میهمانى فامیلى با هم آشنا شدیم. او که از خویشاوندان دور پسر خاله پدرم بود، خودش را مهندس معرفى کرد که یک شرکت بزرگ و فعال تجارى دارد. من گرایش چندانى به او نداشتم اما او فرداى همان روز از من خواستگارى کرد و پدر و مادرم با وجود این که مى دانستند من قول و قرارهایى براى ازدواج با یکى از دانشجویان همکلاسى خودم گذاشته ام، بااین وصلت موافقت کردند!

آقاى مهندس خیلى عجله داشت و پدر ومادرم هم بدون توجه به خواسته من قرار عقد و عروسى را گذاشتند!

دو هفته از عروسى ما گذشته بود و مهمانى هاى فامیلى به پایان رسیده بود، اما آقاى مهندس همچنان در خانه پدرم روز و شب را سپرى مى کرد. یک روز از او پرسیدم: پس چرا به شرکت نمى روى؟ پاسخ داد: شرکت را به دست شریکم سپرده ام، کار همیشه هست اما اول زندگى مشترک، آدم نیاز به کمى مرخصى داره!

حرفش منطقى به نظر مى رسید.اما نمى دانم چرا ته دلم نگران بودم، کمى بعد پرسیدم: راستى شما در شرکت خودتان به چه نوع فعالیتى مشغول هستید؟ پاسخ داد: فعالیت ما سرى است وهیچ کس نباید درباره اون چیزى بدونه والا در عرصه تجارت، رقیبان از ما جلو مى افتند، پرسیدم: حتى من؟ با خنده گفت: حتى تو، خیلى به مسائل مالى فکر نکن، برات خوب نیست!

عصر همان روز یکى از دوستانش آمد وماشین همسرم را گرفت و رفت. از همسرم پرسیدم: ماشین را براى چه مى خواست؟ گفت: دوسه روزى لازم داشت، مى خواست بره سفر. توى عالم رفاقت که نمى شه«نه» گفت،  مى شه؟ شانه هایم را بالا انداختم و پى کارم رفتم. دو سه روز، دوسه ماه شد. اما دیگر از دوست آقاى مهندس خبرى نشد که نشد. ما در منزل پدرم زندگى مى کردیم. مهندس با پدرم صحبت کرده بود و قرار گذاشته بود؛ مدت۶ ماه در منزل پدرم زندگى کنیم تا در این مدت او سر وسامانى به شرکتش بدهد و بعد خانه اى بخرد.

پس از این مدت، یک روز از او پرسیدم: پس ما کى به خانه مان مى رویم؟ آیا براى خانه فکرى کرده اى؟ پرسید: چه فکرى؟ گفتم: خرید خانه، مگر خودت نگفتى که پس از ۶ ماه وقتى کارهاى ناتمام شرکت را به اتمام رساندى، خانه دلخواه مرا مى خرى؟ آیا هنوز وقتش نرسیده؟ همسرم گفت: از فکر خانه بیرون بیا، چون ۶ ماه که سهله حتى تا ۶ سال دیگر هم ما نمى توانیم صاحب خانه شویم زیرا وضع مالى شرکت خراب است و ما داریم ضرر مى دهیم. کنجکاوى هاى من باعث شد که بفهمم او صاحب شرکت و یا شریک سرمایه گذار مهم و تعیین کننده اى که خودش ادعا مى کرد، نیست. بلکه یکى از سهامداران جزئى شرکت است که درآمد ناچیزى دارد. حالا حدود یک سال است که آقاى مهندس در خانه پدرم کنگر خورده و لنگر انداخته و خم هم به ابرو نمى آورد. پدرم از بس براى زندگى ما هزینه کرده، خسته شده و به من پیشنهاد کرده هرچه زودتر تقاضاى طلاق کنم.

زندگى را به بازى نگیرید

راستى چرا؟

چرا بعضى هااین قدر سهل و آسان طرف مقابل خود را بازیچه مى پندارند و زندگى رابه بازى مى گیرند؟

چرا در مقابل همسر خود احساس مسئولیت و تعهد ندارند؟ و چرا با یکدیگر صادق نیستند؟

همسر و شریک زندگى بازیچه نیست. او نیازمند صداقت، عشق و محبت، احترام و امنیت، درک و تفاهم، اخلاق و اعتقاد و سلامت فکرى و اخلاقى همسر خوداست. فرد مورد بحث به علت افسردگى، وسواس فکرى، اضطراب و… مراجعه کرده بود. وقتى شرح حال مى داد، چند بار به گریه افتاد. فشار زیادى را احساس مى کرد و مرتب نفس عمیق مى کشید. در یکى از تست هاى روانشناختى که براى بررسى بیشتر وضع روحى و روانى وى انجام شد، تمام پاسخهایش به سؤالات زیر مثبت بود:

ـ اشتهاى خوبى ندارم

ـ خوابم آشفته است

ـ هنگام کار فشار و ناراحتى زیادى احساس مى کنم

ـ بعضى وقتها خیلى دلم مى خواهد خانواده ام را ترک کنم

ـ گاه روزها، هفته ها و حتى ماهها بوده که دست ودلم به کارى نرفته است

ـ من حساس تر از دیگران هستم

ـ واقعاً اعتماد به نفس ندارم

ـ بیشتر اوقات غمگین هستم

ـ احساس مى کنم که بى دلیل مجازات شده ام!

