تا مدتی نه چندان پیش عقیده ی عامه و بعضی از خواص، همنوا با شاعر خوش کلام و بذله گوی ایرج میرزا بود که «زبان» نیز در راستای دیگر مهارت ما یاد دادنی است یعنی مادر با گذاشتن الفاظ بر زبان کودک او را به ترنی وا می دارد همچون جوجه پرندگان که به نوای مادر به ترنم در می آیند .
نظریه ی تقلید یا رفتارگرایی :
از نظر رفارگرایان کودکان زبان را به عنوان فرآیندی تقلید و تقویت می آموزند . کودک با تقلید کردن گفته های شنیده شده از اطرافیان و با تقویت پاسخ هایشان ، با تکرار و تصحیح این شنیده ها و از طریق عکس العمل هایی که بزرگترها نسبت به آن ها نشان می دهند زبان را فرا می گیرند . از نظر آن ها کودک با لوحی پاک به دنیا پا می گذارد ؛ یعنی با ذهنی عاری از تصورات قبلی راجع به جهان یا زبان . کودک سپس ، به وسیله ی محیط خود به زبان شکل می دهد و آرام آرام به کمک عوامل تقویت کننده نسبت به محیط خود شرطی می شود . این نظریه از چندین جهت مورد چالش قرار گرفته است .
شیوه ی فطرت گرایانه :
طرف مقابل رفتارگرایی مدعی است که طفل همراه با دانش فطری خاصی به دنیا می آید ، دانشی که نه تنها شامل آمادگی های قبلی و گرایشهای کلی بلکه شامل علم بر ماهیت زبان و جهان است . سپس ، طفل از طریق اعمال اراده ی خود و با تکامل بخشیدن بدین مجموعه های دانش ، بر محیط خویش تأثیر می گذارد .
یکی از منتقدین رفتارگرایی نوام چامسکی زبان شناسی آمریکایی است که ادعا کرد که کودکان با توانائی ذاتی رشد زبان به دنیا می آیند . یعنی مغز انسان آماده ی فراگیری است به طوری که وقتی در معرفی زبانی خاصی قرار می گیرد اصول کلی خاص برای کشف ساختار زبان به طور خودکار شروع به عمل می نماید . این اصول «وسیله فراگیری زبان» را تشکیل می دهند . کودک با این وسیله برای فهمیدن گفته های اطراف خود یا درون داد به فرضیه سازی درباره ی ساخت و ساختن سلامت به کار می برد .
شیوه ی شناختی :
ژان پیاژه رشد جامع الاطراف را نتیجه ی کنش متقابل و سن کودک و محیط او /// کنش متقابل و مکمل بین استعدادهای شناختی در حال رشد او از یک طرف و تجربه ی زبانی وی از طرف دیگر می داند . آنچه کودک درباره ی زبان می آموزد ، تابع چیزی است که از قبل درباره ی دنیا می داند . از نظر آنان فراگیری زبان را باید در متن رشد فکری کودک مطالعه کرد . ساختارهای زبانی فقط هنگامی رشد خواهند کرد که مبانی شناختی قبلاً بوجود آمده باشد مثلاً قبل از به کارگیری مفهوم مقایسه کردن کودک باید مفهوم اندازه را آموخته باشد .
شیوه ی همخوان (تداعی) :
در سال ۱۹۷۲ جان مک نامارا مقاله ای متشر کرد که استدلال چامسکی را درباره ی وسیله ی فراگیری زبان واژگون کرد . به جای این ادعا که کودکان یک وسیله ای فراگیری «ذاتی» دارند که محتوی آن خاصی زبان است ، با این نتیجه که کسب زبان زودتر از دیگر مهارت های عقلی جریان می یابد ، مک نامارا گفت که کودکان دقیقاً به این علت قادر به یادگیری زبان هستند که برخی مهارت های دیگر دارند و به ویژه به این علت که کودکان توانایی نسبتاً تکامل یافته ای برای درک کردن برخی از انواع وضعیت های روابط بلافصل و سیستم انسانی دارند . یادگیری زبان بی شک برای مدتی دراز پیوند ناگسستنی بیشتری با عناصر غیرزبانی خواهد داشت تا با هر چیز دیگری که تاکنون گفته شده است .
زبان و رشد فرآیندهای ذهنی کودک :
برای پیوندهای میان و پیشرفت زبانی و رشد کلی ذهن کار آسانی نیست ، زیرا فرآیندهای ذهن کودک ، هم بر اثر نضج و هم بر اثر شرایط زندگی دچار تغییر می گردد و تفکیک این دو عامل از عامل زبان که در تشکیل فرآیندهای ذهنی کودک دخالت دارد ، بسیار دشوار است و غالب محققان در ریشه یابی و پیشرفت های ذهن کودک راه خطا رفته اند .
پیاژه رشد فکری و /// آموزش را دو فرآیند کاملاً مجزا از هم می داند و وظیفه ی آموزشی را صرفاً آشنا ساختن کودک با روش های تفکر اشخاص بزرگ سال می داند ، در صورتی که ویگوتسکی در بررسی تفکر کودک به تأثیر متقابل رشد و آموزش توجه کافی دارد . به عقیده ی ویگوتسکی معنای واژه هنگامی پدیده ی زبانی محسوب می شود که زبان با اندیشه در می آمیزد . او معترف است که تفکر صرفاً در قالب واژه ها بیان نمی شود ، بلکه با استعانت آن ها به وجود می آید .
یکی از پیشاهنگان این نظر که زبان بر اندیشه تأثیر می گذارد ، بنجامین و ورف بود که با ادوارد ساپیر فرضیه ی بسیار مشهور ساپیر ـ ورف درباره ی نسبیت زبانی را مشکل دادند . طبق این فرضیه هر زبان «جهان بینی» خاصی بر گویندگان خود تحمیل می کند .
جروم برونر ، الور ، و گرین فیله (۱۹۶۶) منابع رشد ذهنی را ، که متأثر از زبان است را مشخص نمودند ، منابع مانند : کلمات که مفاهیم را شکل می دهند ، مکالمات میان والدین و کودک ، یا بین معلم و کودک که در جهت دادن به دیدگاه کودک و تربیت وی مؤثر است و نیز منابع دیگر . پژوهشها بدین واقعیت اشاره داشته است که رشد شناختی و رشد زبانی به وجهی تفکیک ناپذیر در هم پیوسته است و وابستگیهای متقابل بین آن ها وجود دارد .
نقش تقلید در زبان آموزی کودک :
براون (۱۹۸۰) اظهار می دارد که عقیده ی شایع این است که کودکان «مقلدهای خوبی» هستند . ما کودکان را مشخصاً تقلید کننده های می دانیم و بعد نتیجه گیری می کنیم که تقلید یکی از استراتژه های مهمی است که کودک در فراگیری زبان به کار می برد . این نتیجه گیری در سطح کلی نادرست نیست . در واقع ، تحقیقات نشان داده است که بازگویی استراتژی مخصوصاً بارزی در اوایل یادگیری زبان و جنبه ی مهمی از فراگیری دستگاه واجی زبان در این دوره است .
اما باید پرسید که چه نوع تقلید مورد نظر است . به گمان رفتارگراها یک نوع تقلید وجود دارد ، ولی تقلید عمیق تری داریم که در فرآیند فراگیری زبان از اهمیت بیشتری برخوردار است . نوع اول تقلید روساختی است ، که در آن شخص اجزاء سطحی زبان را تقلید می کند و به جای توجه به نظام معنایی ، به نظام واجی زبان می پردازد . مراحل آغازین فراگیری زبان کودک ممکن است شامل مقدار زیادی تقلید سطحی باشد ، ولی وقتی که به اهمیت سطح معنایی زبان پی برد ، عمدتاً به این سطح معنایی یعنی ژرف ساخت زبان می پردازد . او دیگر دست به کار تقلید ژرفساخت می شود .
درون نهاد زبانی کودک :
برای سال ها در غالب نظریه ی فطرت گرایانه اهمیت زبانی که بزرگسالان در صحبت کردن با کودکان به کار می برند (به خصوص مادران) از اهمیت کمتری برخوردار بود . اما در سال های ۱۹۷۰ اهمیت زبان مادرانه یا گفتار پرستار کودک نقش آن را آشکار ساخت . طرفداران نظریه ی فطرت گرایی ادعا می کردند که درون ـ نهاد فراهم شده برای کودکان از ساختاری پیچیده و بریده بریده ، تشکیل شده است . اما امروزه آشکار شده است که مادران در صحیت خود با کودکان خردسال ، تقریباً تغییرات مداومی به عمل می آورند . طبق تحقیقات به عمل آمده این تغذیه ی کلامی از نظر نحوی ساده و به شدت روان و تکراری ، حاوی بخش عمده ای از جمله های /// و امری و هم اینکه با زیر و بی بالاتر همراه با آهنگ نماهای شدت یافته ادا شده بود . به علاوه ، این تغییرات بی توجه به طبقه ی اجتماعی ، موقعیت مادر یا جنسیت کودک ، صورت می گرفت (۱۹۷۷ show) در تحقیقات تعدی معلوم شد که پدران و همسالان نیز قادر به فراهم آوردن گونه ی کاربردی ساده شده در صحبت خود با خردسالان زبان آموز هستند . مطالعات اولیه مربوط به تغذیه ی کلامی حاکی از آن بود که مادران طول متوسط گفته هایشان را در رابطه با میزان درک کودک تغییر می دهند .