ـ غالباً از چیزى دلواپسم

ـ براى هیچ کس چندان مهم نیست که چه بر سرم مى آید

ـ حتى وقتى هم که با دیگرانم، غالباً احساس تنهایى مى کنم

ـ اغلب مجبور بوده ام از کسانى اطاعت کنم که به اندازه من نمى فهمیدند

ـ اى کاش به اندازه دیگران خوشحال بودم

ـ به نظرم هیچ کس مرا درک نمى کند

این خانم جوان بر سر دو راهى ادامه زندگى با همسرش در شرایط موجود (البته با کمى گذشت و اغماض که برایش خیلى هم سخت بود)و طلاق و جدایى از مردى که در روزهاى اول آشنایى، از خود صداقت نشان نداده بود، قرار گرفته بود. اما یک سؤال جدى از دختر و پسرهایى که در آستانه ازدواج و یا در جست وجوى همسر دلخواه خود و یا انتخابى درست بر سر دو راهى زندگى قرار گرفته اند:

پاسدارى از صداقت

شما چقدر صداقت دارید؟ و تا کجا از آن پاسدارى مى کنید؟

براى درک درست ترى از عطر و طعم زندگى ، طرح مواردى که در انتخاب همسر دچار مشکل شده اند، مى تواند راهگشاى جوانانى باشد که قصد ازدواج داشته اما ملاکها ومعیارهاى درستى براى تداوم زندگى زناشویى ندارند و ازدواج براى آنها مقوله اى بدیهى و سهل و آسان است که نیاز به مطالعه و آگاهى چندانى ندارد!

دختر وقتى شروع به صحبت کرد، با لحن بغض آلودى گفت: نمى دانم از کجا و از چى شروع کنم؟ و بعد زد زیر گریه. من سکوت کرده بودم و او اشک مى ریخت. وقتى کمى آرام گرفت، اشک هایش را پاک کرد و گفت: دیگه هیچ چیز خوشحالم نمى کند، دیگه هیچ راهى نمونده، نه راه پس دارم و نه راه پیش، «خود کرده را تدبیر نیست». همه به من مى گفتند که این پسر به درد تو نمى خوره! پدر ومادرم اصرار و التماس مى کردند که دست از سعید بردارم. اما من پافشارى کردم که یا سعید و یا هیچ کس دیگر.

من گول ظاهر سعید و حرفهاى قشنگ و زرق و برق زندگیش رو خورده بودم! ولى…

سعید و خانواده اش، هر روز با گل و هدایا در خانه ما را از پاشنه در مى آوردند و پدر و مادرم را تحت فشار قرار مى دادند. من و سعید، هر دو تک فرزند بودیم. از این رو پدر و مادرمان را خیلى تحت فشار قرار مى دادیم تا اینکه پدر و مادر من هم موافقت کردند و ازدواج ما سر گرفت. اما دیرى نپایید که من متوجه شدم؛ سعید، همان سعیدى که من مى شناختم نیست! او جوانى خودخواه و مستبد بود. زیرا همیشه هرچه را که خواسته بود، برایش مهیا کرده بودند. اوایل زندگى خیلى بدنبود. اما کمى بعد، بهانه گیرى ها شروع شد. سعید به خواسته هاى من احترام نمى گذاشت. او مرا نادیده مى گرفت. فقط خودش و خواسته هاى خودش مهم بودند.

حالا که خوب فکر مى کنم… مى بینم پدر و مادرم حق داشتند، سعید جوان لایق و صادقى نبود. به راستى که صداقت اصلى ترین و مهمترین شرط در همه امور بویژه زندگى مشترک است.

پایه هاى زندگى مشترک، باید بر مبناى صداقت، درک و تفاهم متقابل، عشق و محبت و احترام و اعتماد دو جانبه و نه یک طرفه باشد.

احترام صادقانه

براى درک این مسأله که صداقت و احترام تا چه اندازه صادقانه و یا ظاهرى است مشخص کردن معیارهاى شخصى و آشنایى با ملاکها و معیارهاى مهم زندگى سالم خانوادگى و زناشویى مانند: عشق و علاقه و تناسب ظاهرى و نیز تناسب اعتقادى، اخلاقى و شخصیتى و همچنین تناسب اقتصادى، اجتماعى، فرهنگى، تحصیلات، شغل و خانواده طرفین نیز باید در انتخاب همسر آینده مورد توجه قرار گیرد.

آشنایى با ویژگیهاى فرد مورد نظر باید قبل از انجام عقد و عروسى صورت گیرد. دانستن این که همسر آینده شما (چه دختر و چه پسر) چگونه آدمى است و چگونه فکر وزندگى مى کند، انتخاب را براى شما آسان تر خواهد کرد.

مثلاً این که :

ـ همسر آینده شما به چه چیزهایى در زندگى بیشتر اهمیت مى دهد؟

ـ او چگونه به دنیا و زندگى نگاه مى کند؟

ـ تحصیلات و شغل واقعى او در چه زمینه اى است؟

ـ دوستان او از چه تیپ کسانى هستند؟

ـ چقدر به خانواده خود نزدیک است؟

ـ آیا اهل معاشرت و رفت وآمد فامیلى است؟

ـ آیا نسبت به خانواده شما و یا بعضى از اعضاى فامیل شما حساسیت از خود نشان مى دهد؟

ـ آیا به معاشرت فامیلى و دوستان شما اهمیت مى دهد؟

ـ اوقات فراغت خود را چگونه مى گذراند؟

ـ آیا اهل مطالعه است؟

ـ آیا به شعر و موسیقى علاقه دارد؟

ـ از چه نوع فیلم هایى خوشش مى آید؟

ـ آیا اهل سفر است؟

ـ آیا اهل گردش در طبیعت وکوه پیمایى است؟

ـ نقاط ضعف او چه چیزهایى است؟

ـ به چه چیزهایى حساسیت نشان مى دهد؟

ـ نگرانى هاى او چه هستند؟

ـ ازچه چیزهایى بدش مى آید؟

ـ از چه چیزهایى خوشش مى آید؟

ـ چقدر اهل گذشت و بخشیدن است؟

ـ آیا احساسات شما براى او اهمیت دارد؟

ـ او چقدر از گذشته شما مى داند؟

ـ شما از گذشته همسر خود چه مى دانید؟

ـ شما از همسر خود چه انتظاراتى دارید؟

ـ او ازشما چه انتظاراتى دارد؟

ـ آیا با سلیقه همسر خود آشنا هستید؟

ـ آیا مى دانید ازچه رنگى خوشش مى آید؟

ـ چه غذاهایى را دوست دارد؟

ـ از چه مدل خودرویى خوشش مى آید؟

ـ چه نوع چیده مان و دکوراسیونى را براى خانه احتمالى آینده تان ترجیح مى دهد؟

و….

در چند قدمى دانشگاه از تاکسى پیاده شدم، پس از گذشتن از مقابل چند مغازه طلافروشى، درمقابل یکى از مغازه ها دختر و پسر جوانى را دیدم که مشغول تماشا و انتخاب زینت آلات داخل ویترین بودند. گفت وگوى آنها، ناخواسته نظرم را جلب کرد. دختر مى گفت:

ـ انتخاب من همینه که گفتم و پسر با استیصال مى گفت:

ـ آخه …خیلى گرونه

ـ خب گرون باشه، آیا من ارزش ندارم؟

پاهایم سست شد و به بهانه تماشاى ویترین بغل ایستادم و به ادامه گفت وگوى آنها گوش سپردم، پسر پاسخ داد:

ـ ارزش تو بیش از اینها است، اما من الآن شرایطش رو ندارم. و دختر اصرار کرد:

ـ اگر ارزش من بیشتر از اینها است، پس همین ها رو برام بخر.

راهم را کشیدم و رفتم. اما چهره درهم، مظلومانه و ملتمسانه مرد جوان، همچنان در مقابل چشمانم بود.

از خود پرسیدم:

چقدر پول، طلا، خودرو و خانه مى تواند ضامن خوشبختى دو نفر باشد؟

مسلماً این ها مى توانند رنگ زندگى را عوض کنند. اما طعم آن را چطور مى توانند عوض کنند؟

پول، طلا، خودرو و هرچیز دیگر مادى ابزار زندگى هستند نه پایه و اساس آن.

پایه و اساس زندگى که طعم آن را شیرین مى کند، عشق و احترام و گذشت و اهمیت دادن به خانواده ها و خواسته هاى یکدیگر، آزادى و استقلال مشروط در زندگى زناشویى و …. است.

نظر شما در این باره چیست؟

دیدگاه‌ خود را بنویسید

اشتراک گذاری این صفحه در :
ما را در رسانه های اجتماعی دنبال کنید
اسکرول به بالا