دیوید کریستال (۱۹۸۹) اظهار می دارد که این گفتگوی مادر با کودک به نظر می رسد که پایه ی مکالمات در هنگام همین تعامل اولیه ریخته شود . به موازات رشد کودک این تعامل نیز تغییر می یابد . در حول و حوش ۵ هفتگی این دادوستد به هنگام لبخند زدن بیشتر احساس می شود . حرف های مادر همراه با رشد تغییر می کند . وقتی کودک شروع کرد به توجه کردن به اطراف مادر بلندتر صحبت می کند و توجه خود را به اشیاء دوروبر می کشاند . تن صدا کشیده تر می شود و جملات را بیشتر تکرار می کند . در ۶ ماهگی مادر در توجه به پاسخ های کودک توجه خاص به آن قسمت هایی که بیشتر ساختمندتر هستند می کند در ۸ تا ۱۰ ماهگی کودکان با اشاره کردن به اشیاء شروع به دنبال کردن مکالمه بزرگسالان می پردازند . وقتی که اولین کلمات کودک ظاهر شد ، کودکان در چیزهای فراوانی هم از مشاهده و هم از تمرین و توجه به این که مکالمه چیست و چگونه باید در آن شرکت جست آموخته است .
براون (۱۹۸۰) اشاره می کند که طبق پژوهش های جدیدتر آنچه کودک از بزرگسالان و همسالان خود یاد می گیرد به مراتب مهمتر از آن است که احتمالاً فطرت گرایان در گذشته معتقد بوده اند . به نظر می رسد درون ـ نهاد که اهمیت درون ـ نهاد والدین به عنوان بخش از کل درون ـ نهاد تا چه اندازه است مطلبی است که هنوز آشکار نشده است .
جین اچسون (۱۹۸۲) اظهار می دارد که استناد به زبان مادرانه نمی تواند مراحلی را که کودکان در طول فراگیری زبان طی می کنند توجیه نماید . اما باید اعتراف کرد که زبان مادرانه عامل مهمی است که در بررسی مربوط به تحول زبان کودک باید مورد توجه قرار گیرد .
به گفته ی لوریا و یودوویچ (۱۹۷۵) زبان کودک بازتابی از واقعیت است ، لاجرم خواهیم پذیرفت که همزمان با پیشرفت های زبانی کودک ، ساختمان ذهن کودک نیز دستخوش تغییر می گردد و با این تغییر ، رفتار او نیز دگرگون می شود و کودک در سازگاری با محیط موفق تر خواهد بود . لذا پدران و مادران و مربیان آموزشی بایسته است که با مطالعه و غور درباره ی نقشی که زبان در ایجاد و تقویت قوی ی شناخت کودک ، قدرت تجزیه و تحلیل و به طور کلی رشد فکری و تکوین شخصیت وی ایفا می کند ، به لزوم و اهمیت آموزش صحیح زبان پی برد ، و با بارور ساختن قوای دماغی و شکوفا ساختن استعدادها و نیروهای خلاق وی او را برای زندگی سالم و سودمند آماده تر سازند . زبان فقط یکی از چند وسایلی است که به کمک آن جهان را برای خود از نو خلق می کنیم .
به گفته ی لوریا (۱۹۷۵) رفتار کلامی عمدتاً از گفت و گو با شخص بزرگسال نشأت گرفته و نضج می گیرد ، متناسب بودن «دستورالعمل های» نخستین شخص بزرگسال با علائق خود کودک و اشتیاق و اعتمادی که کودک در اطاعت از دستورالعمل های وی ابراز می دارد به حصول شرایط مساعد کمک می کند .
لوریا معتقد است که نه تصحیح کردن های مستقیم از جانب والدین و نه تکرار فوری از جانب کودک هیچکدام تأثیر مهمی در یادگیری زبان ندارد . ولی منطقی به نظر می رسد که انتظار داشته باشیم که لغات و ساخت هایی که مکرراً در گفتار بزرگسالان به کار می روند زودتر از ساخت ها و کلمات دیگر در حرف های کودکان ظاهر شوند .
جین اچسون می گوید : گفته های والدین و مربیان کودک می تواند عجیب و غیرعادی باشد بعضی از والدین بیشتر نگران حقیقت کدام هستند نه دستور . جمله غلط دستوری «بابا کلاه سر» ممکن است مورد تأیید گیرد اما جمله دستوری خوش ساخت «بابا کلاه سرش گذاشته» وقتی که بابا دنبال کلاهش می گردد نادرست جلوه کند . شاید انتظار این باشد که کودکان ما «حقیقت گو» بزرگ شوند تا جمله های دستوری درست بسازند . اما واقعیت برعکس این را نشان می دهد .
والدین و مربیان بیشتر نگران ادب کودک خود هستند : بگو لطفاً … این حرف بده . دوباره نشنوم اینو گفته باش … و گاهی اوقات سعی در اصلاح تلفظ او را دارند .
لحن شاکیانه ، غرغر کردن راجع به نحوه ی حرف زدن کودک ممکن است که اعتماد به نفس کودک را سلب کند . کودک شاید بفهمد که چیزی را اشتباه کرده ولی نمی داند چه چیزی را . فقط آن دسته از حرف ها که مستقیماً با او زده می شود اثر دارد . اچسون از کودکی نام می برد که در خانواده ای با والدین ناشنوا متولد شد .
او زبان اشاره را یاد گرفته بود کودک با اشتیاق جلو تلویزیون می نشست و به آن چشم می دوخت اما او به صداها گوش نمی داد . تنها وقتی که به مدرسه رفت و فرصت یافت تا با کسی حرف بزند ، شروع به صحبت کرد . نتیجه ی تحقیقی در منچستر نشان داد که تلویزیون می تواند رشد زبان حتی در کودکان سالم به تأخیر اندازد. این کودکان مجذوب رنگ ها و نور می شوند و صداها را فراموش می کنند . این رقصی است که دو نفره آن را
اجرا می کنند بدون طرف مقابل یادگیری در کار نخواهد بود .
نادری و سیف (۱۳۷۲) در یک پژوهش که بر روی ۳۰ نوزاد به صورت روش مقطعی صورت گرفت با توجه به نتایج آن پیشنهاد می کنند که :
۱ـ اهمیت تأمین سلامت روانی و ذهنی کودکان ، لازم است والدین از آموزشی های پیش از موقع محرک های شنوایی پرهیز کنند .
۲ـ برای آموزش مناسب و مؤثر لازم است ، مربیان دقیقاً مراحل رشد تکلم در کودکان را مورد توجه قرار دهند و آن را درک کنند .
۳ـ نویسندگان کتاب های کودکان برای جذابیت کتاب های خویش لازم است از روند رشد تکلمی کودکان به خوبی مطلع باشند .
با توجه به مطالب نقل شده می توان گفت که تعامل نقش مهمی در رشد زبانی کودک داشته و رشد زبانی کودک رشد فکری و درک بهتر جهان را در پی خواهد داشت . والدین و مربیان باید آگاه باشند که نگران اشتباهات مربوط به رشد زبانی همچون تعمیم های نادرست ، خطاهای دستوری و تلفظی نباشند . آنها باید یاد بگیرند که در این رقص «تانگو» تعامل خوبی داشته باشند تا رقص به حد اعلاء برسد .
«نقش والدین و مربیان در رشد زبانی کودک»
فراگیری زبان یکی از بحث برانگیزترین مباحث روانشناسی و زبانشناسی بوده است . نظریاتی همچون یادگیری از طریق تقلید و تمرین و تقویت از طرف رفتارگرایان ، ذاتی بودن توانایی سخن گفتن و متولد شدن با توانائی سخن گویی همچون رو به ودیعه نهاده بودن قدرت پرواز در پرندگان از طرف فطرت گرایان ، بررسی رشد زبان در میان رشد شناختی کودک و همخوانی و تداعی زبان همراه با یادگیری دیگر توانائی اجتماعی شدن از جمله موارد مطرح شده می باشند . نقش اطرافیان به خصوص مادر و در مقام ثانویه پدر و پرستار و یا کسانی که با کودک سروکار دارند تا چه اندازه است ؟ و چه نقشی می تواند ایفا کند ؟ عده ای این نقش را کمرنگ می دانند ولی طبق تحقیقات جدید ثابت شده است که زبانی خاص که زبان شناسان به آن نام زبان مادرانه و یا زبان پرستاران کودک داده اند نقش مهمی در روند تقویت و شکوفایی زبان کودک و با /// رشد ذهنی او در بهتر درک کردن جهان هستی و دستیابی به زندگی آسوده تر می انجامد . آشنایی با فرآیند تکلم و رشد آن هم برای والدین ، مربیان ، مؤلفان کتاب های کودکان امری ضروری به شمار می آید .